spiritually, at heart
روحا
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
عقلیا
فرهنگ اسم ها
اسم: روحا (دختر) (فارسی، عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: ruhā) (فارسی: روحا) (انگلیسی: ruha)
معنی: جان، روان، ( روح = جان، نفس، الف ( اسم ساز ) )، منسوب به جان و روان
معنی: جان، روان، ( روح = جان، نفس، الف ( اسم ساز ) )، منسوب به جان و روان
(تلفظ: ruhā) (عربی ـ فارسی) (روح = جان ، نفس ، روان + الف (اسم ساز)) ، منسوب به جان و روان .
مترادف و متضاد
از نظر روانی، روحا، فکرا
لغت نامه دهخدا
روحا. [ رَ ] ( اِخ ) در منتهی الارب روحاء و در معجم البلدان روحا ( مقصور ) آمده است. دهی است از مضافات رحبه شام. ( منتهی الارب ). از قرای رحبه است و مردم آن روحا ( مقصور ) تلفظ میکنند و منسوب بدان روحانی است. ( از معجم البلدان ).
روحا. ( اِخ ) یا روها . نامی است که عربان به شهر اِدِس دادند و ارامنه آن را اوررا مینامیدند و بعقیده عربان قدیمیترین شهر آسیاست و اکنون این شهر را اورفا نامند. رجوع به تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2629 شود.، روح ا. [ حُل ْ لاه ] ( اِخ ) حضرت عیسی. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). لقب عیسی پیغامبر. روح. رجوع به «عیسی » و «روح » در این لغت نامه شود :
در اثر خوانده ام که روح اﷲ
شد بصحرا برون شبی ، ناگاه.
چنین دجال فعل این دیر مینا.
وآن شده همچون جمادی در زمین.
روح ا. [ حُل ْ لاه ] ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در 12هزارگزی جنوب شرقی مرزبانی و یک هزارگزی گندآباد. سکنه آن 45 تن است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).
روح ا. [ حُل ْ لاه ] ( اِخ ) ابن عبداﷲ قزوینی ( متوفی بسال 541 هَ. ق ) او راست : شمس المنیر الاعظم فی اسماء البدر المسیر المعظم. ( کشف الظنون چ استانبول ج 2 ستون 1062 ).
روح ا. [ حُل ْ لاه ] ( اِخ ) خمینی. رجوع به خمینی شود.
روح ا. [ حُل ْ لاه ] ( اِخ ) ( قاضی ) قزوینی. عموی میرزا شرف جهان قاضی قزوین که این شخص شاید همان شرف قزوینی است. ( الذریعه ذیل دیوان روح اﷲ ). وی بسال 942 هَ.ق. درگذشت. این مطلع از اوست :
مراست غرقه بخون چشم اشکبار از تو
بغیر خون دلم نیست در کنار از تو.
رجوع به تحفه سامی ص 29 و الذریعه ذیل «دیوان روح اﷲ» و فرهنگ سخنوران ذیل روح قزوینی شود.
روحا. ( اِخ ) یا روها . نامی است که عربان به شهر اِدِس دادند و ارامنه آن را اوررا مینامیدند و بعقیده عربان قدیمیترین شهر آسیاست و اکنون این شهر را اورفا نامند. رجوع به تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2629 شود.، روح ا. [ حُل ْ لاه ] ( اِخ ) حضرت عیسی. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). لقب عیسی پیغامبر. روح. رجوع به «عیسی » و «روح » در این لغت نامه شود :
در اثر خوانده ام که روح اﷲ
شد بصحرا برون شبی ، ناگاه.
سنایی.
نه روح اﷲ در این دیر است چون شدچنین دجال فعل این دیر مینا.
خاقانی.
من چو روح اﷲ شده بر آسمان وآن شده همچون جمادی در زمین.
خاقانی.
روح ا. [ حُل ْ لاه ] ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در 12هزارگزی جنوب شرقی مرزبانی و یک هزارگزی گندآباد. سکنه آن 45 تن است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).
روح ا. [ حُل ْ لاه ] ( اِخ ) ابن عبداﷲ قزوینی ( متوفی بسال 541 هَ. ق ) او راست : شمس المنیر الاعظم فی اسماء البدر المسیر المعظم. ( کشف الظنون چ استانبول ج 2 ستون 1062 ).
روح ا. [ حُل ْ لاه ] ( اِخ ) خمینی. رجوع به خمینی شود.
روح ا. [ حُل ْ لاه ] ( اِخ ) ( قاضی ) قزوینی. عموی میرزا شرف جهان قاضی قزوین که این شخص شاید همان شرف قزوینی است. ( الذریعه ذیل دیوان روح اﷲ ). وی بسال 942 هَ.ق. درگذشت. این مطلع از اوست :
مراست غرقه بخون چشم اشکبار از تو
بغیر خون دلم نیست در کنار از تو.
رجوع به تحفه سامی ص 29 و الذریعه ذیل «دیوان روح اﷲ» و فرهنگ سخنوران ذیل روح قزوینی شود.
روحا. (اِخ ) یا روها . نامی است که عربان به شهر اِدِس دادند و ارامنه آن را اوررا مینامیدند و بعقیده ٔ عربان قدیمیترین شهر آسیاست و اکنون این شهر را اورفا نامند. رجوع به تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2629 شود.
روحا. [ رَ ] (اِخ ) در منتهی الارب روحاء و در معجم البلدان روحا (مقصور) آمده است . دهی است از مضافات رحبه ٔ شام . (منتهی الارب ). از قرای رحبه است و مردم آن روحا (مقصور) تلفظ میکنند و منسوب بدان روحانی است . (از معجم البلدان ).
دانشنامه عمومی
نام دختر در ایران موارد استفاده شده بیشتر در مازندران و گلستان
معنویت و روحانیت
پیشنهاد کاربران
روحا مشتق از روحانی و روح و به معنای معنویت و عالم روحانیت است
روحا در ایران نام دختر نیز می باشد
روحا در ایران نام دختر نیز می باشد
کلمات دیگر: