کلمه جو
صفحه اصلی

برقراری

فارسی به انگلیسی

establishment, working order, installation, appointment

فارسی به عربی

موسسة

مترادف و متضاد

establishment (اسم)
بناء، بنگاه، استقرار، سازمان، تشکیل، تاسیس، برقراری، برپایی، موسسه، دسته کارکنان

فرهنگ فارسی

استقرار یا منصوب شده .

لغت نامه دهخدا

برقراری. [ ب َ ق َ] ( حامص مرکب ) استقرار: پس از برقراری اصول دمکراسی. || ( ص نسبی ) منصوب شده. ( ناظم الاطباء ).

پیشنهاد کاربران

استواری

ساخت، پیدایش

برپایی


کلمات دیگر: