کلمه جو
صفحه اصلی

خورد کردن

مترادف و متضاد

suck (فعل)
شیره کسی را کشیدن، مک زدن، خورد کردن

فرهنگ فارسی

ریزه ریزه کردن

لغت نامه دهخدا

خورد کردن. [ خوَرْدْ / خُرْدْ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) ریزه ریزه کردن. ( ناظم الاطباء ). خرد کردن.
- خورد کردن خرمن ؛ درهم کوفتن ساقه و سنبله و جدا کردن کاه از دانه. این عمل آن است که دانه ها را بواسطه جنجل از سنبل اخراج نموده کاه را بطرفی و گندم را بطرفی جمع کنند اما خرمنگاه که محل کوبیدن خرمن باشد در جای بلندی ترتیب داده میشد که هوایش نیک باشد. ( از قاموس کتاب مقدس ).
|| له کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ).


کلمات دیگر: