کلمه جو
صفحه اصلی

حسل

فرهنگ فارسی

( اسم ) زوفا
ابن عامر بن لوی بن غالب عدنانی قرشی جدی از عرب است که عبدالله بن مسروح صحابی از فرزندان او بوده است

فرهنگ معین

(حِ ) [ ع . ] (اِ. ) بچة سوسمار.

لغت نامه دهخدا

حسل .[ ح َ ] (ع مص ) سخت راندن . || فرومایه کردن . || بکارناآینده چیزی را باقی گذاشتن .


حسل . [ ح ِ ] (اِخ ) ابن خارجةالاشجعی صحابی است . و او در غزوه ٔ خیبر مسلمانی پذیرفت . (قاموس الاعلام ترکی ).


حسل . [ ح ِ ] (اِخ ) ابن عامربن لوی بن غالب عدنانی قرشی . جدی از عرب است که عبداﷲبن مسروح صحابی از فرزندان او بوده است . (اعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 220).


حسل . [ ح ِ ] بچه ٔ سوسمار. (دهار) (مهذب الاسماء). بچه ٔ سوسمار که از بیضه بیرون آمده باشد. سوسماربچه . بچه نوزاده ٔ ضب : لاآتیک سِن الحسل ؛ نیایم پیش تو گاهی (یعنی هیچگاه ) چه دندان حسل تا گاه مرگ نیفتد. (منتهی الارب ). ج ، حسول . اَحسال . حَسلان . حَسلة.


حسل . [ ح ُ س ُ ] (ع اِ) ج ِ حَسیل .


حسل. [ ح ِ ] بچه سوسمار. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). بچه سوسمار که از بیضه بیرون آمده باشد. سوسماربچه. بچه نوزاده ضب : لاآتیک سِن الحسل ؛ نیایم پیش تو گاهی ( یعنی هیچگاه ) چه دندان حسل تا گاه مرگ نیفتد. ( منتهی الارب ). ج ، حسول. اَحسال. حَسلان. حَسلة.

حسل. [ ح َ ] ( ع اِ ) غوره کنار.

حسل. [ ح ُ س ُ ] ( ع اِ ) ج ِ حَسیل.

حسل.[ ح َ ] ( ع مص ) سخت راندن. || فرومایه کردن. || بکارناآینده چیزی را باقی گذاشتن.

حسل. [ ح َ س َ / ح ِ س ِ] ( ع اِ ) گیاهی است شبیه به صعتر و برگش درازتر و بزرگتر و تیره رنگ و بسریانی جسمی گویند. در دوم گرم وخشک و پخته او مقّوی معده و هاضمه و مصلح طعام فاسد شده و جهت خوشبوئی دهان و آروغ و با شراب جهت گزیدن رتیلا و عقرب ، مفید و قدر شربتش تا پنج درهم است و استعمال زیاده نیز جائز است. ( تحفه حکیم مؤمن و مخزن الادویه ). ابن البیطار گوید: حِسِل نباتی است شبیه صعتر بستلی ، رازی گوید آن را به یونانی جسمی گویند، و مانند صعتر بستانی است. به رنگ اغبر و برگ آن از صعتر درازتر باشد. و چیزی از آن برآید که بر یکدیگر پیچد. و آن را خام و پخته خورند و مصلح معده و خوشبوئی آروغ ، و آن را در گزیدگی عقرب و رتیلا بکار برند - انتهی. و بعضی گفته اند حسل و جسمی همان زوفا باشد.

حسل. [ ح ِ ] ( اِخ ) ابن خارجةالاشجعی صحابی است. و او در غزوه خیبر مسلمانی پذیرفت. ( قاموس الاعلام ترکی ).

حسل. [ ح ِ ] ( اِخ ) ابن عامربن لوی بن غالب عدنانی قرشی. جدی از عرب است که عبداﷲبن مسروح صحابی از فرزندان او بوده است. ( اعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 220 ).

حسل . [ ح َ ] (ع اِ) غوره ٔ کنار.


حسل . [ ح َ س َ / ح ِ س ِ] (ع اِ) گیاهی است شبیه به صعتر و برگش درازتر و بزرگتر و تیره رنگ و بسریانی جسمی گویند. در دوم گرم وخشک و پخته ٔ او مقّوی معده و هاضمه و مصلح طعام فاسد شده و جهت خوشبوئی دهان و آروغ و با شراب جهت گزیدن رتیلا و عقرب ، مفید و قدر شربتش تا پنج درهم است و استعمال زیاده نیز جائز است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن و مخزن الادویه ). ابن البیطار گوید: حِسِل نباتی است شبیه صعتر بستلی ، رازی گوید آن را به یونانی جسمی گویند، و مانند صعتر بستانی است . به رنگ اغبر و برگ آن از صعتر درازتر باشد. و چیزی از آن برآید که بر یکدیگر پیچد. و آن را خام و پخته خورند و مصلح معده و خوشبوئی آروغ ، و آن را در گزیدگی عقرب و رتیلا بکار برند - انتهی . و بعضی گفته اند حسل و جسمی همان زوفا باشد.


پیشنهاد کاربران

معنی ترکمنی داردکه اسم دقلوهای دختراست حسل وگزل که درزبان ترکی هم است که بیشتر ازعسل وزیبامی آیدوهستی

بچه سوسمار


کلمات دیگر: