تخته زدن نرد زدن نرد بازی کردن .
نرد باختن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
نرد باختن. [ ن َ ت َ ] ( مص مرکب ) تخته زدن. نرد زدن. با تخته نرد بازی کردن. نرد بازی کردن :
نقدی نداد دهر که حالی دغل نشد
نردی نباخت چرخ که آخر دغا نکرد.
همیشه با خوشی درساخت نتوان.
گردکان چندش اندر جیب کرد
که تو طفلی گیر این می باز نرد.
- نرد جمال باختن :
نرد جمال باخته با نیکوان دهر
و اندرفکنده مهره خوبان به ششدره.
این من و ما بهر آن برساختی
تا تو با ما نرد خدمت باختی.
کم زنان نرد دغا باختن آغاز کنند
مهره خصم بر امّید مششدر گیرند.
- نرد عشق باختن .
- نرد محبت باختن .
- نرد وفا باختن .
نقدی نداد دهر که حالی دغل نشد
نردی نباخت چرخ که آخر دغا نکرد.
خاقانی.
ولیکن نرد با خود باخت نتوان همیشه با خوشی درساخت نتوان.
نظامی.
|| بازی کردن. مطلق بازی کردن : گردکان چندش اندر جیب کرد
که تو طفلی گیر این می باز نرد.
مولوی.
- نردِ... باختن ؛ بدان پرداختن. به آن مشغول شدن. لاف از آن زدن. از آن دم زدن.- نرد جمال باختن :
نرد جمال باخته با نیکوان دهر
و اندرفکنده مهره خوبان به ششدره.
سوزنی.
- نرد خدمت باختن : این من و ما بهر آن برساختی
تا تو با ما نرد خدمت باختی.
مولوی.
- نرد دغا باختن : کم زنان نرد دغا باختن آغاز کنند
مهره خصم بر امّید مششدر گیرند.
مجیر بیلقانی.
- نرد سیاست باختن .- نرد عشق باختن .
- نرد محبت باختن .
- نرد وفا باختن .
پیشنهاد کاربران
سال ها نرد خدایی باختی این گره را زان گره نشناختی
کلمات دیگر: