۱ - ( مصدر ) بلذت خوردن شاد خودردن .
نوش خوردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
نوش خوردن. [ خوَرْ / خُرْ دَ ] ( مص مرکب ) شاد خوردن. به لذت خوردن. ( فرهنگ فارسی معین ). || نوش جان کردن. نوش کردن :
جهان دار و شادی کن و نوش خور
می از دست آن ترک سیمین ذقن.
نوش خور شمشیر زن دینار ده ملکت ستان
داد کن بیداد کن دشمن فکن مسکین نواز.
نیش در آن زن که ز تو نوش خورد
پشم در آن کش که تو را پنبه کرد.
جهان دار و شادی کن و نوش خور
می از دست آن ترک سیمین ذقن.
فرخی.
|| شراب نوشیدن : نوش خور شمشیر زن دینار ده ملکت ستان
داد کن بیداد کن دشمن فکن مسکین نواز.
منوچهری.
|| نوش خوردن از کسی ، از او متنعم شدن و محبت و نوازش دیدن. مقابل نیش خوردن :نیش در آن زن که ز تو نوش خورد
پشم در آن کش که تو را پنبه کرد.
نظامی.
کلمات دیگر: