کلمه جو
صفحه اصلی

دهقانی

فارسی به انگلیسی

rural or rustic


rural or rustic, agricultural

فارسی به عربی

ریفی , فلاح

مترادف و متضاد

peasant (صفت)
روستایی، دهقانی

bucolic (صفت)
اشعار روستایی، دهقانی

فرهنگ فارسی

عمل و شغل دهقان

لغت نامه دهخدا

دهقانی. [ دِ ] ( حامص ) دهقان بودن. ایرانی نژاد وخداوند آب و ملک بودن. || زراعت و فلاحت و کشاورزی. ( ناظم الاطباء ). زراعت کردن. ( آنندراج ). صفت و شغل دهقان. داشتن ده و مزرعه و باغ و آبادی. ( از یادداشت مؤلف ) :
اندرین تنگی بی راحت بنشسته
خالی از نعمت و از صنعت و دهقانی.
ناصرخسرو.
در این ده کسی خانه آباد کرد
که گردن ز دهقانی آزادکرد.
نظامی.
بر جانور و نبات و ارکان
سالار که کردت ای سخندان...
دهقانی تست خاک از ایراک
خویشانت نیند چون تو دهقان.
ناصرخسرو.
فلک چون آتش دهقان سنان کین کشد بر من
که بر ملک مسیحم هست مساحی و دهقانی.
خاقانی.
|| ریاست ده. فرمانروایی ناحیه و سرزمین. ( از یادداشت مؤلف ) :
مرا داد دهقانی این جزیره
به رحمت خداوند هر هفت کشور.
ناصرخسرو.
از خسک تا هزار میخ گزی
آن من نیست ملک و دهقانی.
سوزنی.
|| ( ص نسبی ) منسوب به دهقان. هرچیز که نسبت به دهقان داشته باشد: زندگی دهقانی. غذای دهقانی. ( یادداشت مؤلف ) :... و مثلا کارهای دهقانی هم بی آن ممکن نگردد. ( کلیله و دمنه ).

پیشنهاد کاربران

خداوند آب و خاک. مرتبه ای در کاخ شاه که بعد از شاه و وزیر می آمده

هر کس شهرت دهقانی داشت یعنی خیلی مهربان است
و افسانه ای هستند


کلمات دیگر: