تجارت , بازرگاني , معاشرت , تجارت کردن , سوداگري , داد وستد , کسب , پيشه وري , کاسبي , مسير , شغل , حرفه , پيشه , امد ورفت , سفر , ازار , مزاحمت , مبادله کالا , تجارت کردن با , داد وستد کردن
تجاره
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
بازرگانی کردن ٠ بازرگانی نمودن
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
صاحب سید آفتاب کفات
خواجه بوالقاسم احمدبن حسن
آنکه تدبیر او سواری کرد
بر جهان تجاره توسن.
نه باره بلکه پیلی بد تجاره.
برفت از شهر گرگان یک سواره
بزیرش تازی اسبی خوش تجاره.
تو هیدخی و همی نهی مخ
بر کره توسن تجاره.
ز گوهر همچو گردون بر ستاره.
همیدون گوسفند و گاو بی مر.
تجارة. [ ت ِ رَ ] (ع مص ) بازرگانی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). بازرگانی نمودن . تَجر تجراً و تِجارَةً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). به کسر مبادله ٔ مال به مال است . مانند وجهی که بر اثر خریداری جنسی مقابل ارزش جنس بپردازند. و در جامعالرموز در کتاب زکوة گفته است : تجارت تصرف کردن در مالی باشد بمنظور بردن سود. و گفته اند که در ریشه ٔ زبان تازی جز در لفظ تجارت هیچ لغت و کلمه یافت نشود که بعد از تاء جیم واقع گردد. چنانچه در کتاب المغرب ذکر شده . (کشاف اصطلاحات الفنون ). عبارة عن شراء شی ٔ یبیع بالربح . (تعریفات ). رجوع به تجارت شود. || (اِمص ) بازرگانی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
فرهنگ عمید
کرهاسب: ◻︎ آنکه تدبیر او سواری کرد / بر جهان تجارۀ توسن (فرخی: ۳۰۷). Δ بعضی این کلمه را تحریف تخاره دانستهاند، منسوب به تخارستان: اسب تخاری.
دانشنامه اسلامی
ریشه کلمه:
تجر (۹ بار)
معامله. خرید و فروش. راغب آن را تصرّف در رأس مال برای طلب ربح گفته، تاجر کسی است که خرید و فروش کند ، اموال خود را به باطل نخورید مگر آنکه معامله از روی تراضی باشد. در این کریمه ایمان و جهاد جنس و نجات از عذاب قیمت است و معامله با خدا روی آن دو انجام میپذیرد راجع به ذکر بیع با تجارت به «بیع» رجوع شود.