کلمه جو
صفحه اصلی

زیبان

فرهنگ اسم ها

اسم: زیبان (دختر) (فارسی) (تلفظ: zibān) (فارسی: زيبان) (انگلیسی: ziban)
معنی: زیبا و خوشایند، آراسته و پیراسته، خوش نما، زیبا، خوشایند

(تلفظ: zibān) زیبا و خوشایند ، آراسته و پیراسته ، خوش نما .


فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - زیبنده شایسته زیبای گاه ( شایسته تخت سلطنت ) . ۲ - نیکو جمیل قشنگ خوشگل : دختری زبیا مقابل زشت بدگل .
زاب زابات ناحیی به افریقیه

لغت نامه دهخدا

زیبان. ( نف )زیبا بود. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 365 ) ( از اوبهی ) ( از جهانگیری ) ( از فرهنگ رشیدی ). زیبا به زیادت نون.( شرفنامه منیری ). زیبا و خوب. ( صحاح الفرس ) ( از غیاث ). زیبا و خوش آیند. ( برهان ) ( آنندراج ). زیبا و خوشنما و آراسته و پیراسته. ( ناظم الاطباء ) :
آن نگار پریرخ زیبان
خوب گفتار و مهتر خوبان.
معروفی ( از لغت فرس اسدی ).

زیبان. ( اِخ ) زاب. زابات. ناحیتی به افریقیه. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). گروه واحه های الجزایر در ایالت «باتان »، در دامنه ٔجبال اوره . ( از لاروس ).

زیبان . (اِخ ) زاب . زابات . ناحیتی به افریقیه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). گروه واحه های الجزایر در ایالت «باتان »، در دامنه ٔجبال اوره . (از لاروس ).


زیبان . (نف )زیبا بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 365) (از اوبهی ) (از جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ). زیبا به زیادت نون .(شرفنامه ٔ منیری ). زیبا و خوب . (صحاح الفرس ) (از غیاث ). زیبا و خوش آیند. (برهان ) (آنندراج ). زیبا و خوشنما و آراسته و پیراسته . (ناظم الاطباء) :
آن نگار پریرخ زیبان
خوب گفتار و مهتر خوبان .

معروفی (از لغت فرس اسدی ).



فرهنگ عمید

خوش نما، خوب رو، خوشگل: آن نگار پری رخ زیبان / خوب گفتار و مهتر خوبان (معروفی: شاعران بی دیوان: ۱۴۳ ).


کلمات دیگر: