کلمه جو
صفحه اصلی

شیفته


مترادف شیفته : حیران، خاطرخواه، دلباخته، دلداده، شیدا، عاشق، مجذوب، مجنون، مفتون، واله، وامق

فارسی به انگلیسی

amorous, besotted, enchant, fan, fond, gaga, infatuated, mad, nut, rapt, nutty, enamoured, groupie

enamoured, infatuated


amorous, besotted, enchant, fan, fond, gaga, infatuated, mad, nut, rapt


فارسی به عربی

اسیر , مجنون , مولع

فرهنگ اسم ها

اسم: شیفته (دختر) (فارسی) (تلفظ: šifte) (فارسی: شيفته) (انگلیسی: shifte)
معنی: آن که به کسی یا چیزی دل بسته است، عاشق، ( صفت فاعلی از شیفتن )، مجنون، دیوانه، مجذوب

(تلفظ: šifte) (صفت فاعلی از شیفتن) ، آن که به کسی یا چیزی دل بسته است ، عاشق .


مترادف و متضاد

mad (صفت)
خل، مجنون، شیفته، دیوانه، از جا در رفته، عصبانی

captive (صفت)
گرفتار، شیفته، ترسو، دستگیر، دربند

preoccupied (صفت)
گرفتار، شیفته، پریشان حواس، پرمشغله

amorous (صفت)
عاشق، شیفته

fond (صفت)
خواهان، مشتاق، عاشق، شیفته، علاقمند، مایل، خاطرخواه، انس گرفته

gaga (صفت)
شیفته، دیوانه، دل شکسته

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - عاشق دلباخته . ۲ - حیران سرگشته .

فرهنگ معین

(تَ یا تِ )(ص مف . ) ۱ - عاشق . ۲ - آشفته . ۳ - حیران .

لغت نامه دهخدا

شیفته. [ ت َ / ت ِ ] ( ن مف ) عاشق. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( غیاث ). عاشق. مفتون. دلباخته. مغرم. مجذوب. مستهام. شیدا. مهربان. ( یادداشت مؤلف ). واله. ( زمخشری ) :
هر آن کس که او را بدیدی ز دور
زنی یافتی شیفته پر ز نور.
فردوسی.
کس نیست به گیتی که بر او شیفته نبْود
دلها به خوی نیک ربوده ست نه زِاستم.
فرخی.
عشق است بلای دل و تو شیفته عشق
سنگی تو مگر کَانده بر تو نکند کار.
فرخی.
لاجرم خلق جهان بر خوی او شیفته اند
چون گل سوری بر باد سحرگاهی و نم.
فرخی.
پادشاهان همه بر خدمت او شیفته اند
چون غلامان ز پی خدمت او بسته کمر.
فرخی.
عطای تو بر زائران شیفته ست
سخای تو بر شاعران مفتتن.
فرخی.
دل من شیفته بر سایه و جاه و خطر است
وَاندر این خدمت با سایه و جاه و خطرم.
فرخی.
آن روز که من شیفته تر باشم بر تو
عذری بنهی بر خود و نازی بفزایی.
منوچهری.
زی گوهر باقی نکند هیچکسی قصد
کز کوردلی شیفته بر دار فنایند.
ناصرخسرو.
بد از مهر جم شیفته ماه چهر
فزون شُدْش از این مژده بر مهر مهر.
اسدی.
بر او بر کسی زآن سپه شیفته ست
به پنهانْش برده ست و بفْریفته ست.
اسدی.
عالمی شیفته زلف تواَند
زلف تو شیفته خویشتن است.
خاقانی.
با دل که شیفته ست به زنجیر راهبان در
گفت از محیط دست تو به معبری ندارم.
خاقانی.
ای صبر تویی دانم پروانه کار دل
دل شیفته پروانه ست از نار نگه دارش.
خاقانی.
شیفتگان یکان یکان مست لبش زمان زمان
او رود از نهان نهان گنج روان کیست او.
خاقانی.
چشمه خون زدلم شیفته تر کس رانی
خون شو ای چشم که این سوز جگر کس رانی.
خاقانی.
بافته چون آفتاب روشنی نقد خویش
شیفته نی چون سحاب از گهر مستعار.
خاقانی.
من شیفته از شادی و پرسان ز دل خویش
کای دل به جهان اینکه مرا بود که را بود.
خاقانی.
چون آگهی که شیفته و کشته توایم
روزی برای ما زی و ریزی به ما فرست.
خاقانی.

شیفته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) عاشق . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (انجمن آرا) (غیاث ). عاشق . مفتون . دلباخته . مغرم . مجذوب . مستهام . شیدا. مهربان . (یادداشت مؤلف ). واله . (زمخشری ) :
هر آن کس که او را بدیدی ز دور
زنی یافتی شیفته پر ز نور.

فردوسی .


کس نیست به گیتی که بر او شیفته نبْود
دلها به خوی نیک ربوده ست نه زِاستم .

فرخی .


عشق است بلای دل و تو شیفته ٔ عشق
سنگی تو مگر کَانده بر تو نکند کار.

فرخی .


لاجرم خلق جهان بر خوی او شیفته اند
چون گل سوری بر باد سحرگاهی و نم .

فرخی .


پادشاهان همه بر خدمت او شیفته اند
چون غلامان ز پی خدمت او بسته کمر.

فرخی .


عطای تو بر زائران شیفته ست
سخای تو بر شاعران مفتتن .

فرخی .


دل من شیفته بر سایه و جاه و خطر است
وَاندر این خدمت با سایه و جاه و خطرم .

فرخی .


آن روز که من شیفته تر باشم بر تو
عذری بنهی بر خود و نازی بفزایی .

منوچهری .


زی گوهر باقی نکند هیچکسی قصد
کز کوردلی شیفته بر دار فنایند.

ناصرخسرو.


بد از مهر جم شیفته ماه چهر
فزون شُدْش از این مژده بر مهر مهر.

اسدی .


بر او بر کسی زآن سپه شیفته ست
به پنهانْش برده ست و بفْریفته ست .

اسدی .


عالمی شیفته ٔ زلف تواَند
زلف تو شیفته ٔ خویشتن است .

خاقانی .


با دل که شیفته ست به زنجیر راهبان در
گفت از محیط دست تو به معبری ندارم .

خاقانی .


ای صبر تویی دانم پروانه ٔ کار دل
دل شیفته پروانه ست از نار نگه دارش .

خاقانی .


شیفتگان یکان یکان مست لبش زمان زمان
او رود از نهان نهان گنج روان کیست او.

خاقانی .


چشمه ٔ خون زدلم شیفته تر کس رانی
خون شو ای چشم که این سوز جگر کس رانی .

خاقانی .


بافته چون آفتاب روشنی نقد خویش
شیفته نی چون سحاب از گهر مستعار.

خاقانی .


من شیفته از شادی و پرسان ز دل خویش
کای دل به جهان اینکه مرا بود که را بود.

خاقانی .


چون آگهی که شیفته و کشته ٔ توایم
روزی برای ما زی و ریزی به ما فرست .

خاقانی .


چون نگهش کنی کند در پس چنگ رخ نهان
تاشوی از بلای او شیفته ٔ بلادری .

خاقانی .


ای آنکه مسجد دمشق دیده ای و بدان شیفته شده ... بیا و مسجد غزنه مشاهدت کن .(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 422).
گر سلسله ٔ مرا کنی ساز
ورنه شده گیر شیفته باز.

نظامی .


مضطرب از دولتیان دیار
ملک بر او شیفته چون روزگار.

نظامی .


زآن شیفته ٔ سیه ستاره
من شیفته تر هزارباره .

نظامی .


شیفته ٔ حلقه ٔ گوش توام
سوخته ٔ چشمه ٔنوش توام .

عطار.


ای دل مبتلای من شیفته ٔ هوای تو
دیده دلم بسی بلا آن همه ازبرای تو.

عطار.


زلف خاتون ظفر شیفته ٔ پرچم توست
دیده ٔ فتح ابد عاشق جولان تو باد.

حافظ.


- شیفته ٔ خویش بودن ؛ خودپسند و خودپرست بودن . (یادداشت مؤلف ) :
گویی به رخ کس منگر جز به رخ من
ای ترک چنین شیفته ٔ خویش چرایی .

منوچهری .


شیفته ای شیفته ٔ خویش بود
رغبتی از من صد ازو بیش بود.

نظامی .


- شیفته و فریفته ؛ عاشق و دلباخته . (یادداشت مؤلف ).
- دل شیفته ؛ دل از دست داده :
به نصیحتگر دل شیفته می باید گفت
برو ای خواجه که این درد به درمان نرود.

سعدی .


|| آشفته و مدهوش . (ناظم الاطباء). مدهوش . (آنندراج ) (انجمن آرا) (برهان )(صحاح الفرس ) (غیاث ). || دیوانه . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (انجمن آرا) (از برهان ). بیخود. (آنندراج ) (انجمن آرا). مجنون . (یادداشت مؤلف ) :
که ات ای بداندیش بفریفته ست
فریبنده ٔ تو مگر شیفته ست .

فردوسی .


بتی پریرخ و آهن دلی و بی رخ تو
چنین پریزده کردار و شیفته ست شمن .

سوزنی .


رفتم به درش رقیب من گفت
کاین شیفته بر چه موجب آمد.

خاقانی .


من عاشق و او بی خبر، او ماه نو من شیفته
او از من و من زو جدا این حال بوقلمون نگر.

خاقانی .


ماه نو دید عدو بر علمش شیفته شد
ماه نو شیفته را بر سر سودا دارد.

ظهیر.


باد تن شیفته در هم شکست
شیفته زنجیر بخواهد گسست .

نظامی .


کآن مه نو کو کمر از کوه داشت
ماه نو از شیفتگان دور داشت .

نظامی .


|| متحیر و سرگشته و واله . (ناظم الاطباء) (از برهان ). متحیر. (صحاح الفرس ). || مشعوف . مشغوف . (یادداشت مؤلف ). || حریص . آزمند. مولع. (یادداشت مؤلف ).

فرهنگ عمید

۱. آشفته.
۲. عاشق، دلباخته.

دانشنامه عمومی

شیفته به یکی از فیلم های زیر اشاره دارد:
شیفته (فیلم ۱۳۷۹)
شیفته (فیلم ۱۹۷۴)
شیفته (فیلم ۲۰۰۲)

واژه نامه بختیاریکا

دل رهده

پیشنهاد کاربران

حیران، خاطرخواه، دلباخته، دلداده، شیدا، عاشق، مجذوب، مجنون، مفتون، واله، وامق

متضادش میشه بیزار

متضادش میشه دلسرد

شیفته:سر سامی ، کسیکه به مرض هذیان مبتلا شده ، عاشق ، ( معتقد بودند که نور ماه شیفتگان را شیفته تر می کتد )
( ( آن مه نو کو کمر از نور داشت
ماه نو از شیفتگان دور داشت ) )
( شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص 282 . )


( US slang )
sucker
شیفته
هلاک/مرده چیزی
دیوانه چیزی

عاشق دل داده


کلمات دیگر: