کلمه جو
صفحه اصلی

انوشه

فارسی به انگلیسی

happy, well done! bravo, young king, deathless, eternal, everlasting

deathless, eternal, everlasting


فرهنگ اسم ها

(تلفظ: anuše) جاوید ، باقی ، پایدار ؛ (در حالت قیدی) به طور همیشگی ، جاویدان ، ابدی .


اسم: آنوشه (پسر) (عربی) (تلفظ: anosheh) (فارسی: آنوشه) (انگلیسی: anosheh)
معنی: خوشی و شادی، داماد، پادشاه نوجوان

اسم: انوشه (دختر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: anuše) (فارسی: انوشه) (انگلیسی: anushe)
معنی: جاویدان، شادمان، خوشحال، از شخصیتهای شاهنامه، جاوید، باقی، پایدار، ( در حالت قیدی ) به طور همیشگی، ابدی، جاودان، نام شاهزاده ای ساسانی در تیسفون و نام دختر نرسی، نام اولین کسی که به عنوان گردشگر روز در فضا بود

فرهنگ فارسی

انوشک: بی مرگ، بی زوال، جاویدان، جاوید، خوش و خرم
( اسم ) پادشاه نو شاه جوان نوشه .
چهاردهمین از خانان اوزبک خیوه از ۱٠۷۴ ه٠ ق ٠ تا حدود ۱٠۸۵ ه ٠ ق ٠

فرهنگ معین

(اَ نَ شَ) (اِمر.) پادشاه نو، شاه جوان .


(اَ شَ) [ په . ] (ص مر.) 1 - جاوید، بی - مرگ . 2 - خوش ، خرم .


(اَ شَ ) [ په . ] (ص مر. ) ۱ - جاوید، بی - مرگ . ۲ - خوش ، خرم .
(اَ نَ شَ ) (اِمر. ) پادشاه نو، شاه جوان .

لغت نامه دهخدا

انوشه . [ اَ ش َ ] (اِخ ) نام انوشیروان که در اصل انوشه روان و نوشین روان بوده . (آنندراج ). رجوع به انوشیروان شود.


انوشه. [ اَ / اُ ش َ / ش ِ ] ( اِ ) خوشی و خرمی. ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرای ناصری ) ( آنندراج ). || داماد. ( ناظم الاطباء ). مجازاً بمعنی داماد یعنی مرد نوکدخدا. ( غیاث اللغات ). || پادشاه نوجوان. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ) ( انجمن آرای ناصری ). || آفرین و بارک اﷲ. ( انجمن آرا ) ( برهان ) ( آنندراج ). خنکا. طوبی. خوشا. ( برهان ). ( آنندراج ). مرحبا. ( برهان )( آنندراج ). || شراب انگوری. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرای ناصری ) ( برهان ) :
انوشه خور طرب کن شادمان زی
درم ده دوست جو دشمن پراگن.
منوچهری.
|| ( ص ) شادمان. ( ناظم الاطباء ). خرم و خوشحال. ( غیاث اللغات ) ( برهان ) ( آنندراج ) :
بدو گفت پیران که ای شهریار
انوشه بزی تا بود روزگار.
فردوسی.
|| جاودان. جزو اول کلمه «ان » علامت نفی و جزو دوم ائوش ، به معنی هوش ، مرگ و نیستی. جمعاً بی زوال ، بی مرگ. زوال ناپذیر. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) :
بدو گفت شاها انوشه بزی.
فردوسی.
به بهرام گفتند انوشه بدی
ز راه نیستان چرا آمدی.
فردوسی.
بشاه جهان گفت انوشه بدی
همیشه ز تو دور چشم بدی.
فردوسی.
بدو گفت مؤبد کانوشه بدی
جهاندار با فره ایزدی.
فردوسی.

انوشه. [ اَ ش َ ] ( اِخ ) نام انوشیروان که در اصل انوشه روان و نوشین روان بوده. ( آنندراج ). رجوع به انوشیروان شود.

انوشه. [ اَ ش َ ] ( اِخ ) چهاردهمین از خانان اوزبک خیوه از 1074 تا حدود 1085 هَ. ق. رجوع به ترجمه طبقات سلاطین اسلام ص 250 شود.

انوشه . [ اَ / اُ ش َ / ش ِ ] (اِ) خوشی و خرمی . (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). || داماد. (ناظم الاطباء). مجازاً بمعنی داماد یعنی مرد نوکدخدا. (غیاث اللغات ). || پادشاه نوجوان . (برهان ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (انجمن آرای ناصری ). || آفرین و بارک اﷲ. (انجمن آرا) (برهان ) (آنندراج ). خنکا. طوبی . خوشا. (برهان ). (آنندراج ). مرحبا. (برهان )(آنندراج ). || شراب انگوری . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری ) (برهان ) :
انوشه خور طرب کن شادمان زی
درم ده دوست جو دشمن پراگن .

منوچهری .


|| (ص ) شادمان . (ناظم الاطباء). خرم و خوشحال . (غیاث اللغات ) (برهان ) (آنندراج ) :
بدو گفت پیران که ای شهریار
انوشه بزی تا بود روزگار.

فردوسی .


|| جاودان . جزو اول کلمه «ان » علامت نفی و جزو دوم ائوش ، به معنی هوش ، مرگ و نیستی . جمعاً بی زوال ، بی مرگ . زوال ناپذیر. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) :
بدو گفت شاها انوشه بزی .

فردوسی .


به بهرام گفتند انوشه بدی
ز راه نیستان چرا آمدی .

فردوسی .


بشاه جهان گفت انوشه بدی
همیشه ز تو دور چشم بدی .

فردوسی .


بدو گفت مؤبد کانوشه بدی
جهاندار با فره ٔ ایزدی .

فردوسی .



انوشه . [ اَ ش َ ] (اِخ ) چهاردهمین از خانان اوزبک خیوه از 1074 تا حدود 1085 هَ. ق . رجوع به ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص 250 شود.


فرهنگ عمید

۱. بی مرگ، بی زوال، جاویدان، جاوید.
۲. شراب انگوری.
۱. شاه نو، پادشاه جوان.
۲. جوان تازه داماد.

۱. شاه‌ نو؛ پادشاه جوان.
۲. جوان تازه‌داماد.


۱. بی‌مرگ؛ بی‌زوال؛ جاویدان؛ جاوید.
۲. شراب انگوری.


دانشنامه عمومی

انوشه می تواند به افراد زیر اشاره کند:
انوشه انصاری، فضانورد ایرانی
حسن انوشه، پژوهشگر زبان و ادبیات فارسی
مزدک انوشه، زبان شناس ایرانی و فرزند حسن انوشه

پیشنهاد کاربران

انوشه : در پهلوی انوشگ anōšag به معنی بیمرگ و جاوید است .


کلمات دیگر: