مترادف سمر : افسانه، حکایت، داستان، قصه، مشهور، معروف، گفتار، کلام، سخن
سمر
مترادف سمر : افسانه، حکایت، داستان، قصه، مشهور، معروف، گفتار، کلام، سخن
فارسی به انگلیسی
story, by-word
فرهنگ اسم ها
معنی: افسانه، داستان، ( به مجاز ) مشهور، ( در قدیم ) حکایت، ( به مجاز ) مشهور و گفتار و سخن
(تلفظ: samar) (عربی) (در قدیم) حکایت ، افسانه ، داستان ؛ (به مجاز) مشهور و گفتار و سخن .
مترادف و متضاد
مشهور، معروف
گفتار، کلام، سخن
صفت
افسانه، حکایت، داستان، قصه
۱. افسانه، حکایت، داستان، قصه
۲. مشهور، معروف
۳. گفتار، کلام، سخن
فرهنگ فارسی
نیستان
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
سمر. [ س َ م َ ] ( ع اِ ) افسانه. ( برهان ). حدیث لیل. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) :
ویژه تویی در گهر سخته تویی در هنر
نکته تویی در سمر از نکت سندباد.
بشتاب که عمرت ای پسر درگذر است.
خصمت آواره درجهان چو سمر.
چون برآید شمس انشق القمر.
گرد او جمع آمده هنگامه ای.
راند خواهم ز گفته هات مثل
گفت خواهم ز کرده هات سمر.
سرانگشت قلم زن چو قلم بشکافید
بن اجزای مقالات و سمر بگشائید.
ز قند من سمرها در جهانست
در قصرم سمرقندی از آن است.
اگر این صفت بدانی و اگر آن سمر بخوانی.
هنر و فضل تو بر خلق چرا عرضه کنم
چون بنزدیک همه خلق بهر دو سمری.
ورچه درجنگ بدین هر سه نشانی و سمر.
زین ستوران که بجهل و بسفاهت سمرند.
همچنین بنده زارت بخراسان سمر است.
جود تو سمر سخای تو فاش.
چرا در جهانی بزشتی سمر.
سمر. [ س َ ] (ع مص ) افسانه گفتن . (برهان ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (از آنندراج ). افسانه کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || خواب نکردن بشب . (آنندراج ). || بیرون کردن چشم را یا شکستن آن را. (آنندراج ) (منتهی الارب ). کور کردن یا از حدقه برآوردن چشم را با میخ آهنین در آتش سرخ شده . (از اقرب الموارد). || تنگ گردانیدن شیر را با آب . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || رها کردن تیر را. (از آنندراج ). || چریدن چاروا گیاه را. || خوردن شراب را. (آنندراج ) (ازمنتهی الارب ). || میخ دوز کردن چیزی را و استوار نمودن آن را. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). میخ آهنین بر جای زدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). میخ آهنین بر جای کوفتن . (برهان ).
ویژه تویی در گهر سخته تویی در هنر
نکته تویی در سمر از نکت سندباد.
منوچهری .
برنه بکفم که کار عالم سمر است
بشتاب که عمرت ای پسر درگذر است .
خیام .
نام وصیتت رونده همچو مثل
خصمت آواره درجهان چو سمر.
شرف الدین شفروه .
سایه خواب آرد ترا همچون سمر
چون برآید شمس انشق القمر.
مولوی .
در سمر میخواند و درزی نامه ای
گرد او جمع آمده هنگامه ای .
مولوی .
|| داستان :
راند خواهم ز گفته هات مثل
گفت خواهم ز کرده هات سمر.
مسعودسعد.
لیکن می نماید که مراد ایشان تقریر سمر و تحریر حکایت بوده است . (کلیله و دمنه ).
سرانگشت قلم زن چو قلم بشکافید
بن اجزای مقالات و سمر بگشائید.
خاقانی .
از عجایب روزگار سمرها شنیده بود. (سندبادنامه ص 148).
ز قند من سمرها در جهانست
در قصرم سمرقندی از آن است .
نظامی .
ز حدیث حسن لیلی بگذشت شوق مجنون
اگر این صفت بدانی و اگر آن سمر بخوانی .
سعدی .
|| مشهور. معروف :
هنر و فضل تو بر خلق چرا عرضه کنم
چون بنزدیک همه خلق بهر دو سمری .
فرخی .
گرچه بازوی هنر داری و دست و دل و کار
ورچه درجنگ بدین هر سه نشانی و سمر.
فرخی .
سمرم من شده و افتاده ام از خانه ٔ خویش
زین ستوران که بجهل و بسفاهت سمرند.
ناصرخسرو.
تو خداوند چو خورشید بعالم سمری
همچنین بنده ٔ زارت بخراسان سمر است .
ناصرخسرو.
ای عالم جود و گرد عالم
جود تو سمر سخای تو فاش .
سوزنی .
تو کین روی داری بحسن قمر
چرا در جهانی بزشتی سمر.
سعدی .
|| بمجاز، به معنی سخن . (غیاث ). || مجلس افسانه گویان . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ضوء قمر. || روزگار و زمانه . || تاریکی شب . || شب . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || درخت مغیلان . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). طلح . ام غیلان . مغیلان . خار مغیلان .
سمر. [ س َ م َ / س َم ْ م َ ] (اِ) دست افزاری است جولاهگان را و آن مانند جاروبی باشد که با آن آهار بر تاره ٔ جامه مالند. (ناظم الاطباء) (برهان ) (آنندراج ).
سمر. [ س ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اسمر و سمراء. (ناظم الاطباء).
سمر. [ س ُ م َ ] (اِ) نیستان . (از ناظم الاطباء).
فرهنگ عمید
۱. قصه و افسانه که در شب بگویند؛ افسانۀ شب.
۲. (اسم مصدر) افسانهگویی در شب.
۳. دهر؛ روزگار.
۴. شب و سیاهی شب؛ تاریکی شب.
سمه#NAME?
۱. قصه و افسانه که در شب بگویند، افسانۀ شب.
۲. (اسم مصدر ) افسانه گویی در شب.
۳. دهر، روزگار.
۴. شب و سیاهی شب، تاریکی شب.
دانشنامه عمومی
فرهنگستان زبان و ادب
دانشنامه اسلامی
تکرار در قرآن: ۱(بار)
«سمر» (بر وزن ثمر) به معنای گفتگوهای شبانه است. بعضی از مفسران گفته اند: معنای اصلی این ماده «سایه ماه در شب» است که تاریکی و سفیدی در آن آمیخته شده و از آنجا که گفتگوهای شبانه گاه در سایه ماهتاب انجام می شود ـ چنان که نقل کرده اند مشرکان عرب شب های ماهتابی در اطراف کعبه جمع می شدند و بر ضد پیامبر(صلی الله علیه وآله) سخن می گفتند ـ این واژه در مورد آن به کار رفته، و اگر می بینیم به افراد گندم گون و یا خود گندم، «سمراء» گفته می شود به خاطر آن است که سفیدی آن با کمی تیرگی آمیخته شده است.
گفتگو در شب. در اقرب گوید: «سمر سمراً و سموراً: لم ینم و تحدّث لیلاً» یعنی شب را نخوابید و به گفتگو پرداخت. و نیز آن را شب، و سایه ماهتاب و شب تاریک گفتهاند و سمره رنگی است ما بین سیاه و سفید . ضمیر به قرآن یا حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم راجع است و سامراً حال است از فاعل تهجرون و هجر به معنی کنار شدن و افسانه سرائی است. یعنی متکبّر به حق از حق منحرف میشدید و از حق اعراض میکردید و شبانه درباره ان به عیبگوئی میپرداختید و سامر در آیه اسم جمع است در نهج البلاغه خطبه 124 فرموده «وَاللّهِ ما اَطُورُ بِهِ ما سَمَرَ سَمیرٌ» به خدا به ظلم نزدیک نمیشوم مادامیکه دنیا باقی است. سمیر را دهر معنی کردهاند.
پیشنهاد کاربران
عالم گیر شدن یا با ارزش بودن باشه فک کنم
اگر عالمگیر فرض بگیریم دوتا
عالم کنار هم میشینه