( مؤمنة ) مؤمنة. [ م ُءْ م ِ ن َ ] ( ع ص ) مؤمنه. مؤنث مؤمن. تأنیث مؤمن. ( یادداشت مؤلف ). زن گرویده به خدای تعالی. ج ، مؤمنات. ( ناظم الاطباء ).
مؤمنه. [ م ُءْ م ِ ن َ / ن ِ ] ( از ع ، ص ) مؤمنة. زن گرویده به خدای تعالی. ( یادداشت مؤلف ). زنی که به خدای و رسول ایمان آورده باشد :
در دعای مؤمنین و مؤمناتی زآنکه هست
زیر بارت گردن هر مؤمن و هر مؤمنه.
منوچهری.
تا دامن قیامت از توالد و تناسل ایشان مؤمن و مؤمنه می زاید. ( کلیله و دمنه ).
بود آن زن پاکدین و مؤمنه
سجده آن بت نکرد آن موقنه.
مولوی.
و رجوع به مؤمن شود.