کلمه جو
صفحه اصلی

استقراء

فارسی به عربی

حث

مترادف و متضاد

induction (اسم)
قیاس، ایراد، استقراء، مقدمه، ذکر، استنتاج، القاء، قیاس کل از جزء، پیش سخن

analysis (اسم)
تحلیل، تجزیه، آزمایش، انالیز، کاوش، جداگری، فرگشایی، استقراء، شی تجزیه شده، مشتق و تابع اولیه

فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) جستجو کردن ، تحقیق کردن . ۲ - (اِمص . ) در منطق ، پی بُردن به کل از جزء.

لغت نامه دهخدا

استقراء. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) جستن. ( منتهی الارب ). تلاش و جستجو کردن. ( غیاث ). || جستن شهرها را. ( منتهی الارب ). در شهرها گردیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || پیروی. ( غیاث ). || پیروی کردن. از پی چیزی رفتن. درپی رفتن. || از جائی به جائی رفتن. ( منتهی الارب ). قریه بقریه گشتن. || بازکاویدن. ( منتهی الارب ). اقتراء. تتبع. ( غیاث ). جست وجوی بسیار کردن. همه را وارسیدن. || مهمانی خواستن. ( منتهی الارب ). طلب ضیافت. || ماندن فحل ناقه را تا ببیند که آبستن شده است یا نه. ( صراح ). ( ؟ ). ماندن گشن ناقة را تا ببیند که آبستن شده است یا نه : استقرء الجمل الناقة. ( ؟ ). || استقراء دمل ؛ ریم و چرک جمع کردن آن : استقری الدمل ؛ ریم و چرک فراهم آورد. ( منتهی الارب ). || ( اصطلاح منطق ) شناختن شی کل بجمیع اشخاص آن. اثبات حکم کلی بوسیله ثبوت آن حکم در جزئیات آن کلی. از حال جزئیات پی بحال کلی آنها بردن.
- استقراء تام ؛ اثبات حکم کلی بوسیله ثبوت آن حکم در تمام جزئیات آن کلی.
- استقراء کردن ؛ تتبع کردن. شناختن شی کلی بجمیع اشخاص آن.
- استقراء ناقص ؛ اثبات حکم کلی بوسیله ثبوت آن حکم در اکثر جزئیات آن کلی.
الاستقراء؛ هو الحکم علی کلی لوجوده فی اکثر جزئیاته و انما قال فی اکثر جزئیاته لان الحکم لو کان فی جمیع جزئیاته لم یکن استقراء بل قیاساً مقسماً و یسمی هذا استقراء لان مقدماته لاتحصل الا بتتبع الجزئیات کقولنا: کل حیوان یحرک فکه الاسفل عندالمضغ لان الانسان و البهائم و السباع کذلک و هو استقراء ناقص لایفید الیقین لجواز وجود جزئی لم یستقرء او یکون حکمه مخالفاً لما استقری کالتمساح فانه یحرک فکه الاعلی عندالمضغ. ( تعریفات جرجانی ). الاستقراء؛ لغةً التتبع. من استقریت الشی ٔ، اذا تتبعته و عند المنطقیین قول مؤلف من قضایا تشتمل علی الحکم علی الجزئیات لاثبات الحکم الکلی و قولهم الاستقراء هو الحکم علی کلی لوجوده فی اکثر جزئیاته و کذا قولهم هو تصفح الجزئیات لاثبات حکم کلی لایخلو عن التسامح ، لان الاستقراء قسم من الدلیل فیکون مرکباً من مقدمات تشتمل علی ذلک الحکم و التصفح. فالاول تعریف بالغایة المترتبة علیه و الثانی تعریف بالسبب و المراد بالجزئی الجزئی الاضافی. ثم الاستقراء قسمان تام و یسمی قیاساً مقسماً بتشدید السین المکسورة و هو ان یستدل بجمیع الجزئیات و یحکم علی الکل و هو قلیل الاستعمال کما یقال : کل جسم اما حیوان او نبات او جماد. و کل واحد منها متحیز، ینتج کل جسم متحیز و هو یفید الیقین. و ناقص و هو ان یستدل باکثر الجزئیات فقط و یحکم علی الکل و هو قسیم القیاس و لذا عدّوه من لواحق القیاس و توابعه و هو یفید الظن . کقولنا: کل حیوان یتحرک فکه الاسفل عندالمضغ. لان الانسان و الفرس و الحمار و البقر و غیر ذلک مما تتبعناه کذلک فانه یفید الظن لجواز التخلف کما فی التمساح. قال السید السند فی حاشیة شرح التجرید: لابد فی الاستقراء من حصر الکلی فی جزئیاته. ثم اجراء حکم واحدعلی تلک الجزئیات لیتعدی ذلک الحکم الی ذلک الکلی فان کان ذلک الحصر قطعیاً بان یتحقق ان لیس له جزئی آخر کان ذلک الاستقراء تاماً و قیاساً مقسماً. فان کان ثبوت ذلک الحکم لتلک الجزئیات قطعیاً ایضاً افاد الجزم بالقضیة الکلیة و ان کان ظنیاً افاد الظن بها و ان کان ذلک الحصر ادّعائیاً بان یکون هناک جزئی آخر لم یذکر و لم یستقراء حاله لکنه ادعی بحسب الظاهر ان جزئیاته ما ذکر فقط افاد ظناً بالقضیة الکلیة. لان الفرد الواحد ملحق بالاعم الاغلب فی غالب الظن و لم یفد یقیناً لجواز المخالفة - انتهی. قال المولوی عبدالحکیم هذا تحقیق نفیس یفید الفرق الجلی بین القیاس المقسم و الاستقراء الناقص و الشک الذی عرض لبعض الناظرین من انه لایجب ادعاء الحصر فی الاستقراء الناقص کما یشهدبه الرجوع الی الوجدان فمدفوع ٌ بانه ان اراد به عدم التصریح به فمسلم ٌ. و ان اراد عدمه صریحاً و ضمناً فممنوع. فانه کیف یتعدی الحکم الی الکلی بدون الحصر-انتهی. ( کشاف اصطلاحات الفنون ).

استقراء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) جستن . (منتهی الارب ). تلاش و جستجو کردن . (غیاث ). || جستن شهرها را. (منتهی الارب ). در شهرها گردیدن . (تاج المصادر بیهقی ). || پیروی . (غیاث ). || پیروی کردن . از پی چیزی رفتن . درپی رفتن . || از جائی به جائی رفتن . (منتهی الارب ). قریه بقریه گشتن . || بازکاویدن . (منتهی الارب ). اقتراء. تتبع. (غیاث ). جست وجوی بسیار کردن . همه را وارسیدن . || مهمانی خواستن . (منتهی الارب ). طلب ضیافت . || ماندن فحل ناقه را تا ببیند که آبستن شده است یا نه . (صراح ). (؟). ماندن گشن ناقة را تا ببیند که آبستن شده است یا نه : استقرء الجمل الناقة. (؟). || استقراء دمل ؛ ریم و چرک جمع کردن آن : استقری الدمل ؛ ریم و چرک فراهم آورد. (منتهی الارب ). || (اصطلاح منطق ) شناختن شی ٔ کل بجمیع اشخاص آن . اثبات حکم کلی بوسیله ٔ ثبوت آن حکم در جزئیات آن کلی . از حال جزئیات پی بحال کلی آنها بردن .
- استقراء تام ؛ اثبات حکم کلی بوسیله ٔ ثبوت آن حکم در تمام جزئیات آن کلی .
- استقراء کردن ؛ تتبع کردن . شناختن شی ٔ کلی بجمیع اشخاص آن .
- استقراء ناقص ؛ اثبات حکم کلی بوسیله ٔ ثبوت آن حکم در اکثر جزئیات آن کلی .
الاستقراء؛ هو الحکم علی کلی لوجوده فی اکثر جزئیاته و انما قال فی اکثر جزئیاته لان الحکم لو کان فی جمیع جزئیاته لم یکن استقراء بل قیاساً مقسماً و یسمی هذا استقراء لان مقدماته لاتحصل الا بتتبع الجزئیات کقولنا: کل حیوان یحرک فکه الاسفل عندالمضغ لان الانسان و البهائم و السباع کذلک و هو استقراء ناقص لایفید الیقین لجواز وجود جزئی لم یستقرء او یکون حکمه مخالفاً لما استقری ٔ کالتمساح فانه یحرک فکه الاعلی عندالمضغ. (تعریفات جرجانی ). الاستقراء؛ لغةً التتبع. من استقریت الشی ٔ، اذا تتبعته و عند المنطقیین قول مؤلف من قضایا تشتمل علی الحکم علی الجزئیات لاثبات الحکم الکلی و قولهم الاستقراء هو الحکم علی کلی لوجوده فی اکثر جزئیاته و کذا قولهم هو تصفح الجزئیات لاثبات حکم کلی لایخلو عن التسامح ، لان ّ الاستقراء قسم من الدلیل فیکون مرکباً من مقدمات تشتمل علی ذلک الحکم و التصفح . فالاول تعریف بالغایة المترتبة علیه و الثانی تعریف بالسبب و المراد بالجزئی الجزئی الاضافی . ثم الاستقراء قسمان تام و یسمی قیاساً مقسماً بتشدید السین المکسورة و هو ان یستدل بجمیع الجزئیات و یحکم علی الکل و هو قلیل الاستعمال کما یقال : کل جسم اما حیوان او نبات او جماد. و کل واحد منها متحیز، ینتج کل جسم متحیز و هو یفید الیقین . و ناقص و هو ان یستدل باکثر الجزئیات فقط و یحکم علی الکل و هو قسیم القیاس و لذا عدّوه من لواحق القیاس و توابعه و هو یفید الظن ّ. کقولنا: کل حیوان یتحرک فکه الاسفل عندالمضغ. لان الانسان و الفرس و الحمار و البقر و غیر ذلک مما تتبعناه کذلک فانه یفید الظن لجواز التخلف کما فی التمساح . قال السید السند فی حاشیة شرح التجرید: لابد فی الاستقراء من حصر الکلی فی جزئیاته . ثم اجراء حکم واحدعلی تلک الجزئیات لیتعدی ذلک الحکم الی ذلک الکلی فان کان ذلک الحصر قطعیاً بان یتحقق ان لیس له جزئی آخر کان ذلک الاستقراء تاماً و قیاساً مقسماً. فان کان ثبوت ذلک الحکم لتلک الجزئیات قطعیاً ایضاً افاد الجزم بالقضیة الکلیة و ان کان ظنیاً افاد الظن بها و ان کان ذلک الحصر ادّعائیاً بان یکون هناک جزئی آخر لم یذکر و لم یستقراء حاله لکنه ادعی بحسب الظاهر ان جزئیاته ما ذکر فقط افاد ظناً بالقضیة الکلیة. لان الفرد الواحد ملحق بالاعم الاغلب فی غالب الظن و لم یفد یقیناً لجواز المخالفة - انتهی . قال المولوی عبدالحکیم هذا تحقیق نفیس یفید الفرق الجلی بین القیاس المقسم و الاستقراء الناقص و الشک الذی عرض لبعض الناظرین من انه لایجب ادعاء الحصر فی الاستقراء الناقص کما یشهدبه الرجوع الی الوجدان فمدفوع ٌ بانه ان اراد به عدم التصریح به فمسلم ٌ. و ان اراد عدمه صریحاً و ضمناً فممنوع . فانه کیف یتعدی الحکم الی الکلی بدون الحصر-انتهی . (کشاف اصطلاحات الفنون ).
استقراء؛ حکمی ایجابی یا سلبی بود بر امری کلی بسبب حصول آن حکم در جزویات آن امر کلی ، مانند حکم بر حیوان خُردزهره بطول عمر، بسبب حصول این حکم در یک یک صنف از اصناف حیوانات خُردزهره ، مانند مردم و اسب و گاو و پیل و این ترتیب عکس ترتیب قیاسی است ، چه ترتیب قیاسی ، بل سیاقت طبیعی چنان بود که انسان و فرس و فیل حد اصغر باشند، و حیوان قلیل المرارة اوسط، و طویل العمر اکبر، پس گویند انسان و فرس و فیل حیوان قلیل المرارةاند و هر حیوان که چنین بود طویل العمر بود. تا تألیف بر وضع طبیعی بود.اما چون حد اصغر و اوسط متبدل شوند، از وضع طبیعی بگردد، و بر این سیاقت شود که حیوان قلیل المرارة انسان و فرس و فیل باشد، و ایشان طویل العمرند. و این استقراء باشد. پس اگر اصغر و اوسط متساوی باشند در دلالت ، و آن چنان بود که جزویات محصور بود، و حکم در همه ثابت ، حکم بر آن کُلی صادق بود، و آن استقراء برهانی بود. و آنرا استقراء تام خوانند. چنانکه در اقسام قیاس ذکرش را کرده ایم . و اگر جزویات منتشر باشد، و حصر معلوم نه ، تساوی این دوحد ظاهر نباشد، پس حکم بر کلی یقینی نتواند بود، چه ممکن بود که جزوی دیگر باشد غیر آنچه مذکور است ، بخلاف جمله و حکم کُلی را نقض کند. چنانکه در مثالی که گویند: حیوان در حال مضغ تحریک فک ّ اسفل کند بسبب وجود این حکم در انسان و فرس و ثور، چه این حکم به تمساح منقض گردد. و این استقراء ناقص بود، پس به این سبب استقراء مطلقاً موثوق به نیست اما فوائدش بسیار است ، چه بسیار حکمهای یقینی حسی یا تجربی بتوسط استقراءاکتساب کنند، و اگرچه مستقری نداند که آن حکم به استقراء کسب کرده است ، چنانکه در برهان گفته شود. و بحقیقت بنسبت با حس استقراء را بر قیاس تقدّم باشد، و اگرچه بنسبت با عقل قیاس را برو تقدم باشد. هر حکم غیربیّن که میان محمول و موضوع واسطه ای که به آن واسطه موضوع را و محمول او را بیّن باشد یافته نشود، و محمول موضوعات را بیّن بود طریق اثبات آن حکم جز استقراء نباشد. و باشد که حکمی به استقراء ثابت شود. صغری یا کبرای قیاس بود پس اگر کبری شکل اول بود، نشایدکه اصغر یکی از آن جزویات بود که مفید حکم باشد بر اوسط، چنانکه در کبری گوئیم : کل ّ ب ا از جهة آنکه ب یا ج یا د بود و هر دو ا اند، پس نشاید که اصغر ج یاد باشد بعینه ، چه این بیان دوری شود، بل باید که بریکی از دو وجه بود. اول آنکه اصغر جزوی دیگر بود اوسط را که به قسمتی غیر قسمت اول حاصل شود، چنانکه ب بقسمتی دیگر یا ه یا د بود، پس ه یا د اصغر باشد و مثالش چنان بود که حیوان را به ناطق و غیرناطق قسمت کنیم . و به ماشی و غیرماشی قسمت کنیم . پس حکمی که حیوان را بحسب ناطق و غیرناطق ثابت شود به استقراء، ماشی را نیز بقیاس ثابت شود بتوسط حیوان . دوم آنکه اصغرجزوی بود که در تحت یک قسم باشد، چنانکه بعضی از ناطق را بقیاس ثابت شود، و آنچه حیوان را بحسب ناطق و غیرناطق استقراء ثابت شده باشد، و اگرچه بهتر چنان بود که حکمی که بر حیوان کنند بر ناطق بتوسط حیوان باشد، و بر جزویات ناطق بتوسط ناطق چنانکه در علم برهان معلوم شود. و استقراء ناقص در جدل بسیار افتد و لیکن آنجا دعوی حصر جزویات کند، و وقوعش در جدل مغالطه نبود، اما در برهان مغالطه بود، و در استقراء چنانکه عدد جزویاتی که در تحت کُلی باشد فی نفس الامر کمتر بود، و عدد آنچه حصول حکم در او معلوم باشد بیشتر بود حکم مقبول تر بود، چه به حصر نزدیکتر بود. (اساس الاقتباس ص 331).


دانشنامه عمومی

استقرا (به انگلیسی: Induction) یا استدلال استقرائی (به انگلیسی: Inductive reasoning) نوعی استدلال است که مقدمات آن از نتیجه به صورت محتمل پشتیبانی می کنند. در مقابل استدلال قیاسی است که مقدمات به صورت قطعی از نتیجه حمایت می کنند. در منطق کلاسیک استدلال استقرایی را استدلال از جزء به کل تعریف می کردند که در منطق جدید این تعریف پذیرفته نیست. بعضی انواع استقرا تعمیم، استدلال علی، استدلال بر مبنای تمثیل و پیش بینی نام دارند.

جستن، تلاش و جستجوکردن، تحقیق کردن.


پیشنهاد کاربران

استقراء: [اصطلاح حقوق]بررسی جزئیات مربوط به یک کل بمنظور استخراج قاعدة کلی که مشترک بین آن جزئیات باشد

افزون بر واژگان گفته شده، برابر پارسی واژه ( استقراء ) ، واژه ( فراهازش ) می باشد.
استنتاج= فروهازش
بررسی تکواژهای فراهازش= فرا، بن آینده کارواژه هاختن ( =هاز ) به چم ( پیش بردن، راهبری کردن ) ، پسوند نامساز ( ِش )
تکواژ ( فرا ) به خوبی رویکرد و رهیافت جزء به کل را در روند استقراء نشان می دهد.


جستجو کردن
تحقیق کردن
در منطق :پی بردن به کل از جزء


کلمات دیگر: