کلمه جو
صفحه اصلی

خوشرو


مترادف خوشرو : بسیم، بشاش، تازه رو، خندان، خنده رو، گشاده رو، متبسم، جمیل، خوش صورت، خوشگل، زیبا، قشنگ

متضاد خوشرو : بدرو، گرفته، بدخو، ناخوشرو

فارسی به انگلیسی

expansive, friendly, good-humored, seemly

friendly, good-humored, seemly


فارسی به عربی

مسرور

فرهنگ اسم ها

اسم: خوشرو (دختر) (فارسی) (تلفظ: khoš ru) (فارسی: خوش‌رو) (انگلیسی: khosh ru)
معنی: خوش صورت، خوشگل، ( مجاز ) خندان، خنده رو، ( مجاز ) مهربان، ( به مجاز )، دارای چهره ی متبسم و مهربان، دارای چهره ی زیبا و قشنگ

مترادف و متضاد

جمیل، خوش‌صورت، خوشگل، زیبا، قشنگ


affable (صفت)
دلجو، خوش برخورد، مهربان، خوش محضر، خوشخو، خوش رفتار، خوشرو

smiling (صفت)
خوشرو، خندان، متبسم

handsome (صفت)
خوب، خوشرو، دلپذیر، مطبوع، زیبا، خوش اندام، خوش روی، خوبرو، خوش منظر، خوش قیافه، قسیم

beautiful (صفت)
خوب، خوشرو، فرخ، زیبا، قشنگ، خوشگل، عالی، شکیل، باصفا، خوش اندام، خوش روی، خوبرو، خوش منظر

cordial (صفت)
خوشرو، خون گرم، خوش روی، صمیمی، چیز قلبی

genial (صفت)
خوشرو، خون گرم، خیر، خوش مشرب، خوش دماغ

good-looking (صفت)
خوشرو، قشنگ، خوش منظر، خوش قیافه

بسیم، بشاش، تازه‌رو، خندان، خنده‌رو، گشاده‌رو، متبسم ≠ بدرو، گرفته، بدخو، ناخوشرو


فرهنگ فارسی

ستور نیک رونده ستور نیک گام

لغت نامه دهخدا

خوشرو. [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) زیبارو. خوش صورت . جمیل . || خوش خلق . خوش اخلاق . مقابل عبوس . طلق الوجه . بشاش . خندان .


خوشرو. [ خوَش ْ / خُش ْ رَ / رُو ] ( نف مرکب ) ستورنیک رونده. ستور نیک گام. ( ناظم الاطباء ) :
مرکبان دارم خوشرو که به راهم بکشند
دلبران دارم خوشرو که بدیشان نگرم.
فرخی.
ره بر و شخ شکن و شاددل و تیزعنان
خوشرو و سخت سم و پاک تن و جنگ آغاز.
منوچهری.
بارداری چون فلک خوشرو مه و خور در شکم
وز دوسو چون مشرقین او را دو زندان دیده اند.
خاقانی.
سمندر چو پروانه آتشروست
ولیک این کهن لنگ و آن خوشروست.
نظامی.
این بادپای خوشرو تازی نژاد فضل
تا چند گاه باشد بر آخور حمیر.
کمال الدین اسماعیل.
|| مطیع. غیرحرون. غیرسرکش : معلوم شود که اگرچه کره پارسیم حرون است مرکب تازیم خوشرو است. ( ترجمه تاریخ یمینی ).

خوشرو. [ خوَش ْ / خُش ْ ] ( ص مرکب ) زیبارو. خوش صورت. جمیل. || خوش خلق. خوش اخلاق. مقابل عبوس. طلق الوجه. بشاش. خندان.

خوشرو. [ خوَش ْ / خُش ْ رَ / رُو ] (نف مرکب ) ستورنیک رونده . ستور نیک گام . (ناظم الاطباء) :
مرکبان دارم خوشرو که به راهم بکشند
دلبران دارم خوشرو که بدیشان نگرم .

فرخی .


ره بر و شخ شکن و شاددل و تیزعنان
خوشرو و سخت سم و پاک تن و جنگ آغاز.

منوچهری .


بارداری چون فلک خوشرو مه و خور در شکم
وز دوسو چون مشرقین او را دو زندان دیده اند.

خاقانی .


سمندر چو پروانه آتشروست
ولیک این کهن لنگ و آن خوشروست .

نظامی .


این بادپای خوشرو تازی نژاد فضل
تا چند گاه باشد بر آخور حمیر.

کمال الدین اسماعیل .


|| مطیع. غیرحرون . غیرسرکش : معلوم شود که اگرچه کره ٔ پارسیم حرون است مرکب تازیم خوشرو است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).

فرهنگ عمید

۱. خوش صورت، خوشگل.
۲. [مجاز] خندان، خنده رو.
۳. [مجاز] مهربان.

دانشنامه عمومی

خوشرو می تواند به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
غلامعلی خوشرو سفیر ایران در سازمان ملل
ابوالقاسم خوشرو، معاون سابق وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی
غلامرضا خوشرو قاتل زنجیره ای
خانه امراله خوشرو خانه ای از دوره قاجار
ابوالحسن خوشرو خواننده و نوازنده

پیشنهاد کاربران

هیراد

بشاش

بش

- بهی رو ؛ خوش رو. خوب رو :
طبیب بهی روی با آب و رنگ
ز حلم خدا نوشدارو بچنگ.
نظامی.

خوش راه. [ خوَش ْ / خُش ْ ] ( ص مرکب ) ستور راهوار. ( ناظم الاطباء ) . اسب خوش رفتار. اسب مطیع و خوب رو. اسب غیرحرون و تندرو. || طعام لذیذ و نرم. ( لغت محلی شوشتری ) . || کنایه ازمعشوق با غنج و دلال. ( لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ) .



کلمات دیگر: