کلمه جو
صفحه اصلی

تمجمج کردن

فارسی به انگلیسی

dither


فارسی به عربی

حاشیة

مترادف و متضاد

hem (فعل)
احاطه کردن، سجاف کردن، سینه صاف کردن، لبه دار کردن، حاشیه دار کردن، تمجمج کردن، کناره دار کردن

pussyfoot (فعل)
تمجمج کردن، دزدکی راه رفتن، اهسته و دزدکی کاری کردن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) کلمات را نامفهوم و جویده جویده ادا کردن .

لغت نامه دهخدا

تمجمج کردن. [ ت َ م َ م ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) کلمات را نامفهوم و جویده جویده ادا کردن. ( فرهنگ فارسی معین ).


کلمات دیگر: