ملک ستاینده . ستایش کننده .
ملک ستای
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
ملک ستای. [م َ ل ِ س ِ ] ( نف مرکب ) ملک ستاینده. ستایش کننده ملک.ستایشگر سلطان. مادح شاه. مداح پادشاه :
ماه غزل سرایی مرد ملک ستایم
از تو غزل سرایی از من ملک ستایی.
گاهی به رود و گه به زبان ِ ملک ستای.
کو را سزد ز ایزد بر خلق پادشاهی.
ماه غزل سرایی مرد ملک ستایم
از تو غزل سرایی از من ملک ستایی.
فرخی.
میر اندر آن میان به نشاط و نهاده گوش گاهی به رود و گه به زبان ِ ملک ستای.
فرخی.
گر من ملک ستایم آن را همی ستایم کو را سزد ز ایزد بر خلق پادشاهی.
فرخی.
کلمات دیگر: