کلمه جو
صفحه اصلی

سنان


مترادف سنان : سرنیزه، نبراس، نیزه

برابر پارسی : سرنیزه، نیزه

فارسی به انگلیسی

(point of a)spear


arrowhead, spearhead, (point of a)spear

arrowhead, spearhead


فارسی به عربی

رمح

فرهنگ اسم ها

اسم: سنان (پسر) (عربی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: senān) (فارسی: سِنان) (انگلیسی: senan)
معنی: سرنیزه، نابودکننده دشمن، نیزه، قسمت تیز نوک نیزه، نوکِ تیز هر چیز، ( اعلام ) ) سنان ابن ثابت [قرن هجری] اخترشناس، ریاضی دان و پزشک بغدادی رئیس پزشکان بغداد، ) شیخ الجبل [قرنهجری] مشهور به سِنان ابن سلمان، رئیس اسماعیلیان شام، که در سال از سوی رهبر اسماعیلیان الموت به آنجا فرستاده شد و توانست اسماعیلیان را در آنجا به صورت قدرتی درآورد

مترادف و متضاد

سرنیزه، نبراس، نیزه


spear (اسم)
خشت، پیکان، نیزه، سنان، نیزه ای، سخمه، نیزه دار

gad (اسم)
دیلم، سیخ، گوه، نیزه، سیخک، سنان، شلاق سیخی، ترا بخدا، جاد فرزند یعقوب و زلفه

فرهنگ فارسی

سرنیزه، ق عه آهن نوک تیزکه برسرچوبدستی نصب کنند
( اسم ) ۱ - سر نیزه . ۲ - تیزی هر چیز جمع : اسنه .
ابن فتح حرانی او را در صناعه حساب و اعداد تقدم بود .

فرهنگ معین

(س ) [ ع . ] (اِ. ) سرنیزه .

لغت نامه دهخدا

سنان . [ س َ ] (اِخ ) ابن انس نخعی . یکی از سران سپاه عمربن سعد در واقعه ٔ کربلاست بروایتی حسین بن علی (ع ) را او شهید کرد. (تاریخ گزیده ص 260).


سنان . [ س َ ] (اِخ ) ابن ثابت بن قرةالحرانی ،مکنی به ابوسعید طبیب و عالم . اصل وی از حران و تولد وی به بغداد بوده . در زمان مقتدر خلیفه ٔ عباسی دارای مقام مهم گردید و رئیس و پیشوای اطباء بشمار میرفت در این هنگام کسی جزء به اجازه ٔ وی حق اشتغال به طبابت نداشت . وی در سال 331 هَ . ق . در بغداد درگذشت .او راست : رساله ای در نجوم ، رساله ای در شرح مذهب صابئین ، رساله ای فی اخبار آبائه و اجداده و کتاب اصول هندسه ٔ افلاطون را اصلاح کرد و بر آن بسیار افزود. رساله ای در تاریخ سریانیها دارد و کتابی بزرگ بنام «التاجی » که در تفاخر دیلمیان و خاندان آنها دارد که به عربی برگردانده شده «نوامیس هرمس » و «السوار الصلوات »را به عربی ترجمه کرده است . (از اعلام زرکلی ج 1 ص 349). و رجوع به تاریخ علوم عقلی تألیف صفا ص 87 شود.


سنان . [ س َ ] (اِخ ) ابن فتح حرانی او را در صناعت حساب و اعداد تقدم بود. او راست : کتاب التحت فی الحساب الهندی ، کتاب الجمع و التفریق ، کتاب الوصایا، کتاب حساب المکعبات ، کتاب شرح الجبر و المقابله للخوارزمی . (ابن الندیم ).


سنان . [ س َ ] (اِخ ) دهی است سه فرسخ میانه ٔ جنوب و مشرق شهر فسا است . (فارسنامه ٔ ناصری ). نام محلی کناره ٔ راه شیراز به جهرم میان فسا و دره ٔ زهری در 164000 هزارمتری شیراز. (یادداشت بخط مؤلف ). شهرکی است بناحیت پارس از میان پساو داراگرد، آبادان . (حدود العالم ).


سنان . [ س ِ ] (ع اِ) سرنیزه .(آنندراج ). نیزه . (غیاث ) (منتهی الارب ) :
همی بستد سنان من روانها همچو بویحیی
همی برشدکمیت من بتاری همچو کراتن .

فرقدی .


همی سر آرد بار آن سنان نیزه ٔ او
هرآینه که همه خون خورد سر آرد بار.

دقیقی .


بگرز و به تیغ و سنان دراز
همی کشت از ایشان یل سرفراز.

فردوسی .


زمین سر بسر گفتی از جوشن است
ستاره ز نوک سنان روشن است .

فردوسی .


سنانهای نیزه بهم برشکست
یلان سوی شمشیر بردند دست .

فردوسی .


چون عدو نزدیک شد بر رمح شه گردد سنان
چون عدو از دور شد بر تیر شه پیکان بود.

عنصری .


آن پیشرو پیشروان همه عالم
چون پیشرو نیزه ٔ خطی که سنانست .

منوچهری .


شاه حبش چون تو بود گر کند
شمشیر از صبح و سنان از شهاب .

ناصرخسرو.


سنان تست قدر گر مجسم است قدر
حسام تست قضا گر مصورست قضا.

مسعودسعد.


رستم فضل را ز هند هنر
هم سنان هم رماج بفرستد.

خاقانی .


آنجا که سنان باشد با کافر مژگانش
خوشتر ز شکر دانم بر سینه سنان خوردن .

خاقانی .


سمندش گرچه با هر کس بزین است
سنان دور با شش آهنین است .

نظامی .


خصم نفست گرم عشوه دهد
بر سر خصم سنان خواهم زد.

عطار.


دیده ٔ تنگ دشمنان خدای
به سنان اجل سپوخته به .

سعدی .


|| تیزی هر چیز. (آنندراج ) (منتهی الارب ) :
اگر تنم به زبان موی میکند به ثناش
بجای موی سنان بر مسام او زیبد.

خاقانی .


|| سرهر چیز. (آنندراج ) :
درخشیدن تیغهای بنفش
با براندرآمد سنان درفش .

فردوسی .


گویی شرری که جست از انگشت
هندو بهوا سنان برانداخت .

خاقانی .


سنان در سنگ رفت و دسته درخاک
چنین گویند خاکی بود نمناک .

نظامی .


|| فسان که تیغ بر آن تیز کنند. (غیاث ). فسان . (نصاب الصبیان ). || سر عصا. (آنندراج ) (منتهی الارب ).

سنان. [ س ِ ] ( ع اِ ) سرنیزه.( آنندراج ). نیزه. ( غیاث ) ( منتهی الارب ) :
همی بستد سنان من روانها همچو بویحیی
همی برشدکمیت من بتاری همچو کراتن.
فرقدی.
همی سر آرد بار آن سنان نیزه او
هرآینه که همه خون خورد سر آرد بار.
دقیقی.
بگرز و به تیغ و سنان دراز
همی کشت از ایشان یل سرفراز.
فردوسی.
زمین سر بسر گفتی از جوشن است
ستاره ز نوک سنان روشن است.
فردوسی.
سنانهای نیزه بهم برشکست
یلان سوی شمشیر بردند دست.
فردوسی.
چون عدو نزدیک شد بر رمح شه گردد سنان
چون عدو از دور شد بر تیر شه پیکان بود.
عنصری.
آن پیشرو پیشروان همه عالم
چون پیشرو نیزه خطی که سنانست.
منوچهری.
شاه حبش چون تو بود گر کند
شمشیر از صبح و سنان از شهاب.
ناصرخسرو.
سنان تست قدر گر مجسم است قدر
حسام تست قضا گر مصورست قضا.
مسعودسعد.
رستم فضل را ز هند هنر
هم سنان هم رماج بفرستد.
خاقانی.
آنجا که سنان باشد با کافر مژگانش
خوشتر ز شکر دانم بر سینه سنان خوردن.
خاقانی.
سمندش گرچه با هر کس بزین است
سنان دور با شش آهنین است.
نظامی.
خصم نفست گرم عشوه دهد
بر سر خصم سنان خواهم زد.
عطار.
دیده تنگ دشمنان خدای
به سنان اجل سپوخته به.
سعدی.
|| تیزی هر چیز. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) :
اگر تنم به زبان موی میکند به ثناش
بجای موی سنان بر مسام او زیبد.
خاقانی.
|| سرهر چیز. ( آنندراج ) :
درخشیدن تیغهای بنفش
با براندرآمد سنان درفش.
فردوسی.
گویی شرری که جست از انگشت
هندو بهوا سنان برانداخت.
خاقانی.
سنان در سنگ رفت و دسته درخاک
چنین گویند خاکی بود نمناک.
نظامی.
|| فسان که تیغ بر آن تیز کنند. ( غیاث ). فسان. ( نصاب الصبیان ). || سر عصا. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ).

سنان. [ س َ ] ( اِخ ) دهی است سه فرسخ میانه جنوب و مشرق شهر فسا است. ( فارسنامه ناصری ). نام محلی کناره راه شیراز به جهرم میان فسا و دره زهری در 164000 هزارمتری شیراز. ( یادداشت بخط مؤلف ). شهرکی است بناحیت پارس از میان پساو داراگرد، آبادان. ( حدود العالم ).

فرهنگ عمید

قطعۀ آهن نوک تیز که بر سر چوب دستی یا نیزه نصب کنند، سرنیزه.

دانشنامه عمومی

سنان (به اسپانیایی: Senan, Tarragona) یک شهرستان در اسپانیا است که در کاتالونیا واقع شده است.
فهرست شهرهای اسپانیا
سنان ۱۱٫۷ کیلومترمربع مساحت و ۵۵ نفر جمعیت دارد و ۶۵۲ متر بالاتر از سطح دریا واقع شده است.

جدول کلمات

سرنیزه

پیشنهاد کاربران

سنان اولین روستای بخش شیبکوه از شهرستان فسا استان فارس هست.
پشت تنگه خمار روستا آثار نیزه سازی عهد باستان هست و گمان میرود سنان برگرفته از نام قدیم نیزه بوده است.

خنجر

رشیدالدین سنان معروف به شیخ الجبل یا پیر کوه، از رهبران اسماعیلیان در سوریه بود. در جوانی به الموت رفت و فنون حشاشیون را فراگرفت. در ۱۱۶۲ ( میلادی ) ، به سوریه رفت و قلعه اش را در مصیاف با کمک فداییان دیگر ساخت. وی در روند جنگ های صلیبی دخالت داشت. بر اساس وقایع تاریخی مثل اتفاقاتی که در حین حمله صلاح الدین ایوبی به مصیاف افتاد و دست نوشته های خودش، او قدرت هایی خدادادی و نیز توانایی غیب گویی داشته است.
او از شخصیت های بازی کیش یک آدم کش است.

سرنیزه، سرتیر، پیکان

تیزی هر چیز ازجمله:سرنیزه و. .


کلمات دیگر: