کلمه جو
صفحه اصلی

جامه دریدن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- پاره کردن لباس . ۲- بی طاقت شدن ناشکیبایی کرد .

فرهنگ معین

( ~. دَ دَ ) (مص م . ) بی تاب شدن ، ناشکیبایی کردن .

لغت نامه دهخدا

جامه دریدن. [ م َ / م ِ دَ دَ ] ( مص مرکب ) پیراهن پاره کردن. لباس پاره کردن :
چه بود این چرخ گردان را که دیگر گشت سامانش
ببستان جامه زربفت بدریدند خوبانش.
ناصرخسرو.
خدا کشتی آنجا که خواهد برد
اگر ناخدا جامه بر تن درد.
سعدی ( از ارمغان آصفی ).
او رفت و جانم میرود تن جامه بر خود میدرد
سلطان چو خوابش میبرد از پاسبانانش چه غم.
سعدی.
گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل
تایاد تو افتادم از یاد برفت آنها.
سعدی.
مجنون ترا جامه دریدن نگذارند
یک ناله دلخواه کشیدن نگذارند.
شفائی اصفهانی ( از ارمغان آصفی ).


کلمات دیگر: