کلمه جو
صفحه اصلی

اندیشه


مترادف اندیشه : پندار، تأمل، تفکر، خیال، رأی، سگال، ضمیر، فکر، سودا، احتیاط، صرافت، محابا، ملاحظه، قصد، نیت، اضطراب، بیم، پروا، ترس

فارسی به انگلیسی

idea, mind, reflection, thinking, thought, fear, apprehensiveness

thought, reflection, fear, apprehensiveness


idea, mind, reflection, thinking, thought


فارسی به عربی

انعکاس , تشاور , خطة , رای , عقلیة , فکر , فکرة , قلق

فرهنگ اسم ها

اسم: اندیشه (دختر) (فارسی) (تلفظ: andiše) (فارسی: انديشه) (انگلیسی: andishe)
معنی: فکر، اندیشه، آنچه از اندیشیدن حاصل می شود، ( در قدیم ) توجه، غم خواری، آنچه حاصل اندیشیدن است

(تلفظ: andiše) آنچه از اندیشیدن حاصل می‌شود‌ ، فکر ؛ (در قدیم) توجه ، غم‌خواری .


مترادف و متضاد

deliberation (اسم)
مشورت، تامل، اندیشه، خیال، غور، شور، بررسی، سنجش

opinion (اسم)
نظر، گمان، اندیشه، رای، اعتقاد، عقیده، فکر، نظریه، پندار

reflection (اسم)
تامل، اندیشه، تفکر، باز گشت، پژواک، انعکاس، باز تاب، انعکس

thought (اسم)
نظر، گمان، قصد، اندیشه، خیال، استدلال، عقیده، تفکر، فکر، خاطر، خاطره، پندار، سگال، چیز فکری

anxiety (اسم)
تمایل، اضطراب، نگرانی، تشویش، دلواپسی، اشتیاق، اندیشه، غم، ارنگ، خوف

worry (اسم)
اضطراب، نگرانی، دلواپسی، اندیشه، بی قراری، بی آرامی، شورش، اندیشناکی

idea (اسم)
معنی، اگاهی، مراد، گمان، نیت، اندیشه، خیال، فکر، تصور، انگاره، خاطر، طرز تفکر، طرز فکر، خاطره، نقشه کار

solicitude (اسم)
نگرانی، اشتیاق، اندیشه، دقت زیاد

notion (اسم)
اندیشه، خیال، عقیده، ادراک، مفهوم، فکر، تصور، خاطر، خاطره، نظریه، پندار

device (اسم)
اندیشه، دستگاه، اسباب، اختراع، شعار، شیوه

meditation (اسم)
اندیشه، خیال، مراقبت، تفکر، تعمق، عبادت

plan (اسم)
اندیشه، خیال، برنامه، طرح، نقشه، تدبیر

reflexion (اسم)
اندیشه، تفکر، باز گشت، پژواک، انعکاس، باز تاب

mentality (اسم)
اندیشه، مشعر، قوه ذهنی، طرز فکر، ذهن، روحیه

notional (صفت)
اندیشه، ادراک، تصور، نظریه

پندار، تامل، تفکر، خیال، رای، سگال، ضمیر، فکر


سودا


احتیاط، صرافت، محابا، ملاحظه


قصد، نیت


اضطراب، بیم، پروا، ترس


۱. پندار، تامل، تفکر، خیال، رای، سگال، ضمیر، فکر
۲. سودا
۳. احتیاط، صرافت، محابا، ملاحظه
۴. قصد، نیت
۵. اضطراب، بیم، پروا، ترس


فرهنگ فارسی

فکر، گمان، ترس، بیم ، اندیشه کردن: فکرکردن، خیال کردن، احساس ترس وبیم کردن
۱ - ( اسم ) تفکر فکر تائ مل . ۲ - ( اسم ) ترس بیم اضطراب . جمع : اندیشه ها اندیشگان . یا اندیشه بودن کسی را از چیزی. بیم داشتن وی از آن

فرهنگ معین

(اَ ش ِ ) ۱ - (اِمص . )تفکر، تأمل . ۲ - (اِ. ) ترس ، اضطراب .

لغت نامه دهخدا

اندیشه. [ اَ ش َ / ش ِ ] ( اِمص ) فکر. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( دهار ) ( منتهی الارب ) ( نصاب ). فکر و تدبیر و تأمل و تصور و گمان و خیال. ( ناظم الاطباء ). فکرة. فکری. رویة. هویس. ( از منتهی الارب ). وهم. هم. ( مهذب الاسماء ). خیال. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). نیة. ضمیر. طویة. ( دهار ). تأمل. ( تاریخ بیهقی ). فکرت. تفکر. نظر. رای. صدد. عزیمه. عزیمت.صریمه. صریمت. سگالش. ج ، اندیشه ها و اندیشگان . ( یادداشت مؤلف ) :
در اندیشه دل نگنجد خدای
بهستی او باشدم رهنمای.
فردوسی.
بجز بندگی پیشه من مباد
جزاز داد اندیشه من مباد.
فردوسی.
بنام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
نیابد بدو نیز اندیشه راه
که او برتر از نام و از جایگاه.
فردوسی.
نیاید باندیشه از نیست هستی
نیاید بکوشیدن از جسم جانی.
فرخی.
نرود هیچ خطا بر دل و اندیشه تو
کز خطا دور ترا ذهن و ذکای تو کند.
منوچهری.
پیلان ترا رفتن باد است و دل کوه
دندان نهنگ و دل و اندیشه کندا.
عنصری.
و این هردو ( هردو گونه دانستن : اندر رسیدن [ = تصور ] و گرویدن ) دو گونه است یکی آن است کی به اندیشه شاید اندر یافتن... و دیگر آن است کی او را اندریابم و به وی بگرویم نه از جهت اندیشه. ( دانشنامه علایی چ احمد خراسانی ص 4 ). پس آنکه مرد نیست میمیراند و آن دیگر را میگذارد تا وقت موعود دررسد و در این علامتها و نشانیهاست از جمعی که اهل فکر و اندیشه اند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 307 ). این چه اندیشه های بیهوده است که خداوند ترا می افتد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 684 ). ما سخت ترسیدیم از آن سخن بی محابا که خلیفه را گفتی بایستی که اندر آن گفتار نرمی و اندیشه بودی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 425 ). قوت پیغمبران معجزات آمد... و قوت پادشاهان اندیشه باریک. ( تاریخ بیهقی ).
آن به که چو چیزی محال جوید
اندیشه تو، گوش او بمالی.
ناصرخسرو.
اندیشه بود اسب من و عقلم
او را سوار همچو سلیمانی.
ناصرخسرو.
تاعادل دل شوی باندیشه
هرگه که تنت بعدل شد فاعل.
ناصرخسرو.
زاندیشه غمی گشت مرا جان بتفکر
پرسنده شد این نفس مفکر ز مفکر.
ناصرخسرو.

اندیشه . [ اَ ش َ / ش ِ ] (اِمص ) فکر. (انجمن آرا) (آنندراج ) (دهار) (منتهی الارب ) (نصاب ). فکر و تدبیر و تأمل و تصور و گمان و خیال . (ناظم الاطباء). فکرة. فکری . رویة. هویس . (از منتهی الارب ). وهم . هم . (مهذب الاسماء). خیال . (انجمن آرا) (آنندراج ). نیة. ضمیر. طویة. (دهار). تأمل . (تاریخ بیهقی ). فکرت . تفکر. نظر. رای . صدد. عزیمه . عزیمت .صریمه . صریمت . سگالش . ج ، اندیشه ها و اندیشگان . (یادداشت مؤلف ) :
در اندیشه ٔ دل نگنجد خدای
بهستی او باشدم رهنمای .

فردوسی .


بجز بندگی پیشه ٔ من مباد
جزاز داد اندیشه ٔ من مباد.

فردوسی .


بنام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
نیابد بدو نیز اندیشه راه
که او برتر از نام و از جایگاه .

فردوسی .


نیاید باندیشه از نیست هستی
نیاید بکوشیدن از جسم جانی .

فرخی .


نرود هیچ خطا بر دل و اندیشه ٔ تو
کز خطا دور ترا ذهن و ذکای تو کند.

منوچهری .


پیلان ترا رفتن باد است و دل کوه
دندان نهنگ و دل و اندیشه ٔ کندا.

عنصری .


و این هردو (هردو گونه ٔ دانستن : اندر رسیدن [ = تصور ] و گرویدن ) دو گونه است یکی آن است کی به اندیشه شاید اندر یافتن ... و دیگر آن است کی او را اندریابم و به وی بگرویم نه از جهت اندیشه . (دانشنامه علایی چ احمد خراسانی ص 4). پس آنکه مرد نیست میمیراند و آن دیگر را میگذارد تا وقت موعود دررسد و در این علامتها و نشانیهاست از جمعی که اهل فکر و اندیشه اند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 307). این چه اندیشه های بیهوده است که خداوند ترا می افتد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 684). ما سخت ترسیدیم از آن سخن بی محابا که خلیفه را گفتی بایستی که اندر آن گفتار نرمی و اندیشه بودی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 425). قوت پیغمبران معجزات آمد... و قوت پادشاهان اندیشه ٔ باریک . (تاریخ بیهقی ).
آن به که چو چیزی محال جوید
اندیشه ٔ تو، گوش او بمالی .

ناصرخسرو.


اندیشه بود اسب من و عقلم
او را سوار همچو سلیمانی .

ناصرخسرو.


تاعادل دل شوی باندیشه
هرگه که تنت بعدل شد فاعل .

ناصرخسرو.


زاندیشه غمی گشت مرا جان بتفکر
پرسنده شد این نفس مفکر ز مفکر.

ناصرخسرو.


اندیشه چو دانش است می باید داشت
اندوه چو روزی است می باید خورد.

ابوالفرج رونی .


چه کنم که مر شما را بیش
هیچ اندیشه ٔ ولایت نیست .

مسعودسعد.


از این اندیشه ٔ ناصواب درگذر. (کلیله و دمنه ).
اندیشه ٔ آن نیست که دردی دارم
اندیشه بتو نمی رسد درد اینست .

خاقانی .


ندیدی آفتاب جان در اسطرلاب اندیشه
نخواندی احسن التقویم در تحویل انسانی .

خاقانی .


در جان من اندیشه ٔ تو آتش افکند
کانرا بدوصد طوفان کشتن نتوانم .

خاقانی .


حالی را قومس در اعتداد تو آورده شد تا آن جایگاه روی و مقیم باشی تا اندیشه ٔ انعام درباره ٔ تو باتمام رسد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 225).
مرکز این گنبد فیروزه رنگ
بر تو فراخ است و بر اندیشه تنگ
یامکن اندیشه بچنگ آورش
یا به یک اندیشه بتنگ آورش .

نظامی .


غلام عشق شو کاندیشه اینست
همه صاحبدلان را پیشه اینست .

نظامی .


از این اندیشه هرگز برنگردد
نه بنشیند دل عطار از جوش .

عطار.


دلی کز دست شد زاندیشه ٔ عشق
درو اندیشه ٔ دیگر نگنجد.

عطار.


اندیشه ٔ وصال تو از ما نبود راست
ناید خود از شکسته ٔ اندیشه ها درست .

کمال اسماعیل .


هر اندیشه که می پوشی درون خلوت سینه
نشان رنگ اندیشه ز دل پیداست بر سیما.

مولوی .


ز عقل اندیشه ها زاید که مردم را بفرساید
گرت آسودگی باید بروعاشق شو ای غافل .

سعدی .


فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش .

حافظ.


اندیشه ٔ صحیح نباشد سقیم را.

صائب .


|| ترس و بیم . (انجمن آرا) (آنندراج ). بیم و ترس و اضطراب . (ناظم الاطباء). باک . رعب . هراس . پروا. خوف . خشیت . مهابت . مخافت . (یادداشت مؤلف ) :
پس تل درون هرسه پنهان شدند
از اندیشه ٔ جان غریوان شدند.

فردوسی .


چو شب تیره گردد شبیخون کنیم
ز دل ترس و اندیشه بیرون کنیم .

فردوسی .


بهومان چنین گفت سهراب گرد
که اندیشه از دل بباید سترد.

فردوسی .


همه شهر ایران ز کارش ببیم
ز اندیشگان دل شده بر دونیم .

فروسی .


خویشتن را بمیان سپه اندر فکند
نه ز انبوهش اندیشه نه از خصم حذر.

فرخی .


اندیشه اکنون از آن است که نباید که ملطفه بدست آلتونتاش افتد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 325).
اندر ایام تو نندیشد کاندیشه خطاست
بره از گرگ وزشیر آهو وکبک از شاهین .

سوزنی .


گرت اندیشه می باشد ز بدگویان بی معنی
ز معنی معجری بربند و چون اندیشه پنهان آی .

سعدی .


ترک عمل بگفتم و ایمن شدم ز عزلت
بی چیز را نباشد اندیشه از حرامی .

سعدی .


نه اندیشه از کس نه حاجت به هیچ
چو زلف عروسان رهش پیچ پیچ .

(بوستان ).


|| غم . اندوه . انده . هم . اشتغال خاطر به سختی و مصیبتی که پس از این تواند بود، مقابل اندوه که برگذشته است . (یادداشت مؤلف ) :
کجا آن یلان و کیان جهان
از اندیشه ، دل دور کن تا توان .

فردوسی .


چو بشنید خسرو از آن شاد گشت
روانش ز اندیشه آزادگشت .

فردوسی .


ز ایرج دل ما همی تیره بود
بر اندیشه اندیشه ها برفزود.

فردوسی .


ز اندیشه گردد همی دل تباه
مهان را چنین پاسخ آورد شاه
که چو نیک و بد این جهان بگذرد
خردمند مردم چرا غم خورد.

فردوسی .


جشن سده است از بهرجشن سده
شادی کن و اندیشه از دل بکن .

فرخی .


تا ملک بدین هر دو قوی باشد و آباد
دشمن چه خورد جز غم و اندیشه و تیمار.

فرخی .


ملک ما بشکار ملکان تاخته بود
ما ز اندیشه ٔ او خسته دل و خسته جگر.

فرخی .


خون راندم از اندیشه ٔ هجران و تو حاضر
پس حال چه باشد چو بمانم ز تو تنها.

؟.


|| رشک . (ناظم الاطباء). || بمجاز، توجه . غم خواری . (از یادداشت مؤلف ) :
پیش از اینت بیش از این اندیشه ٔ عشاق بود
مهرورزی تو با ما شهره ٔ آفاق بود.

حافظ (از یادداشت مؤلف ).


- اندیشه ٔ بد در دل آوردن ؛ وسواس . (ترجمان القرآن جرجانی ).
- اندیشه در دل آوردن ؛ اندوهگین شدن :
تو اندیشه در دل میاور بسی
تو نگرفتی این دژ نگیرد کسی .

فردوسی .


- اندیشه رفتار ؛ آنکه رفتار او چون اندیشه است . تیزرفتار :
زمانه گردش و اندیشه رفتار
چو شب کارآگه و چون صبح بیدار.

نظامی .


- بداندیشه ؛ بدفکرت . بدنهاد.
- به اندیشه ؛ ترسان : ملوک زمانه او را مراعات همی کردند [ محمود غزنوی را ] و شب از او باندیشه همی خفتند. (چهار مقاله ).
- بی اندیشه ؛ بی فکر.
- پراندیشه ؛ اندیشناک . با فکرهای گوناگون . رجوع به پراندیشه شود.
- رکیک اندیشه ؛ که اندیشه ٔ پست دارد : رکیک اندیشه را در محاورت زبان کند شود. (کلیله و دمنه ).
- امثال :
که اندیشه ٔ مرد ناکرده کار
کند آرزوی گل از تخم خار
بهار دلارام جوید ز دی
شکر خواهد از بوریایینه نی .

ادیب (از امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 30).


اول اندیشه وانگهی گفتار (پایبست آمده است و پس دیوار). (از امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 314).
نیز رجوع به اندیشه افکندن . اندیشه بردن . اندیشه بستن . اندیشه خوار.اندیشه داشتن . اندیشه سنج . اندیشه سوز. اندیشه کردن . اندیشه کشیدن . اندیشه کیش . اندیشه گر. اندیشه گماشتن . اندیشه مند. اندیش ناک . اندیشه ناکی و اندیشه نما شود.

فرهنگ عمید

۱. آنچه از عمل آگاهانۀ ذهن حاصل می شود، فکر.
۲. گمان.
۳. [قدیمی] ترس، بیم.
۴. [قدیمی] توجه، ملاحظه.
* اندیشه کردن: (مصدر لازم )
۱. فکر کردن.
۲. خیال کردن.
۳. احساس ترس و بیم کردن.

۱. آنچه از عمل آگاهانۀ ذهن حاصل می‌شود؛ فکر.
۲. گمان.
۳. [قدیمی] ترس؛ بیم.
۴. [قدیمی] توجه؛ ملاحظه.
⟨ اندیشه کردن: (مصدر لازم)
۱. فکر کردن.
۲. خیال کردن.
۳. احساس ترس و بیم کردن.


دانشنامه عمومی

اَندیشه یا فِکر، یکی از نیروهای درونی انسان است که به مفاهیم مربوط است. ایمانوئل کانت از جمله فیلسوفانی است که در کتابش با عنوان «سنجش خرد ناب» دربارهٔ فکر و مفاهیم به بحث پرداخته است.
فلسفهٔ نقادی کانت، کریم مجتهدی، انتشارات امیر کبیر، ۱۳۷۸، تهران
اندیشیدن یا تفکر کاری ذهنی است و زمانی مطرح می گردد که انسان با مسئله ای مواجه است و خواستار حل آن است. در این هنگام در ذهن، تلاشی برای حل مسئله آغاز می گردد که این تلاش ذهنی را، تفکر یا اندیشه می نامند. فعالیت برای حل مسئله، از مراحلی تشکیل شده است که از تعریف مسئله به طور شفاف، روشن و ملموس، آغاز می گردد و با پیدا کردن راه حل هایی برای حل مسئله ادامه می یابد و با به کارگیریِ عملی بهترین راه حل و یافتن جواب نهایی به پایان می رسد؛ ولی بهتر است بگوییم در «مسیر دیگری قرار می گیرد» به پایان نمی رسد انسانِ بدون اندیشه متصور نیست.
«اندیشیدن سازمان دادن و تجدید سازمان در یادگیری گذشته جهت استفاده در موقعیت فعلی است.»
«اندیشیدن فرایندی رمزی و درونی است که منجر به یک حوزه شناختی می گردد که نظام شناختی شخص متفکر را تغییر می دهد.»

دانشنامه آزاد فارسی


نقل قول ها

اندیشه یکی از نیروهای درونی انسان است که به مفاهیم مربوط است.
• «اوج فضیلتها دانش است.و هیچ دانشی چون اندیشیدن نیست.» -> علی ابن ابیطالبTمنتخب میزان الحکمه
• «اندیشیدن در ملکوت آسمانها و زمین ، عبادت مخلصان است .» -> علی ابن ابیطالب،غرر الحکم، ۱۷۹۲ منتخب میزان الحکمة : ۳۵۴
• «بلند پایه‏ترین شما نزد خداوند متعال کسی است که مدتهای طولانی‏تری گرسنگی بکشد و به تفکّر بپردازد و منفورترین شما نزد خداوند متعال هر آن کسی است ، که پرخواب و پرخور و پرنوش باشد .» -> حضرت محمد بن عبدالله،تنبیه الخواطر : ۱/۱۰۰ منتخب میزان الحکمة : ۴۴۸
• «اندیشیدن ، به نیکی و عمل به آن فرا می‏خواند.» -> علی ابن ابیطالب،الکافی : ۲ / ۵۵ / ۵ منتخب میزان الحکمة : ۴۵۴
• «هر که بیندیشد ، بینا شود .» -> علی ابن ابیطالب،نهج البلاغة : الکتاب ۳۱ منتخب میزان الحکمة : ۴۵۴
• «هر که در آنچه آموخته است ، بسیار اندیشه کند ، دانش خود را استوار گرداند و آنچه را نمی‏فهمیده‏است ، بفهمد .» -> علی ابن ابیطالب،نهج البلاغةغرر الحکم : ۸۹۱۷ منتخب میزان الحکمة : ۴۵۴
• اندیشیدن، مایه زنده دلیِ صاحب بصیرت است. -> حسن بن علی،بحار الأنوار : ۷۸ / ۱۱۵ / ۱۱ منتخب میزان الحکمة : ۴۵۴
• شما را به تقوای الهی و تداوم اندیشه سفارش می‏کنم ؛ زیرا که اندیشیدن پدر و مادر همه خوبیهاست . -> حسن بن علی،تنبیه الخواطر : ۱ / ۵۲ منتخب میزان الحکمة : ۴۵۴
• «فرزندم هرگاه شکم پر شود، فکر به خواب می‏رود و حکمت، از کار می‏افتد و اعضای بدن از عبادت باز می‏مانند.» -> لقمان حکیم،مجموعه ورام، ج ۱، ص ۱۰۲
• «هر کس فکرش به جایی نرسد و راه تدبیر بر او بسته شود، کلیدش مداراست..» -> حسن عسکری،امام یازده مشیعیان دوازده امامی،بحارالأنوار، ج۷۸، ص۱۲۸، ح۱۱
• «عبادت کردن به زیادی روزه و نماز نیست، بلکه (حقیقت) عبادت، زیاد در کار خدا اندیشیدن است..» -> علی ابن ابیطالب،تحف العقول، ص۴۴۸
• «علم میراث گرانبهائی است و ادب لباس فاخر و زینتی است و فکر آئینه ای است صاف..» -> علی ابن ابیطالب،نهج البلاغه
• «سکوت مؤمن تفکر و سکوت منافق غفلت است..» -> علی ابن ابیطالب،تحف العقول، ص۲۱۲
• «پروردگارم هفت چیز را به من سفارش فرمود: اخلاص در نهان و آشکار، گذشت از کسی که به من ظلم نموده، بخشش به کسی که مرا محروم کرده، رابطه با کسی که با من قطع رابطه کرده، و سکوتم همراه با تفکّر و نگاهم برای عبرت باشد..» -> حضرت محمد بن عبدالله،کنزالفوائد، ص ۱۸۴
• «برترین عبادت مداومت نمودن بر تفکر درباره خداوند و قدرت اوست..» -> جعفر بن محمد،امام ششم شیعیان جهادالنفس، ح۵۳
• «یک ساعت اندیشیدن در خیر و صلاح از هزار سال عبادت بهتر است..» -> جعفر بن محمد،امام ششم شیعیان بحارالانوار،ج۷۱ص۳۲۶
• «مردم از فکر کردن بیش از هر امر دیگر رنج می برند.»• «مهمترین قسمت شغل شما آن است که خود را به فکر کردن عادت بدهید هیچچیز غیر از تفکر صحیح نمی تواند شما را قادر کند که به هدفتان برسید.»• «از همان لحظه ای که به فکر کردن خوی می گیرید، در راه ترقی گام برمی دارید.»• «افکار خلاق به منزله پله نردبان یک شغل است، با تفکر خلاق ما می توانیم به صعود بپردازیم. هرچه پله نردبان بیشتر باشد، صعودمان هم بیشتر خواهد بود.»• «اعمال انسان ها بهترین معرف افکار آن هاست.»

جدول کلمات

سگال

پیشنهاد کاربران

پندار، تأمل، تفکر، خیال، رأی، سگال، ضمیر، فکر، سودا، احتیاط، صرافت، محابا، ملاحظه، قصد، نیت، اضطراب، بیم، پروا، ترس


بدرد نخور است هم خانواده ندارد ولی معنی پیشنهاد شده من فکر کردن

نگاشتن درنگ کردن. تامل کردن. تمورکردنس

هر که تیشه نزند بر اندیشه خویش
با دو دست خود هم تواند شانه کشد بر ریش خویش!

اندیشه:
( ( اندیشه در پهلوی در ریخت هندشگ handēšhag بکار می رفته است ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 332. )


زکاوت

سگالش

گمان هم گفته می شود

فکر کردن به چیزی

اندیشه اسم دخترانه نیست. در ثبت احوال هم به عنوان نام پسرانه ثبت می شود. در من، حرف ه در آخر این نام، ه تانیث نیست. ایت حرف جزو ساختار واژه اندیشه است. از این رو نامی تنها دخترانه نیست. از آن جایی که اسم معنا است، می تواند نام هر دو جنس باشد. اگر هم قرار باشد تنها به عنوان نام یکی از دوجنس مورد استفاده قرار بگیرد، می تواند با اولویت، نام پسر باشد.

از آنجایی که در همه زبانها ( س ) و ( ش ) نزدیک یکدیگر هستند و دگرگونی آوایی میان این دو رخ می دهد، چنانچه در زبان پارسی نیز نمونه ها بسیار است همانند:هستن/هشتن، اشکانی/سکایی و. . . گمان می کنم واژه ( اَندیشیدن یا هَندیشیدن ) با واژه ( دیس ( شکل ) ، دیسیدن ) در پیوند باشد و از انجایی که پیشوند ( اَن یا هَن ) همان ( هَم ) می باشد، به گمانم این واژه با واژگان ( همدیس، همدیسیدن ) در پیوند باشد. اگر چنین باشد، این کارواژه به پنداره هایی اشاره دارد که در میان همه ذهن های بشری همسان و همشکل است، برای نمونه:جمع 2 و2 برابر است با 4 . چیزی که در فلسفه به آن بین الاذهانی می گویند. ولی واژه پنداشتن به ذهن فردی اشاره دارد.
( این دیدگاه شخصی می باشد ودر درست یا نادرست بودن این دیدگاه شک دارم ) .

بهتر است بجای بهره از واژه بیگانه فکر، از واژه زیبا و پارسی اندیشه بهره برد


کلمات دیگر: