( مصدر ) انکار کردن امری را دیده و دانسته منکر شدن .
جحود
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(جُ حُ ) (مص م . ) انکار کردن ، امری را دیده و دانسته منکر شدن .
لغت نامه دهخدا
جحود. [ ج َ ] (ع ص ) کَنود. (یادداشت مؤلف ). کافر. کفور. فرعون . کافره .
جحود. [ ج ُ ]( ع مص ) انکار کردن با علم و دانست. ( از منتهی الارب )( قطر المحیط ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). انکار کردن کسی را با دانستن این که حق او است. ( از شرح قاموس ). انکار. ( زوزنی ). منکر شدن. ( یادداشت مؤلف ). نکیر.( منتهی الارب ). دیده و دانسته انکار کردن. ( صراح و منتخب ) ( از غیاث اللغات ). انکار کردن. ( ترجمان تهذیب عادل علامه جرجانی ) ( دهار ). انکار با علم. مکابره.
|| ناشناختن. ( زوزنی ) : او را با کفار مکه و صنادید قریش برابری دادن از غایت جحود حق و ظهور عداوت پسرش باشد. ( نقض الفضائح ص 19 ). تشبیه کردن این طریقه به گبرگی الاّ جحود محض و انکار صرف نباشد. ( نقض الفضائح ص 19 ). جزای جحود و سزای کفر و کنود او تا ابدالاَّبدین بدو میرسانند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 259 ).
جز سه کس که حق ایشان چیره بود
ساحرش گفتند و کاهن از جحود.
کی کشیدیشان به فرعون عَنود.
چیست پس بر موجد خویشش جحود.
چون که یونس از میانشان رفته بود
از جحود و حقد آن قوم عنود.
خوی بد در ذات تو اصلی نبود
کز بد اصلی نیاید جز جحود.
- خشم و جحود داشتن بر کسی ؛ غضب و کینه و دشمنی و انکار و تکذیب داشتن بر وی :
جغدرا ویرانه باشد زاد و بود
هستشان بر باز از آن خشم و جحود.
جحود. [ ج َ ] ( ع ص ) کَنود. ( یادداشت مؤلف ). کافر. کفور. فرعون. کافره.
|| ناشناختن. ( زوزنی ) : او را با کفار مکه و صنادید قریش برابری دادن از غایت جحود حق و ظهور عداوت پسرش باشد. ( نقض الفضائح ص 19 ). تشبیه کردن این طریقه به گبرگی الاّ جحود محض و انکار صرف نباشد. ( نقض الفضائح ص 19 ). جزای جحود و سزای کفر و کنود او تا ابدالاَّبدین بدو میرسانند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 259 ).
جز سه کس که حق ایشان چیره بود
ساحرش گفتند و کاهن از جحود.
( مثنوی چ نیکلسون ج 2 ص 443 ).
گر نبودی سحرشان و آن جحودکی کشیدیشان به فرعون عَنود.
( مثنوی ).
این صور دارد ز بیصورت وجودچیست پس بر موجد خویشش جحود.
( مثنوی ).
|| کافر شدن. جَحد. ( قطر المحیط ) ( اقرب الموارد ). کفر : چون که یونس از میانشان رفته بود
از جحود و حقد آن قوم عنود.
( مثنوی ).
|| انکار کردن نعمت و حق منعم ناشناختن. یا اعتراف نکردن بفضل او. ( از قطر المحیط ) ( ذیل اقرب الموارد ) : خوی بد در ذات تو اصلی نبود
کز بد اصلی نیاید جز جحود.
( مثنوی ).
|| بخیل یافتن کسی را. ( از منتهی الارب ). بخیل و زفت یافتن کسی را. ( شرح قاموس ) ( قطر المحیط ). بخیل و کم خیر یافتن کسی را. ( ذیل اقرب الموارد ). || تکذیب کردن. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). جَحد. ( قطر المحیط ). || از دست دادن مال. ( از ذیل اقرب الموارد ). || ( اصطلاح نحو ) لام زایده ای که پس از کان ناقصه منفی آید. مانند: ماکان ربک لیهلک القری بِظلم...( قرآن 11 / 117 ).- خشم و جحود داشتن بر کسی ؛ غضب و کینه و دشمنی و انکار و تکذیب داشتن بر وی :
جغدرا ویرانه باشد زاد و بود
هستشان بر باز از آن خشم و جحود.
( مثنوی ).
جحود. [ ج َ ] ( ع ص ) کَنود. ( یادداشت مؤلف ). کافر. کفور. فرعون. کافره.
جحود. [ ج ُ ](ع مص ) انکار کردن با علم و دانست . (از منتهی الارب )(قطر المحیط) (آنندراج ) (اقرب الموارد). انکار کردن کسی را با دانستن این که حق او است . (از شرح قاموس ). انکار. (زوزنی ). منکر شدن . (یادداشت مؤلف ). نکیر.(منتهی الارب ). دیده و دانسته انکار کردن . (صراح و منتخب ) (از غیاث اللغات ). انکار کردن . (ترجمان تهذیب عادل علامه ٔ جرجانی ) (دهار). انکار با علم . مکابره .
|| ناشناختن . (زوزنی ) : او را با کفار مکه و صنادید قریش برابری دادن از غایت جحود حق و ظهور عداوت پسرش باشد. (نقض الفضائح ص 19). تشبیه کردن این طریقه به گبرگی الاّ جحود محض و انکار صرف نباشد. (نقض الفضائح ص 19). جزای جحود و سزای کفر و کنود او تا ابدالاَّبدین بدو میرسانند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 259).
جز سه کس که حق ایشان چیره بود
ساحرش گفتند و کاهن از جحود.
گر نبودی سحرشان و آن جحود
کی کشیدیشان به فرعون عَنود.
این صور دارد ز بیصورت وجود
چیست پس بر موجد خویشش جحود.
|| کافر شدن . جَحد. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). کفر :
چون که یونس از میانشان رفته بود
از جحود و حقد آن قوم عنود.
|| انکار کردن نعمت و حق منعم ناشناختن . یا اعتراف نکردن بفضل او. (از قطر المحیط) (ذیل اقرب الموارد) :
خوی بد در ذات تو اصلی نبود
کز بد اصلی نیاید جز جحود.
|| بخیل یافتن کسی را. (از منتهی الارب ). بخیل و زفت یافتن کسی را. (شرح قاموس ) (قطر المحیط). بخیل و کم خیر یافتن کسی را. (ذیل اقرب الموارد). || تکذیب کردن . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). جَحد. (قطر المحیط). || از دست دادن مال . (از ذیل اقرب الموارد). || (اصطلاح نحو) لام زایده ای که پس از کان ناقصه ٔ منفی آید. مانند: ماکان ربک لیهلک القری بِظلم ...(قرآن 11 / 117).
- خشم و جحود داشتن بر کسی ؛ غضب و کینه و دشمنی و انکار و تکذیب داشتن بر وی :
جغدرا ویرانه باشد زاد و بود
هستشان بر باز از آن خشم و جحود.
|| ناشناختن . (زوزنی ) : او را با کفار مکه و صنادید قریش برابری دادن از غایت جحود حق و ظهور عداوت پسرش باشد. (نقض الفضائح ص 19). تشبیه کردن این طریقه به گبرگی الاّ جحود محض و انکار صرف نباشد. (نقض الفضائح ص 19). جزای جحود و سزای کفر و کنود او تا ابدالاَّبدین بدو میرسانند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 259).
جز سه کس که حق ایشان چیره بود
ساحرش گفتند و کاهن از جحود.
(مثنوی چ نیکلسون ج 2 ص 443).
گر نبودی سحرشان و آن جحود
کی کشیدیشان به فرعون عَنود.
(مثنوی ).
این صور دارد ز بیصورت وجود
چیست پس بر موجد خویشش جحود.
(مثنوی ).
|| کافر شدن . جَحد. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). کفر :
چون که یونس از میانشان رفته بود
از جحود و حقد آن قوم عنود.
(مثنوی ).
|| انکار کردن نعمت و حق منعم ناشناختن . یا اعتراف نکردن بفضل او. (از قطر المحیط) (ذیل اقرب الموارد) :
خوی بد در ذات تو اصلی نبود
کز بد اصلی نیاید جز جحود.
(مثنوی ).
|| بخیل یافتن کسی را. (از منتهی الارب ). بخیل و زفت یافتن کسی را. (شرح قاموس ) (قطر المحیط). بخیل و کم خیر یافتن کسی را. (ذیل اقرب الموارد). || تکذیب کردن . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). جَحد. (قطر المحیط). || از دست دادن مال . (از ذیل اقرب الموارد). || (اصطلاح نحو) لام زایده ای که پس از کان ناقصه ٔ منفی آید. مانند: ماکان ربک لیهلک القری بِظلم ...(قرآن 11 / 117).
- خشم و جحود داشتن بر کسی ؛ غضب و کینه و دشمنی و انکار و تکذیب داشتن بر وی :
جغدرا ویرانه باشد زاد و بود
هستشان بر باز از آن خشم و جحود.
(مثنوی ).
فرهنگ عمید
۱. انکار کردن، تکذیب کردن.
۲. انکار کردن امری یا حق کسی با علم به آن.
۲. انکار کردن امری یا حق کسی با علم به آن.
کلمات دیگر: