برابر پارسی : ده ده، یکدهم ها
اعشار
برابر پارسی : ده ده، یکدهم ها
فارسی به انگلیسی
decimal
فرهنگ فارسی
( اسم ) جمع عشر ده یک ها یک دهم ها
نام موضعی است بعقیق مدینه
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
به اخماس و به اعشار و به ادغام و امالت کی
ترا رهبر بود قرآن بسوی سِرِّ یزدانی.
اعشار. [ اَ ] ( ع اِ ) ده آیتها. ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء نسخه خطی ). || ده یک. ( آنندراج ). ج ِ عُشر، بمعنی دهم حصه باشد از چیزی. ( غیاث اللغات ). ج ِ عُشر، یعنی ده یک. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ج ِ عَشیر، ده یک.( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ج ِ عاشِر، بمعنی ده یک گیرنده و دهم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ج ِ عِشر، یک پاره از هر چیز که به ده قطعه پاره شده باشد. ( از اقرب الموارد ). || نصیبهای قمار از شتران کشته. || قوادم پر مرغ. ( آنندراج ). و رجوع به مفردهای کلمه شود.
- اعشارالجزور ؛ حصه های شتر. ( منتهی الارب ). نصیب های شتر که به هفت جزء قسمت شود. ( از متن اللغة ).
- حساب اعشار ؛ حسابی که در آن صحیح و اعداد کسر پیدا کنند.
- قِدر اعشار ؛ دیگ که ده پاره شده باشد. ج ، اَعاشیر. یا دیگ بزرگ که به کم از ده کس برداشته نشود. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). دیگ که به ده پاره قطعه شده یا دیگ که کم ازده تن نتوانند آنرا برداشت. ( از متن اللغة ). دیگ شکسته. ( مهذب الاسماء نسخه خطی ).
- قلب اعشار ؛ دل ده پاره و شکسته. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
اعشار. [ اَ ] ( اِخ ) نام موضعی است به عقیق مدینه. ( از معجم البلدان ) :
ظللت َ باعشار لعینیک واشل
ظللت َ باعشار لعینیک واشل
علی الصدر من ماءالشؤون یسیل .
(از معجم البلدان ).
اعشار. [ اَ ] (ع اِ) ده آیتها. (آنندراج ) (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). || ده یک . (آنندراج ). ج ِ عُشر، بمعنی دهم حصه باشد از چیزی . (غیاث اللغات ). ج ِ عُشر، یعنی ده یک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ج ِ عَشیر، ده یک .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ج ِ عاشِر، بمعنی ده یک گیرنده و دهم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ج ِ عِشر، یک پاره از هر چیز که به ده قطعه پاره شده باشد. (از اقرب الموارد). || نصیبهای قمار از شتران کشته . || قوادم پر مرغ . (آنندراج ). و رجوع به مفردهای کلمه شود.
- اعشارالجزور ؛ حصه های شتر. (منتهی الارب ). نصیب های شتر که به هفت جزء قسمت شود. (از متن اللغة).
- حساب اعشار ؛ حسابی که در آن صحیح و اعداد کسر پیدا کنند.
- قِدر اعشار ؛ دیگ که ده پاره شده باشد. ج ، اَعاشیر. یا دیگ بزرگ که به کم از ده کس برداشته نشود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دیگ که به ده پاره قطعه شده یا دیگ که کم ازده تن نتوانند آنرا برداشت . (از متن اللغة). دیگ شکسته . (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ).
- قلب اعشار ؛ دل ده پاره و شکسته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
به اخماس و به اعشار و به ادغام و امالت کی
ترا رهبر بود قرآن بسوی سِرِّ یزدانی .
سنائی .
|| در عشرذی الحجه گشتن ، یقال : اعشر القوم ؛ صاروا فی عشر ذی الحجة. || و یقال : اعشرنا منذ لم نلتق ؛ ای اتی علینا عشر لیال . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
فرهنگ عمید
عُشر#NAME?