( اسم ) ملخ. یا جراد منتشر. ملخ پراکنده.
ابن مجالد مکنی به ابو مجالد
جراد. [ ج َ ] (اِخ ) ابن عیسی عقیلی ، مکنی به ابوعبداﷲ. از صحابه است و روایاتی از او نقل شده است . (از قاموس الاعلام ترکی ).
منوچهری .
خاقانی .
جراد. [ ج َ ] (اِخ ) ابن مالک بن نویرة تمیمی . سیف در الفتوح آرد که وی با پدرش کشته شد و متمم عمویش او را مرثیه گفت . (از الاصابة فی تمییز الصحابة).
جراد. [ ج َ ] (اِخ ) ابن مجالد، مکنی به ابومجالد. رجوع به ابومجالد شود.
جراد. [ ج َ ] (اِخ ) از عمربن خطاب روایت کند. شخصیت او معلوم نیست . ابوحاتم گوید جرادبن طارق بن یشط از عمر روایت کند و از او روایت میشود و گفته اند که ابن معین گفته است ایرادی بر او نیست . (از لسان المیزان ).
جراد. [ ج َ ] (اِخ ) عقیلی پدر عبداﷲ. وی از روات است و ابن منده از طریق یعلی بن الاشدق از عبداﷲ فرزند جراد از او روایتی نقل کرده است . (از الاصابة فی تمییز الصحابة).
جراد. [ ج َ ] (اِخ ) ابن طهیةبن ربیعةبن وحیدبن کعب بن عامربن کلاب کلابی وحیدی . وی از شعرای مخضرم است که دوره ٔ جاهلیت و عصر اسلام را درک کرد. و بگفته ٔمرزبانی شبیب پسر او از همراهان حضرت حسین (ع ) در وقعه ٔ کربلا بوده است . (از الاصابة فی تمییزالصحابة).
جراد. (اِخ ) بجلی . وی جاهلیت را درک کرده و بهمراه جریره در فتح قادسیه حضور داشته است . (از الاصابة فی تمییز الصحابة).
جراد. [ ج َ ] (اِخ ) ابن عبس یا عیسی . از روات مجهول الحال است . رجوع به الاصابة فی تمییزالصحابه شود.
جریر (از معجم البلدان ).
جراد. [ ج ُ ] (اِخ ) نام کوهی است . (منتهی الارب ). بعقیده ٔ بعضی نام کوهی است و بگفته ٔ نصر نام ریگزاری است . (از معجم البلدان ).
ابن مقبل (از معجم البلدان ).
جراد. [ ج ُ ] (ع اِ) ج ِ جُرادة. (زمخشری ). ملخ . مَیگ . (یادداشت مؤلف ).
جراد. [ج َرْ را ] (ع ص ، اِ) رویینه مال . (منتهی الارب ). روینه مال . (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). ج ، جرّادون . (منتهی الارب ). || قلعین گر. آنکه آوندهای مسین را قلعاندود میکند. ج ، جرادون . (ناظم الاطباء).