کلمه جو
صفحه اصلی

خوشنام


مترادف خوشنام : معروف، نیکنام

متضاد خوشنام : بدنام

فارسی به انگلیسی

creditable, noble, prominent, reputable, well-thought-of

فرهنگ اسم ها

اسم: خوشنام (دختر) (فارسی) (تلفظ: khoš nām) (فارسی: خوشنام) (انگلیسی: khosh nam)
معنی: نکونام، صاحب حسن شهرت، صاحب شهرت نیکو، مشهور، آن که به نیکی شناخته شده است، دارای شهرت خوب

(تلفظ: xoš nām) آن که به نیکی شناخته شده است، دارای شهرت خوب .


مترادف و متضاد

good (صفت)
قابل، شایسته، پسندیده، خوب، صحیح، سودمند، مهربان، مطبوع، خیر، خوش، پاک، نیک، نیکو، ارجمند، خوشنام

reputed (صفت)
مشهور، خوشنام

معروف، نیکنام ≠ بدنام


فرهنگ فارسی

( صفت ) کسی که به نام نیک مشهور است نیکنام .
دهی از دهستان ای تیوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد واقع در ۲۴ هزار گزی شمال نور آباد . با ۱۲٠ تن سکنه از طایفه ای تیوند .

لغت نامه دهخدا

خوشنام . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ای تیوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد واقع در 24 هزارگزی شمال نورآباد. با 120 تن سکنه ازطایفه ٔ ای تیوند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


خوشنام . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) نکونام . صاحب حسن شهرت . صاحب شهرت نیکو. دارای شهرت نیکو. مقابل بدنام . (یادداشت مؤلف ) :
براهیم خوشنام کز مدحش الا
صفات براهیم ادهم ندارم .

خاقانی .


حسن معشوق است بی آرام می خواهد مرا
عشق دارد غیرتی خوشنام می خواهد مرا.

رضی دانش (از آنندراج ).


|| از اسامی مردان است . (یادداشت مؤلف ).

خوشنام. [ خوَش ْ / خُش ْ ] ( ص مرکب ) نکونام. صاحب حسن شهرت. صاحب شهرت نیکو. دارای شهرت نیکو. مقابل بدنام. ( یادداشت مؤلف ) :
براهیم خوشنام کز مدحش الا
صفات براهیم ادهم ندارم.
خاقانی.
حسن معشوق است بی آرام می خواهد مرا
عشق دارد غیرتی خوشنام می خواهد مرا.
رضی دانش ( از آنندراج ).
|| از اسامی مردان است. ( یادداشت مؤلف ).

خوشنام. [ خوَش ْ / خُش ْ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان ای تیوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد واقع در 24 هزارگزی شمال نورآباد. با 120 تن سکنه ازطایفه ای تیوند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).

فرهنگ عمید

ویژگی کسی که میان مردم به نیک نامی و درست کاری معروف شده باشد، نیک نام.

دانشنامه عمومی

خوشنام ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
خوشنام (ابهر)
خوشنام (دلفان)
خوشنام (شهریار)


کلمات دیگر: