کلمه جو
صفحه اصلی

رکن الدین

فارسی به انگلیسی

masculine proper name, pillar of religion

فرهنگ اسم ها

اسم: رکن الدین (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: roknoddin) (فارسی: رکن‌الدين) (انگلیسی: roknoddin)
معنی: پایه و اساس دین، ستون دین، ( اَعلام ) ) یوسف شاه دوم: ملقب به رکن الدین اتابک [، قمری]، ) رکن الدین خورشاه: آخرین رهبر [، قمری] اسماعیلیان الموت، که به هلاکوخان تسلیم شد و او را در راه مغولستان کشتند، ) رکن الدین سام: [قرن هجری] بنیانگذار سلسله ی اتابکان یزد، ) رکن الدین کرت: [، قمری] شاهی از سلسله ی آل کرت، که غور و قندهار را گشود، ) رکن الدین مبارک خواجه: امیر قراختایی کرمان [، قمری] پسر براق حاجب، که به دست جانشینش کشته شد

(تلفظ: roknoddin) (عربی) ستون دین ؛ (در اعلام) عنوان چند تن در تاریخ .


فرهنگ فارسی

مودود آخرین امیر از ارتقیان کیفا ( جل. ۶۱۹ ه.ق./۱۲۲۲م.ف.۶۲۹ه.ق./۱۲۳۱م. ).
( ایم ) ۱- ستون دین ( اسلام ) . ۲- عنوان بعض بزرگان دین اسلام ( از حمله ابواسحق اسفراینی ) . ۳ - لقب بعض امرا و سلاطین . توضیح این لقب در عهد آل بویه از طرف قادر خلیفه عباسی برجلال الدوله اطلاق شده . در عهد سلاجقه لقب مزبور به طغرل بک بهنگام که وارد بغداد شد (رمضان ۴۴۷ ه ق ) و نیز به ابوالحارث سنجار از سلجوقیان ایران در عصر مقتفی لامرالله اطلاق گردیده .
یوسف شاه بن اتابک نصره الدین احمد ابن الب ارغوان وی پس از مرگ پدر مدت شش سال در لرستان حکومت راند و با رعایا به عدل و عطوفت رفتار کرد و در سال ۷۱۴ درگذشت

لغت نامه دهخدا

رکن الدین . [ رُ نُدْ دی ] (اِخ ) حجةالحق رکن الدین مبارک . رجوع به رکن الدین (مبارک ...) شود.


رکن الدین. [ رُ نُدْ دی ] ( اِخ ) بکرانی. ابن رفیعالدین. رجوع به رجال حبیب السیر ص 25 و رکن الدین ( ابن رفیعالدین کرمانی ) شود.

رکن الدین. [ رُ نُدْ دی ] ( اِخ ) بیبرس بندقداری ، ظاهر، از ممالیک بحری ( جلوس : 658 هَ. ق. = 1260 م. وفات : 676 هَ. ق. = 1277 م ). ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ترجمه طبقات سلاطین اسلام ص 71 و 73 شود.

رکن الدین. [ رُ نُدْ دی ] ( اِخ ) ( درویش ). حاکم سبزوار. وی در سال 778 هَ. ق. به فارس رفت و از شاه شجاع کمک خواست و به کمک او در سال 779هَ. ق. به خراسان برگشت و سبزوار را مسخر کرد و خطبه و سکه بنام وی جاری شد. ( از تاریخ مغول ص 476 ).

رکن الدین. [ رُ نُدْ دی ] ( اِخ ) سلیمان بن غیاث الدین کیخسرو برادر علاءالدین کیقباد از سلاجقه روم است. رکن الدین برادر خود را زهر داد و خود نیز در سال 664 هَ. ق. به فرمان اباقاخان مسموم گشت. ( از حبیب السیر چ خیام ج ص 540 ). رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 3 شود.

رکن الدین. [ رُ نُدْ دی ] ( اِخ ) یا ملک رکن الدین بن تاج الدین. دومین امیر از آل کرت ( جلوس : 677 هَ. ق. = 1278 م. - وفات : 682 هَ. ق. = 1283 م. ). ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به تاریخ مغول ص 367 و 368 و 370 و 371 و تاریخ سیستان ص 407 شود.

رکن الدین. [ رُ نُدْ دی ] ( اِخ ) از امرای آل طغان یزک که ممدوح خاقانی بوده :
شاه عجم رکن دین کز آیت عدلش
نام عجم روضةالسلام بر آمد
مفخر آل طغان یزک که ز حلمش
بر سر دهر حرون لگام برآمد.
خاقانی.
میر کشورگشای رکن الدین
که درش دیو را شهاب کند.
خاقانی.

رکن الدین. [ رُ نُدْ دی ] ( اِخ ) ابن رفیعالدین کرمانی که پدر و پسر هر دو شاعر بودند. رکن الدین از گویندگان قرن هفتم هجری قمری و دانشمندی پرهیزگار و معاصر حمداﷲ مستوفی بود. مستوفی در مدح اوشعری سروده و فرستاده است به مطلع زیر :
جهان فضل و هنر جان نطق رکن الدین
زهی نظیر تو چشم زمانه نادیده...
( از تاریخ گزیده چ ادواردبراون ص 818، 819 ).
رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 حاشیه ص 11 و ریاض الجنة نسخه خطی کتابخانه نخجوانی روضه 5 قسم 2 ص 831و تذکره روز روشن صص 255 - 256 شود.

رکن الدین. [ رُ نُدْ دی ] ( اِخ ) ابوالمظفر ملک ارسلان بن طغرل بن محمدبن ملکشاه سلجوقی که قریب شانزده سال سلطنت کرد و به سال 581 هَ. ق. درگذشت.او پادشاهی عادل و مهربان و سهل گیر بود و عفو و اغماض فراوان داشت. ( از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 530 ).

رکن الدین . [ رُ نُدْ دی ] (اِخ ) ابوبکربن عثمان پدر شمس الدین اول [مؤسس آل کرت ] است که در نیمه ٔ اول قرن هفتم هجری قمری می زیسته است . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ابوبکر و حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 368، 367 شود.


رکن الدین . [ رُ نُدْ دی ] (اِخ ) (درویش ). حاکم سبزوار. وی در سال 778 هَ . ق . به فارس رفت و از شاه شجاع کمک خواست و به کمک او در سال 779هَ . ق . به خراسان برگشت و سبزوار را مسخر کرد و خطبه و سکه بنام وی جاری شد. (از تاریخ مغول ص 476).


رکن الدین . [ رُ نُدْ دی ] (اِخ ) بکرانی . ابن رفیعالدین . رجوع به رجال حبیب السیر ص 25 و رکن الدین (ابن رفیعالدین کرمانی ) شود.


رکن الدین . [ رُ نُدْ دی ] (اِخ ) بیبرس بندقداری ، ظاهر، از ممالیک بحری (جلوس : 658 هَ . ق . = 1260 م . وفات : 676 هَ . ق . = 1277 م ). (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص 71 و 73 شود.


رکن الدین . [ رُ نُدْ دی ] (اِخ ) سلیمان بن غیاث الدین کیخسرو برادر علاءالدین کیقباد از سلاجقه ٔ روم است . رکن الدین برادر خود را زهر داد و خود نیز در سال 664 هَ . ق . به فرمان اباقاخان مسموم گشت . (از حبیب السیر چ خیام ج ص 540). رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 3 شود.


رکن الدین . [ رُ نُدْ دی ] (اِخ ) یا ملک رکن الدین بن تاج الدین . دومین امیر از آل کرت (جلوس : 677 هَ . ق . = 1278 م . - وفات : 682 هَ . ق . = 1283 م .). (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به تاریخ مغول ص 367 و 368 و 370 و 371 و تاریخ سیستان ص 407 شود.


رکن الدین . [ رُ نُدْ دی ] (اِخ ) خواجه جوق رکن الدین . (یادداشت مؤلف ). رجوع به خواجه جوق و شدالازار ص 255 و تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 192 شود.


رکن الدین . [ رُ نُدْ دی ] (اِخ ) ابن رفیعالدین کرمانی که پدر و پسر هر دو شاعر بودند. رکن الدین از گویندگان قرن هفتم هجری قمری و دانشمندی پرهیزگار و معاصر حمداﷲ مستوفی بود. مستوفی در مدح اوشعری سروده و فرستاده است به مطلع زیر :
جهان فضل و هنر جان نطق رکن الدین
زهی نظیر تو چشم زمانه نادیده ...

(از تاریخ گزیده چ ادواردبراون ص 818، 819).


رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 حاشیه ٔ ص 11 و ریاض الجنة نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ نخجوانی روضه ٔ 5 قسم 2 ص 831و تذکره ٔ روز روشن صص 255 - 256 شود.

رکن الدین . [ رُ نُدْ دی ] (اِخ ) ابوالمظفر ملک ارسلان بن طغرل بن محمدبن ملکشاه سلجوقی که قریب شانزده سال سلطنت کرد و به سال 581 هَ . ق . درگذشت .او پادشاهی عادل و مهربان و سهل گیر بود و عفو و اغماض فراوان داشت . (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 530).


رکن الدین . [ رُ نُدْ دی ] (اِخ ) از امرای آل طغان یزک که ممدوح خاقانی بوده :
شاه عجم رکن دین کز آیت عدلش
نام عجم روضةالسلام بر آمد
مفخر آل طغان یزک که ز حلمش
بر سر دهر حرون لگام برآمد.

خاقانی .


میر کشورگشای رکن الدین
که درش دیو را شهاب کند.

خاقانی .



رکن الدین . [ رُ نُدْ دی ] (اِخ ) اوحدی مراغه ای . رجوع به اوحدی مراغه ای و رکن الدین ....در فهرست کتابخانه ٔ سپهسالار ج 2 صص 486 - 489 شود.


رکن الدین . [ رُ نُدْ دی ] (اِخ ) باربک شاه بن محمود از سلاطین بنگاله (اخلاف مبارکشاه ) (جلوس : 846 هَ . ق . = وفات : 879 هَ . ق .). (فرهنگ فارسی معین بخش اعلام ).


رکن الدین . [ رُ نُدْ دی ] (اِخ ) برکیارق . رجوع به برکیارق شود.


رکن الدین . [ رُ نُدْ دی ] (اِخ ) حسن بن سیدمعین الدین اشرف وزیر شاه شجاع (اندک مدتی پس از خواجه قطب الدین سلیمان شاه ) که در اثر جعل نامه ای از طرف خواجه جلال الدین تورانشاه و خواجه همام الدین ، با امر پادشاه تیرباران گردید. و منصب وزارت به خواجه جلال الدین تورانشاه تفویض شد. (از حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 305 و 304 و 295).


رکن الدین . [ رُ نُدْ دی ] (اِخ ) خمارتکین . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 559 و تاریخ گزیده چ اروپا ص 447 شود.


رکن الدین . [ رُ نُدْ دی ] (اِخ ) خواجه رکن الدین عمیدالملک وزیر شاه شیخ ابواسحاق و پسر قاضی شمس الدین محمود صائنی وزیر است . عبید زاکانی از ستایشگران او بود و از جمله چکامه ای به مطلع زیر درباره ٔ وی دارد:
خدایگان جهان رکن دین عمیدالملک
که بنده نام دعاگویی شما دارد.
رکن الدین خود مردی شاعر و فاضل بود و دو قطعه ٔ زیر بر طبق بیاض خطی بسیار نفیس که تاریخ آن 782 هَ . ق . است و در کتابخانه ٔ شهرداری اصفهان مضبوط می باشد از اوست :
ترسا بچه ای که هر که در شهر
سرمست می مغانه ٔ اوست
خاصیت آب زندگانی
در خاک شرابخانه ٔ اوست .
ساروان رادوش گفتم ماه بی مهرم کجاست
گفت کآن محمل نشین در کاروانی دیگرست
گفتم از دورش توانم دید گفت از من مپرس
کآن زمام اکنون به دست ساروانی دیگرست . (از کلیات عبید زاکانی به تصحیح و مقدمه ٔ عباس اقبال صص «ی - یب » مقدمه ).
رجوع به تاریخ گزیده ص 671 و مزدیسنا و ادب پارسی ص 279 و تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 89 و 114 و 204 و 205 و تاریخ ادبی ایران تألیف ادواردبراون ج 3 ص 268 شود.


رکن الدین . [ رُ نُدْ دی ] (اِخ ) خورشاه بن علاءالدین محمد، آخرین شاه فرمانروایان الموت . وی به دست هلاکوخان اسیر شد و در سپاه منکوقاآن به خدمت و قتل و غارت پرداخت و بعدها بسبب اختلاف با سران سپاه او را در رود جیحون غرق کردند. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 صص 476 - 479). رجوع به ج 3 همان کتاب ص 95 و 99 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 28 و تاریخ ادبی ایران تألیف ادوارد براون ج 3 ص 28 و تارخی گزیده چ لیدن ص 527، 526 و بخش اسماعیلیه جامع التواریخ رشیدی شود.


رکن الدین . [ رُ نُدْ دی ] (اِخ ) رازی . از گویندگان ایران بود. بیت زیر از اوست :
روشن نگشت سوز دل ما به هیچ کس
در گوشه ٔ فراق غریبانه سوختیم .

(از قاموس الاعلام ترکی ج 3).



رکن الدین . [ رُ نُدْ دی ] (اِخ ) رکن الدین کرمانی حنفی ، مکنی به ابوالفضل . وفات وی بسال 543 هَ . ق . بود. او راست : 1- فتاوی ابوالفضل . 2- شرح مختصر الکرخی 3- الایضاح 4- التجرید. (یادداشت مؤلف ).


رکن الدین . [ رُ نُدْ دی ] (اِخ ) سجاسی . ازمشایخ صوفیه در قرن هفتم هجری قمری بود و شیخ اوحدالدین کرمانی از مریدان او بشمار است . (از حبیب السیرچ خیام ج 3 ص 116). رجوع به فهرست مناقب شیخ اوحدالدین کرمانی چ فروزانفر و شدالازار صص 311 - 314 شود.


رکن الدین . [ رُ نُدْ دی ] (اِخ ) سلطانشاه بن قاوردبن جغری بیک ، از سلجوقیان کرمان (جلوس : 467 هَ . ق .). (فرهنگ فارسی معین بخش اعلام ). رجوع به غزالی نامه ص 303 شود.


رکن الدین . [ رُ نُدْ دی ] (اِخ ) سلیمانشاه از ملوک سلجوقیان روم پسر عزالدین قلیج ارسلان است . وی به سال 579 هَ . ق . با فراری شدن برادرش به سلطنت رسید و پس از 23 سال پادشاهی به سال 602 ق . درگذشت . (از قاموس الاعلام ترکی ج 3). رجوع به تاریخ گزیده چ لیدن صص 482 - 484 شود.


رکن الدین . [ رُ نُدْ دی ] (اِخ ) صاین فسایی ملقب به نصرةالدین عادل وزیر سلطان ابوسعید بهادرخان ، از فرزندان ضیاءالملک محمدبن مودود عارض سپاه سلطان محمد خوارزمشاه بود. (از حبیب السیر چ خیام ج 3 صص 208 - 209).و رجوع به ذیل جامع التواریخ رشیدی ص 116 و 120 و 121 و 123 و 129 و تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 382 و 21 و 22و تاریخ ادبی ادواردبراون ج 3 ص 61 و 60 و دستور الوزراء ص 323 و 324 و تاریخ گزیده چ لیدن ص 594 شود.


رکن الدین . [ رُ نُدْ دی ] (اِخ ) صاین هروی اصفهانی . از گویندگان و دانشمندان عصر شاهرخ پسر امیر تیمور بود. رجوع به مجمع الفصحاء ج 2 ص 19 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 و تاریخ عصر حافظ ص 45 و 257 و ماده ٔ صائن (رکن الدین هروی ) شود.


رکن الدین . [ رُ نُدْ دی ] (اِخ ) طغرل بن ارسلان قسیم امیرالمؤمنین . رجوع به طغرل (بن ارسلان ...) و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 531 شود.


رکن الدین . [ رُ نُدْ دی ] (اِخ ) طغرل بن محمدبن ملکشاه یمین امیرالمؤمنین . رجوع به طغرل (بن محمد...) و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 521 شود.


رکن الدین . [ رُ نُدْ دی ] (اِخ ) طغرل بیک محمدبن میکال سلجوقی یمین امیرالمؤمنین . رجوع به طغرل بیک و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 312 و 485 شود.


رکن الدین . [ رُ نُدْ دی ] (اِخ ) محمد خوافی . از مشاهیر دانشمندان و رجال و مشایخ قرن نهم هجری قمری و مورد احترام و بزرگداشت رجال و بزرگان معاصر خود بود. مرگ وی بسال 838 هَ . ق . در هرات روی داد. (از حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 8). رجوع به کتاب رجال حبیب السیر ص 95 شود.


رکن الدین . [ رُ نُدْ دی ] (اِخ ) غورشاه [غورسانجی ] ابن محمد خوارزمشاه . وی از سلطان جلال الدین خوارزمشاه کوچکتر بود و از طرف پدر [سلطان محمد خوارزمشاه ] حکومت عراق را داشت . و در کرمان و ری و اصفهان خدماتی درخشان از خود نشان داد و با سپاه مغول در قلعه ٔ فیروزکوه جنگید تا سرانجام شکست خورد و وی را گرفتند و پیش فرمانده ٔ سپاه بردند فرمانده به وی گفت : که در پیش او زانو بزند رکن الدین تن به ذلت نداد و مغولان او را کشتند. (617 هَ .ق .). رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 649 و 650 و حاشیه ٔ ص 652و 653 و 654 و تاریخ مغول ص 37 و 38 و 39 و 49 و 97و 113 و 533 و جهانگشای جوینی ج 2 ص 112 و 107 و 100 و 208 و 210 و تاریخ گزیده ص 495 و 498 و 499 شود.


رکن الدین . [ رُ نُدْ دی ] (اِخ ) فیروزشاه اول ، از سلاطین مملوک [دهلی ] جلوس : 633 هَ .ق . وفات 634 هَ . ق . (فرهنگ فارسی معین بخش اعلام ). رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 صص 618 - 619 و فیروزشاه شود.


رکن الدین . [ رُ نُدْ دی ] (اِخ ) قلج ارسلان چهارم ابن غیاث الدین کیخسروبن علاءالدین کیقباد از سلجوقیان آسیای صغیر (جلوس : 655 هَ . ق . وفات 666 هَ . ق .). (فرهنگ فارسی معین بخش اعلام ). رجوع به جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 205 و 212 شود.


رکن الدین . [ رُ نُدْ دی ] (اِخ ) قمی (قاضی ).از گویندگان معاصر کمال الدین اسماعیل اصفهانی و از فرزندان دعوی دارقمی بود وی در نظم و نثر تازی و پارسی استاد بود و گفته اند سه چهار هزار بیت نظم دارد ولی جز اندکی دیده نشد. (از مجمع الفصحاء ج 1 ص 236). رجوع به آتشکده ٔ آذر چ دکتر شهیدی صص 236 - 237 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 و ریاض الجنة نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔنخجوانی روضه ٔ 5 قسم 2 ص 832 و فرهنگ سخنوران شود.


رکن الدین . [ رُ نُدْ دی ] (اِخ ) کیکاوس از حکام بنگاله از اخلاف محمد بختیار (جلوس : 691 هَ . ق .وفات 702 هَ . ق .). (فرهنگ فارسی معین بخش اعلام ).


رکن الدین . [ رُ نُدْ دی ] (اِخ ) مبارک . دومین از امرای قره ختائیان کرمان و پسر براق حاجب مؤسس آن سلسله بود. وی در سال 632 هَ . ق . به فرمان اوکتاقاآن به حکومت کرمان رسید و درسال 650 هَ . ق . پس از هیجده سال فرمانروایی کشته شد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3). رجوع به تاریخ جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 2 ص 214 و217 و تاریخ گزیده چ لیدن ص 371 و 373 و 529 شود.


رکن الدین . [ رُ نُدْ دی ] (اِخ ) محمود پسر ملک نصرالدین پادشاه سیستان . قسمتی از تاریخ سیستان به نام ملک نصرالدین و دو پسرش رکن الدین و نصرةالدین بین سال های 675 - 680 هَ . ق . پرداخته شده است . (از احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 36).


رکن الدین . [ رُ نُدْ دی ] (اِخ ) مودود، آخرین امیر از ارتقیان کیفا (جلوس : 619. = 1222 م . وفات : 629 هَ . ق . = 1231 م .). (فرهنگ فارسی معین بخش اعلام ).


رکن الدین . [ رُ نُدْ دی ] (اِخ ) یا رکن الدین محمود. خواهرزاده ٔ سلطان سنجر و قایم مقام او در خراسان بود برخی از غلامان سنجری او را در نیشابور گرفتند و میل کشیدند (درحدود 560 هَ . ق .). (از حبیب السیر چ خیام ج 2 صص 632 - 633).


رکن الدین . [ رُ نُدْ دی ] (اِخ ) یوسف شاه بن اتابک نصرةالدین احمدبن الب ارغوان (اتابک ) وی پس از مرگ پدر مدت شش سال در لرستان حکومت راند و با رعایا به عدل و عطوفت رفتار کرد و در سال 714 هَ . ق . درگذشت . (از حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 328). رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 3 شود.


رکن الدین . [ رُ نُدْ دی ](اِخ ) یا رکن الدین قبایی . از گویندگان نامی زبان پارسی در قرن هفتم هجری قمری و استاد پوربهای جامی و از شاگردان اثیرالدین اومانی بود. دو بیت زیر از قطعه ای است که به خواجه معزالدین طاهر تقدیم کرده است :
چه شد امسال آخر ای مخدوم
که من رنجدیده ٔ مظلوم
بعد ده سال حق برین دولت
گشتم از هر قرار دل محروم .

(از قاموس الاعلام ترکی ج 3).


رجوع به فرهنگ سخنوران و آتشکده ٔ آذر چ دکتر شهیدی صص 359 - 360 و تذکره ٔ روز روشن ص 257 شود.

رکن الدین . [ رُ نُدْدی ] (اِخ ) صلاح کرمانی . وزیر اتابک مظفرالدین ابوشجاع سعدبن زنگی (متوفای 623 هَ . ق .) که بعد او را عزل کرد و عمیدالدین ابونصر اسعد را بجای وی برگزید. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 صص 561 - 562) :
اگر بر هر سر کویی نشیند چون تو بت رویی
بجزقاضی نمی دانم که نفسی پارسا ماند
جمال محفل و مجلس امام شرع رکن الدین
که دین از قوت رایش به عهد مصطفی ماند.

سعدی .


رجوع به دستورالوزراء ص 237 شود.

رکن الدین . [ رُ نُدْدی ] (اِخ ) یا رکن الدین اسپهبد کبودجامه که با مغولان ساخت و با سلطان محمد خوارزمشاه که در فتح مازندران عم و پسرعم وی را کشته بود به مخالفت پرداخت و سرزمین از دست رفته را پس گرفت . (از تاریخ مغول ص 4).


رکن الدین . [ رُنُدْ دی ] (اِخ ) محمودخان ثالث بن ارسلان قلج طمغاج خان بن محمد، از ایلک خانیان ترکستان [مغرب ] تاریخ حکومت او به تحقیق معلوم نیست . (فرهنگ فارسی معین بخش اعلام ). در کتاب غزالی نامه دوره ٔ سلطنت او بین 488 - 494 آمده است . رجوع به غزالی نامه ص 299 هَ . ق . شود.


رکن الدین . [رُ نُدْ دی ] (اِخ ) شیخی از خاندان خواجه رشیدالدین فضل اﷲ است و به وزارت ساتی بیک مغول (739 - اوایل 741 هَ . ق .) در تبریز رسید. (از تاریخ مغول ص 356).


رکن الدین . [رُ نُدْ دی ] (اِخ ) یا رکن الدین استرآبادی حسن بن محمد حسینی (سید) از بزرگان علماء و فقهای اسلام و حافظقرآن بود. وی بسال 711 هَ . ق . در موصل درگذشت . (ازحبیب السیر چ خیام ج 3 ص 264). در فهرست کتابخانه ٔ سپهسالار ج 2 ص 328 و 363 تا 366 نام وی رکن الدین حسن بن محمد شرفشاه علوی حسینی استرآبادی و تاریخ وفاتش بسال 715 و 717 یا 718 هَ . ق . آمده و شاگرد خواجه نصیر طوسی دانسته شده و از کتاب «الوافیة فی شرح الکافیة» که به عربی و از تألیفات اوست یاد شده است . رجوع به همین مأخذ و حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 612 شود.


رکن الدین .[ رُ نُدْ دی ] (اِخ ) (شیخ ) علاءالدوله ابوالمکارم احمدبن ملک شرف الدین سمنانی . از بزرگان و مشایخ صوفیه و معاصر سلطان ابوسعید ابن اولجایتو (متولد 704 هَ . ق .) و مورد احترام همه ٔ بزرگان و شاهزادگان عصر بود. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 58 و 35 و 212 و 220 و 358 و 385 و تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 23 و 24 و تاریخ ادبی ایران تألیف ادوارد براون ج 3 ص 257 شود.


رکن الدین .[ رُ نُدْ دی ] (اِخ ) مسعودبن محمد امامزاده . متوفای 617 هَ . ق . از دانشمندان و مدرسان و گویندگان نامی بخارا واستاد محمد عوفی صاحب جوامع الحکایات و لباب الالباب بود. جوینی در شرح حمله ٔ مغول گوید: جماعتی که آنجا بودند روان می شدند و اوراق قرآن در میان قازورات لگدکوب اقدام و قوایم گشته در این حالت امیر امام جلال الدین ... روی به امام عالم رکن الدین امام زاده ... آورد و گفت : مولانا چه حالت است ، این که می بینم به بیداری است یا رب یا به خواب . مولانا امام زاده گفت :خاموش باش باد بی نیازی خداوند است که می وزد سامان سخن گفتن نیست . (تاریخ جهانگشای جوینی ج 1 ص 81). صاحب قاموس الاعلام ترکی دو بیت زیر را از او آورده است :
ای چرخ مرا زعشق بیزاری ده
یا یار مرا سر کم آزاری ده
در فرقت آن خوب بداندیش به من
ای صبر اگر نمرده ای یاری ده .
رجوع به سبک شناسی ج 3 ص 36و لباب الالباب ج 1 ص 182 و 281 و 339 و تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 255 و فرهنگ سخنوران (ماده ٔ مسعود هروی ) و تاریخ مغول ص 29 شود.



کلمات دیگر: