کلمه جو
صفحه اصلی

قوسی

فارسی به انگلیسی

bow-shaped, arciform, arched, arch, bow

arch, bow


مترادف و متضاد

arcuate (صفت)
کمانی، قوسی

semilunar (صفت)
کمانی، قوسی، هلالی، بشکل نیم ماه

فرهنگ فارسی

در مجالس النفایس آمده : مولانا قوسی اسفراینی است و جوانی خوش طبع و قابلست ولیکن بسی لوند و خودپسند و بسیار تیز و تند و در کار خیر کند و پر تلون و گوناگون و جگر یاران او از تلون وی پر خون در جسم اگر چه ضخامتی تمام داشت اما هیچ قوتی نداشت و هرگز کاری نکرد که شرمندگی از آن نکشد و آخر میل سپاهی گری نمود ولیکن غیر تباهی و روسیاهی از آن حاصل ننمود .

لغت نامه دهخدا

قوسی. [ ق َ ] ( ص نسبی ) منسوب به قوس.
- روزهای قوسی ؛ کوتاه ترین ایام در سال. ( ناظم الاطباء ).
- سرمای قوسی ؛ نوعی از سرما که در فصل قوس باشد. رجوع به ترجمه محاسن اصفهان شود.
|| هرچیز که به شکل و رنگ قوس قزح باشد. ( ناظم الاطباء ).

قوسی. [ سی ی ] ( ع ص ) زمان دشوار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). زمان صعب. ( اقرب الموارد ).

قوسی. [ ق َ سا ] ( اِخ ) موضعی است به بلاد سرات. ( منتهی الارب ). شهری است در سرات. در این شهر عروه برادر ابوخراش هذلی بقتل رسید، و فرزند وی که نجات یافته بود دراین باره اشعاری دارد. رجوع به معجم البلدان شود.

قوسی. [ ق َ ] ( اِخ ) از شاعران است. از احوالش چیزی معلوم نشد. این مطلع از او دیده شد:
جائی که توی نیست کسی را گذرآنجا
از من که تواند که رساند خبر آنجا.
( آتشکده آذر چ شهیدی ص 96 ).
ملا قوسی ازشهر هرات است. مردی نامراد است. این مطلع از اوست :
جایی که تویی نیست کسی را گذر آنجا
از من که تواند که رساند خبر آنجا.
( مجالس النفایس ص 167 ).

قوسی. [ ق َ ] ( اِخ ) در مجالس النفایس ص 248 آمده : مولانا قوسی اسفراینی است و جوانی خوش طبع وقابل است ولیکن بسی لوند و خودپسند و بسیار تیز و تند و در کار خیر کند و پرتلون و گوناگون و جگر یاران او از تلون وی پرخون ، در جسم اگرچه ضخامتی تمام داشت ، اما هیچ قوتی نداشت و هرگز کاری نکرد که شرمندگی از آن نکشد و آخر میل سپاهی گری نمود و لیکن غیر تباهی و روسیاهی از آن حاصل ننمود. این مطلع از اوست :
چو بر من وقت جانبازی لباس خویشتن پوشد
کسی خواهم که روز مرگ بر تابوت من پوشد.
( مجالس النفایس ص 73، 248 ).

قوسی . [ سی ی ] (ع ص ) زمان دشوار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). زمان صعب . (اقرب الموارد).


قوسی . [ ق َ ] (اِخ ) از شاعران است . از احوالش چیزی معلوم نشد. این مطلع از او دیده شد:
جائی که توی نیست کسی را گذرآنجا
از من که تواند که رساند خبر آنجا.

(آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص 96).


ملا قوسی ازشهر هرات است . مردی نامراد است . این مطلع از اوست :
جایی که تویی نیست کسی را گذر آنجا
از من که تواند که رساند خبر آنجا.

(مجالس النفایس ص 167).



قوسی . [ ق َ ] (اِخ ) در مجالس النفایس ص 248 آمده : مولانا قوسی اسفراینی است و جوانی خوش طبع وقابل است ولیکن بسی لوند و خودپسند و بسیار تیز و تند و در کار خیر کند و پرتلون و گوناگون و جگر یاران او از تلون وی پرخون ، در جسم اگرچه ضخامتی تمام داشت ، اما هیچ قوتی نداشت و هرگز کاری نکرد که شرمندگی از آن نکشد و آخر میل سپاهی گری نمود و لیکن غیر تباهی و روسیاهی از آن حاصل ننمود. این مطلع از اوست :
چو بر من وقت جانبازی لباس خویشتن پوشد
کسی خواهم که روز مرگ بر تابوت من پوشد.

(مجالس النفایس ص 73، 248).



قوسی . [ ق َ ] (ص نسبی ) منسوب به قوس .
- روزهای قوسی ؛ کوتاه ترین ایام در سال . (ناظم الاطباء).
- سرمای قوسی ؛ نوعی از سرما که در فصل قوس باشد. رجوع به ترجمه ٔ محاسن اصفهان شود.
|| هرچیز که به شکل و رنگ قوس قزح باشد. (ناظم الاطباء).


قوسی . [ ق َ سا ] (اِخ ) موضعی است به بلاد سرات . (منتهی الارب ). شهری است در سرات . در این شهر عروه برادر ابوخراش هذلی بقتل رسید، و فرزند وی که نجات یافته بود دراین باره اشعاری دارد. رجوع به معجم البلدان شود.



کلمات دیگر: