کلمه جو
صفحه اصلی

اعقاب


مترادف اعقاب : بازماندگان، خانواده، خویشان، دودمان، سلاله، طایفه، قبیله، قوم

برابر پارسی : بازمانگان، فرزندان، نوادگان

فارسی به انگلیسی

descendants, seed, lineage, offspring, posterity, progeny

posterity, descendants


فارسی به عربی

جیل , نسب

مترادف و متضاد

breed (اسم)
نوع، جنس، گونه، اعقاب، اولاد

lineage (اسم)
اجداد، دودمان، اعقاب، اصل و نسب، سطربندی، سطر شماری

posterity (اسم)
اعقاب، اولاد، زادگان، ایندگان، اخلاف

بازماندگان، خانواده، خویشان، دودمان، سلاله، طایفه، قبیله، قوم


فرهنگ فارسی

فرزندان، فرزندزادگان، نوادگان، بازماندگان، جمع عقب
( اسم ) جمع عقب . ۱ - بازماندگان نوادگان فرزندان . ۲ - پاشنه ها .
بنوبت سوار شدن یکدیگر . بنوبت بر نشستن با کسی .

فرهنگ معین

( اَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ عَقِب . ۱ - بازماندگان . ۲ - فرزندان آینده .

لغت نامه دهخدا

اعقاب. [ اِ ] ( ع مص ) بنوبت سوار شدن یکدیگر. بنوبت برنشستن با کسی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بنوبت سوار شدن یکدیگر. ( آنندراج ). نوبت گذاشتن در سوار شدن با کسی. ( از اقرب الموارد ). نوبت کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). || پاداش دادن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( ترجمان القرآن عادل بن علی ) ( تاج المصادر بیهقی ). جزای نیک دادن. فان العرب تقول : اعقبت الرجل ؛ جازیته بخیر و عاقبته ؛ جازیته بشر، فاطلق علی الجزاء بالخیر عاقبة و علی الجزاء بالشر عقاب. ( از اقرب الموارد ). || مردن و خلیفه گذاشتن پسر را. ( منتهی الارب )( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). درگذشتن و خلیفه بجای گذاشتن یعنی فرزند باقی گذاشتن : اعقب فلان ؛ مات و خلف عقباً، ای ولداً. ( از اقرب الموارد ). فرزند واگذاشتن. ( تاج المصادر بیهقی ). || دیگ عاریتی با عقبه بازدادن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). بازپس دادن عاریه گیر دیگ عاریتی را با عقبه. ( از اقرب الموارد ). || حق خود و بدل چیزی از کسی گرفتن و خبر بدو رسانیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). خبر بدو( کسی ) رسانیدن. ( آنندراج ). || نیابت کسی نمودن بعد وی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || «و العرب تعقب و تعاقب بین الفاء و الثاء مثل جدف و جدث ». ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || بازگردیدن دیوانگی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). دیوانگی کسی در اوقاتی برگشتن : اعقب فلاناً الطائف ؛ کان الجنون یعاوده فی اوقات. یقال : اکل اکلة اعقبته سقماً؛ ای اورثته ». ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). || از پی درآمدن. ( آنندراج ). از پی درآوردن. ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) ( تاج المصادر بیهقی ). || در پی داشتن. ( آنندراج ). || برآمدن ستاره بعد غروب ستاره. || عقاب ساختن در نورد چاه. || از پی خود جانشین کردن فرزند و رفتن : ذهب فلان فاعقبه ابنه ؛ اذا خلفه. ( منتهی الارب ).

اعقاب. [ اَ ] ( ع اِ ) پس ماندگان و پس آیندگان و پسران و اولاد. ج ِ عقب. ( غیاث اللغات ). ج ِ عَقِب. ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). ج ِ عَقِب ، بمعنی پسر و پسر پسر. و منه : لانردهم علی اعقابهم ؛ ای الی حالتهم الاولی. ( منتهی الارب ). فرزندان که پس پدر باشند. فرزندانی از پس پدر و مادر مانده. ( یادداشت بخط مؤلف ). اولاد و اولاد اولاد. ( ناظم الاطباء ) : اخلاف ما [ مسعود ] بجانب عراق... مشغول گردیم و وی [ محمد ] بغزنین... تا... طریقی که پدران ما بر آن رفته اند نگاه داشته آید که برکات آن اعقاب را باقی ماند. ( تاریخ بیهقی ). پس از عهد بگویی [ حصیری ] خان را که چون کار بدین نیکویی برفت و برکات این اعقاب را خواهد بود. ( تاریخ بیهقی ص 212 ).

اعقاب . [ اَ ] (ع اِ) پس ماندگان و پس آیندگان و پسران و اولاد. ج ِ عقب . (غیاث اللغات ). ج ِ عَقِب . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). ج ِ عَقِب ، بمعنی پسر و پسر پسر. و منه : لانردهم علی اعقابهم ؛ ای الی حالتهم الاولی . (منتهی الارب ). فرزندان که پس پدر باشند. فرزندانی از پس پدر و مادر مانده . (یادداشت بخط مؤلف ). اولاد و اولاد اولاد. (ناظم الاطباء) : اخلاف ما [ مسعود ] بجانب عراق ... مشغول گردیم و وی [ محمد ] بغزنین ... تا... طریقی که پدران ما بر آن رفته اند نگاه داشته آید که برکات آن اعقاب را باقی ماند. (تاریخ بیهقی ). پس از عهد بگویی [ حصیری ] خان را که چون کار بدین نیکویی برفت و برکات این اعقاب را خواهد بود. (تاریخ بیهقی ص 212).
هزار قصر چو ایوان بنا کنی در هند
هزار شاه چو کسری بگیری از اعقاب .

مسعودسعد.


اولاد و اعقاب الیاس بعد از آن صحیفه ٔ اعقاب برخواندند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 291). اعقاب و اولاد او و آنکس که در دیار هند بصدر ملک و معرض حکم باشد بر این قضیت میرود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 293). لاجرم حق تعالی آن مساعی حمیده سبب ثبات دولت او و اعقاب او گردانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 29). || ج ِ عَقِب ، پاشنه ها. (زمخشری ). ج ِعَقِب بمعنی ... پاشنه . (منتهی الارب ). ج ِ عَقِب و عَقب ، بمعنی پاشنه ٔ پا. (از اقرب الموارد) (از آنندراج ). و رجوع به عَقِب و عَقب شود.

اعقاب . [ اِ ] (ع مص ) بنوبت سوار شدن یکدیگر. بنوبت برنشستن با کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بنوبت سوار شدن یکدیگر. (آنندراج ). نوبت گذاشتن در سوار شدن با کسی . (از اقرب الموارد). نوبت کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || پاداش دادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن عادل بن علی ) (تاج المصادر بیهقی ). جزای نیک دادن . فان العرب تقول : اعقبت الرجل ؛ جازیته بخیر و عاقبته ؛ جازیته بشر، فاطلق علی الجزاء بالخیر عاقبة و علی الجزاء بالشر عقاب . (از اقرب الموارد). || مردن و خلیفه گذاشتن پسر را. (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). درگذشتن و خلیفه بجای گذاشتن یعنی فرزند باقی گذاشتن : اعقب فلان ؛ مات و خلف عقباً، ای ولداً. (از اقرب الموارد). فرزند واگذاشتن . (تاج المصادر بیهقی ). || دیگ عاریتی با عقبه بازدادن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). بازپس دادن عاریه گیر دیگ عاریتی را با عقبه . (از اقرب الموارد). || حق خود و بدل چیزی از کسی گرفتن و خبر بدو رسانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خبر بدو(کسی ) رسانیدن . (آنندراج ). || نیابت کسی نمودن بعد وی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || «و العرب تعقب و تعاقب بین الفاء و الثاء مثل جدف و جدث ». (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بازگردیدن دیوانگی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دیوانگی کسی در اوقاتی برگشتن : اعقب فلاناً الطائف ؛ کان الجنون یعاوده فی اوقات . یقال : اکل اکلة اعقبته سقماً؛ ای اورثته ». (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || از پی درآمدن . (آنندراج ). از پی درآوردن . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) (تاج المصادر بیهقی ). || در پی داشتن . (آنندراج ). || برآمدن ستاره بعد غروب ستاره . || عقاب ساختن در نورد چاه . || از پی خود جانشین کردن فرزند و رفتن : ذهب فلان فاعقبه ابنه ؛ اذا خلفه . (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

= عقب

عقب#NAME?


پیشنهاد کاربران

ذریه


کلمات دیگر: