کلمه جو
صفحه اصلی

بی چند

فرهنگ فارسی

بی حساب ٠ بی شمار ٠ فراوان ٠ بسیار

لغت نامه دهخدا

بی چند. [ چ َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) بی حساب . بی شمار. فراوان . بسیار :
به نزدیک خال آمد آورد مال
فروماند از آن مال بی چند خال .

شمسی (یوسف و زلیخا).


- بی چند و چون ؛ بی کم و کیف :
ای خدا ای قادر بی چند و چون
واقفی از حال بیرون و درون .

مولوی .


رجوع به چند شود.

بی چند. [ چ َ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) بی حساب. بی شمار. فراوان. بسیار :
به نزدیک خال آمد آورد مال
فروماند از آن مال بی چند خال.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
- بی چند و چون ؛ بی کم و کیف :
ای خدا ای قادر بی چند و چون
واقفی از حال بیرون و درون.
مولوی.
رجوع به چند شود.، بیچند. [ چ َ ] ( اِ ) درخت. ( ناظم الاطباء ) ( اشتینگاس ) ( شعوری ج 1 ورق 207 ).

بیچند. [ چ َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان نهبندان است که در بخش شوسف شهرستان بیرجند واقع است و 5440 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).

دانشنامه عمومی

بی چند، روستایی از توابع بخش سرباز شهرستان سرباز در استان سیستان و بلوچستان ایران است.
این روستا در دهستان کیشکور قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۲۳۱ نفر (۶۶خانوار) بوده است.

بیچند روستایی در دهستان نه بخش مرکزی شهرستان نهبندان استان خراسان جنوبی ایران است. بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۰ جمعیت این روستا ۸۵۰ نفر (در ۲۶۶ خانوار) بوده است.

پیشنهاد کاربران

نام قبلی آن گیوچندبوده بخاطراینکه معادن خاک سبزیاهمان خاک گیودراین منطقه زیادمیباشدودرگذرزمان نام آن تغییرکرده


کلمات دیگر: