تنگدلی
فارسی به انگلیسی
heartsickness, loneliness
chagrin
فارسی به عربی
کدر
مترادف و متضاد
ازردگی، سوزش، غم وغصه، اندوه، الم، تنگدلی
غم، خفگی، تنگدلی، حزن، دلسردی، دل گرانی
غم، تنگدلی، حزن، دلسردی، دل گرانی
فرهنگ فارسی
اندوهگینی افسردگی غمگینی .
لغت نامه دهخدا
تنگدلی. [ ت َ دِ ] ( حامص مرکب ) دل فگاری و آزردگی و غمگینی. ( ناظم الاطباء ). اندوهگینی. افسردگی. غمگینی. ( فرهنگ فارسی معین ) :
یا زنده شبی کز غم او آنکه درست است
از تنگدلی جامه کند لخته و پاره.
آن برآید که دل مرد نخواهد بزبان.
چنین درشت سخن گشته ام به طبع و به جنگ.
هر زمانی مکن ای روی نکو روی گران.
ناصبیی نیست جای تنگدلی.
کار نیاید نکو به تنگدلی.
کی رهد ای خواجه گل ز تنگدلی
جلدی و مردی همی پدید کنی
تنگدلی غمگنی ز بی عملی.
تنگدلی چیست در این دلخوشی ؟
تنگدلی مانده و عذری فراخ.
منه ازدست که سیل غمت از جا ببرد.
یا زنده شبی کز غم او آنکه درست است
از تنگدلی جامه کند لخته و پاره.
خسروانی.
این من از تنگدلی گفتم و از تنگدلی آن برآید که دل مرد نخواهد بزبان.
فرخی.
سخن ندانم گفتن همی ز تنگدلی چنین درشت سخن گشته ام به طبع و به جنگ.
فرخی.
چند ازین تنگدلی ای صنم تنگ دهان هر زمانی مکن ای روی نکو روی گران.
فرخی.
رافضیم سوی تو و تو سوی من ناصبیی نیست جای تنگدلی.
ناصرخسرو.
صبر کنم با جهان از آنکه همی کار نیاید نکو به تنگدلی.
ناصرخسرو.
تا چو شبه گیسوان فرونهلدکی رهد ای خواجه گل ز تنگدلی
جلدی و مردی همی پدید کنی
تنگدلی غمگنی ز بی عملی.
ناصرخسرو.
زرد چرایی نه جفا می کشی تنگدلی چیست در این دلخوشی ؟
نظامی.
خرقه شیخانه شده شاخ شاخ تنگدلی مانده و عذری فراخ.
نظامی.
جام مینایی می ، سدّ ره تنگدلی است منه ازدست که سیل غمت از جا ببرد.
حافظ.
رجوع به تنگدلی و دیگر ترکیبهای آن شود.فرهنگ عمید
افسردگی، اندوهگینی.
کلمات دیگر: