برابر پارسی : بجای آوردن، پرداختن
ادا
برابر پارسی : بجای آوردن، پرداختن
فارسی به انگلیسی
payment, [duty.] discharge, utterance
فارسی به عربی
فرهنگ اسم ها
معنی: پاداش مینوی، فرشته توانگری
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
سربند خیک
فرهنگ معین
اصول ( ~. اُ ) (اِمر. ) ناز و کرشمه ، نمودن کراهت و جز آن .
( اَ) [ ع . اداء ] 1 - (مص م .) به جا آوردن ، پرداختن دینی که بر شخص فرض و لازم است . 2 - (اِ.) ناز، کرشمه . 3 - رمز، اشاره . 4 - (عا.) حرکات مسخره و بیهوده . 5 - تقلید.
اصول ( ~. اُ) (اِمر.) ناز و کرشمه ، نمودن کراهت و جز آن .
لغت نامه دهخدا
هرچه در خاطر عاشق گذرد میدانی
خوش ادایاب و ادافهم و ادادان شده ای.
- امثال :
آدم گدا اینهمه ادا !
گاهی به ادا گاهی به اصول ، گاهی به خدا گاهی به رسول .
|| آواز. ( غیاث اللغات ).
- ادا درآوردن ؛ بتصنع حالتی چون خشم و کراهت و مانند آن نمودن.
- ادای کسی را درآوردن ؛ او را بازخمانیدن. بازخمانیدن او. شکلک ساختن بر کسی. لوچانیدن او را. والوچانیدن او را. تقلید کردن کسی را به استهزاء.
ادا. [ اَ ] ( اِخ ) کنت نشینی در جنوب غربی ایداهو و نهر سباک آنرا از اوریفون جدا کند. مساحت آن در حدود 2800 میل مربع و سکنه آن در حدود 3000 تن است. بزرگترین شغل اهالی استخراج معادن است و شهر بوازی قصبه این ناحیت است. ( ضمیمه معجم البلدان ).
ادا. [ اِ ] ( اِخ ) جزیره ای واقع در شمال اسقوجیابطول 10 هزار گز و عرض 4 هزار گز. اراضی آن کوهستانی است و چراگاهها و چند بندر دارد. ( قاموس الاعلام ).
ادا. [ اُ ] ( اِخ ) از ولاةمعاصر اردشیر، از خانواده آمادونی ، داماد خانواده ٔسلگونی و پدرخوانده خسرودخت. دختر خسرو. اردشیر همه ولاة به استثنای ادا را مطیع خود ساخت و اُدا در کوه آنی پنهان شد. رجوع به ایران باستان ص 2607 شود.
ادا. [ اَدْ دا ] ( اِخ ) نهریست در لومباردیا که از کوه امبرالی در قلتلینة خارج شود و بدریاچه کومو و غیر آن ریزد. طول مجرای آن 240 هزار گز و معدل عرض آن از 60 تا 70 گز است و در مسیر خود پاره های زر بسیار حمل کند و در آن ماهی بسیار است. ( ضمیمه معجم البلدان ).
ادا. [ اَ ] (اِخ ) کنت نشینی در جنوب غربی ایداهو و نهر سباک آنرا از اوریفون جدا کند. مساحت آن در حدود 2800 میل مربع و سکنه ٔ آن در حدود 3000 تن است . بزرگترین شغل اهالی استخراج معادن است و شهر بوازی قصبه ٔ این ناحیت است . (ضمیمه ٔ معجم البلدان ).
هرچه در خاطر عاشق گذرد میدانی
خوش ادایاب و ادافهم و ادادان شده ای .
صائب .
|| حالتی چون خشم و کراهت بتصنع.
- امثال :
آدم گدا اینهمه ادا !
گاهی به ادا گاهی به اصول ، گاهی به خدا گاهی به رسول .
|| آواز. (غیاث اللغات ).
- ادا درآوردن ؛ بتصنع حالتی چون خشم و کراهت و مانند آن نمودن .
- ادای کسی را درآوردن ؛ او را بازخمانیدن . بازخمانیدن او. شکلک ساختن بر کسی . لوچانیدن او را. والوچانیدن او را. تقلید کردن کسی را به استهزاء.
ادا. [ اَدْ دا ] (اِخ ) نهریست در لومباردیا که از کوه امبرالی در قلتلینة خارج شود و بدریاچه ٔ کومو و غیر آن ریزد. طول مجرای آن 240 هزار گز و معدل عرض آن از 60 تا 70 گز است و در مسیر خود پاره های زر بسیار حمل کند و در آن ماهی بسیار است . (ضمیمه ٔ معجم البلدان ).
ادا. [ اِ ] (اِخ ) جزیره ای واقع در شمال اسقوجیابطول 10 هزار گز و عرض 4 هزار گز. اراضی آن کوهستانی است و چراگاهها و چند بندر دارد. (قاموس الاعلام ).
ادا. [ اُ ] (اِخ ) از ولاةمعاصر اردشیر، از خانواده ٔ آمادونی ، داماد خانواده ٔسلگونی و پدرخوانده ٔ خسرودخت . دختر خسرو. اردشیر همه ٔ ولاة به استثنای ادا را مطیع خود ساخت و اُدا در کوه آنی پنهان شد. رجوع به ایران باستان ص 2607 شود.
فرهنگ عمید
۲. پرداختن: ادای دِین.
۳. بیان کردن: ادای تلفظ صحیح.
۴. ناز، کرشمه، غمزه، عشوه.
۵. تقلید و حالتی ساختگی برای جلب توجه.
۶. (صفت ) [مقابلِ قضا] (فقه ) ویژگی عبادتی که در وقت مناسب خود انجام شود.
* ادا درآوردن: (مصدر لازم ) [عامیانه، مجاز] تقلید کردن حرکات کسی از روی مسخرگی و استهزا.
* ادای دِین: پس دادن دینی که بر عهدۀ شخص است.
* ادای شهادت: گواهی دادن.
۱. بهجا آوردن؛ گزاردن؛ انجام دادن؛ ادای فریضه.
۲. پرداختن: ادای دِین.
۳. بیان کردن: ادای تلفظ صحیح.
۴. ناز؛ کرشمه؛ غمزه؛ عشوه.
۵. تقلید و حالتی ساختگی برای جلب توجه.
۶. (صفت) [مقابلِ قضا] (فقه) ویژگی عبادتی که در وقت مناسب خود انجام شود.
〈 ادا درآوردن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] تقلید کردن حرکات کسی از روی مسخرگی و استهزا.
〈 ادای دِین: پس دادن دینی که بر عهدۀ شخص است.
〈 ادای شهادت: گواهی دادن.
دانشنامه عمومی
آدا (ساتراپ کاریا)
شهرستان آدا، آیداهو
آدا، مینه سوتا
سیارک ۵۲۳
ادا، کرویتا
ادا، سربیا
ادا فوا
ادا، کرامان
ادا، اوهایو
ادا، اورگون
ادا، غرب ویرجینیا
ادا، ویسکانسین
ایدا لاولیس
ایدا، اکلاهما
ایدا وانگ
ایدا (زبان برنامه نویسی)
سرگذشت نامه
نوشتار اصلی: ادای شاعرانه
ادای شاعرانه که همچنین با نام های ادای منظوم یا اِلدِر ادا نیز شناخته می شود، مجموعه ای از اشعار اسکاندیناوی کهن به زبان ایسلندی است که همه آن ها در درجه اول شامل متونی از نسخه خطی ایسلندی قرون وسطی با عنوان «کودکس رژیوس» هستند. ادای شاعرانه غنی ترین منبع دربارهٔ اساطیر اسکاندیناوی به شمار می رود. اولین بخش از کودکس رژیوس اشعاری را شامل می شود که به شرح خلقت و نابودی جهان ایزدان نوردیک می پردازد و همچنین افسانه های منفرد در مورد ایزدان نورس را بیان می کند. اشعار دومین بخش از مجموعه به شرح افسانه هایی دربارهٔ پهلوانان نوردیک از جمله، زیگورد، براین هلد و گونار می پردازد.
نوشتار اصلی: ادای منثور
دانشنامه آزاد فارسی
رودی به طول ۳۱۲ کیلومتر در ایتالیا. از کوه های اورتلردر کوه های آلپسرچشمه می گیرد، از میان دریاچۀ کوموو در سمت جنوب شرقی از میان جلگۀ لومباردی، و شهر لودیمی گذرد و در ۱۳کیلومتری غرب کرِمونابه رود پومی پیوندد.
(در لغت به معنی به جا آوردن و گزاردن). در اصطلاح فقهی، انجام فرایضی مانند نماز و روزه در وقت شرعی آن ها. در معنای عام تر، به انجام هر فریضه نیز گویند، مانند ادای دین، ادای خمس، و ادای زکات. در علم قرائت، حسن ادای حروف به معنی تلفظ آن ها از مخارج با رعایت اوصاف هر حرف است.
دانشنامه اسلامی
معنی عَدّاً: شمارش کردنی نگفتنی (کلمه عد در عبارت "فلا تعجل علیهم انما نعد لهم عدا "به معنای شمردن است ، و چون شمردن هر چیزی آن را به آخر میرساند و نابود میکند ومعنی آن میشود :بنابراین بر [شکست و هلاکت] آنان شتاب مکن، ما [همه اعمال و رفتار حتی لحظات عمرشان را] به...
معنی لْیُؤَدِّ: باید که ادا کند - باید که باز گرداند(در اصل "لِیُؤَدِّ "(صیغه امر غائب بوده )که با اضافه شدن واو برای سهولت لام ساکن شده است و از طرفی دال آن نیز به دلیل تقارن با حرف ساکن یا تشدید دار کلمه بعد حرکت گرفته است)
معنی هَمَزَاتِ: وسوسه ها (کلمه همزة به معنای شدت دفع است ، و حرف همزه ، یکی از حروف الفبا را هم از این جهت همزه نامیدهاند که چون از ته حلق ادا میشود و با فشار و شدت به خارج دفع می گردد ، و همزه شیطان به معنای دفع او به سوی گناهان از راه گمراه کردن است . و در تفسیر...
ریشه کلمه:
ادد (۱ بار)
«إِدّ» از مادّه «أدّ» (بر وزن ضدّ) در اصل به معنای صدای ناهنجاری است که بر اثر گردش شدید امواج صوتی در گلوی شتر به گوش می رسد; سپس به کارهای بسیار زشت و وحشتناک اطلاق شده است.
(بر وزن ضد) کار ناپسند امر فظیع گفتند: خدا پسری گرفته است حقّاً که چیزی شگفت آور و ناپسند آوردهاید. در قاموس گوید: «الادوالادة العجب والامر الفظیع والداهیة و المنکر» ممکن است مراد از آیه چیز شگفت آور باشد.
گویش مازنی
یکی یک دانه – بی همتا
پیشنهاد کاربران
اسم دخترانه آدا= به معنی فرشته توانگر
اسم پسرانه آمین=به معنی اجابت کن بپذیر
دا = در زبان بختیاری و کلا زبان لری به معنی مادر میباشد
آدا= بزرگ مادر
هدف ایرانی سازی تسامی
معنی آدا , جزیره هست .
آدا با ریشه ترکی به معنی جزیره یا دریا است.
آدا : آدا اسم دختر ( ترکی ) به معنای جزیره است .