کلمه جو
صفحه اصلی

تجاره

عربی به فارسی

تجارت , بازرگاني , معاشرت , تجارت کردن , سوداگري , داد وستد , کسب , پيشه وري , کاسبي , مسير , شغل , حرفه , پيشه , امد ورفت , سفر , ازار , مزاحمت , مبادله کالا , تجارت کردن با , داد وستد کردن


فرهنگ فارسی

( اسم )اسبی که در آسیای مرکزی و تخارستان ( طخارستان ) پرورش یافته اسب تخاری . توضیح این کلمه که در ویس و رامین ترجم. گرجی آمده در چاپهای فارسی منظوم. مذکور و نیز در فرهنگها بصورت (( تجاره ) ) تحریف شده .
بازرگانی کردن ٠ بازرگانی نمودن

فرهنگ معین

(تَ رَ ) (اِ. ص . ) کره اسبی که هنوز بر آن زین نگذاشته باشند.

لغت نامه دهخدا

تجاره. [ ت َ رَ / رِ ] ( ص ، اِ ) در کتاب زند بمعنی رونده مرقوم است مثل نوند. ( فرهنگ جهانگیری ). بلغت زند و پازند رونده را گویند. ( برهان ) ( آنندراج ). تند و تیز رونده. ( فرهنگ نظام ) :
صاحب سید آفتاب کفات
خواجه بوالقاسم احمدبن حسن
آنکه تدبیر او سواری کرد
بر جهان تجاره توسن.
فرخی.
پیام آور فرود آمد ز باره
نه باره بلکه پیلی بد تجاره.
فخرالدین گرگانی.
|| در شعر ذیل معنی رفتار میدهد :
برفت از شهر گرگان یک سواره
بزیرش تازی اسبی خوش تجاره.
فخرالدین گرگانی.
|| بلغت زند و پازند، مسافر. ( ناظم الاطباء ). در فرهنگها نوشته اند که کره اسبی را گویند که زین نکرده باشند و آن را ستاغ نیز خوانند. ( فرهنگ جهانگیری ). بمعنی تجاراست که کره اسب زین نکرده باشد. ( برهان ) ( آنندراج ).کره اسبی که زین بر آن نگذاشته باشند. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ نظام ) :
تو هیدخی و همی نهی مخ
بر کره توسن تجاره.
منجیک.
صداسب تازی و سیصد تجاره
ز گوهر همچو گردون بر ستاره.
فخرالدین گرگانی.
تجاره مادیانان تکاور
همیدون گوسفند و گاو بی مر.
فخرالدین گرگانی.
و آن مصحف «تخار» و «تخاره » است. رجوع به تجار و تجا شود.

تجارة. [ ت ِ رَ ] (ع مص ) بازرگانی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). بازرگانی نمودن . تَجر تجراً و تِجارَةً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). به کسر مبادله ٔ مال به مال است . مانند وجهی که بر اثر خریداری جنسی مقابل ارزش جنس بپردازند. و در جامعالرموز در کتاب زکوة گفته است : تجارت تصرف کردن در مالی باشد بمنظور بردن سود. و گفته اند که در ریشه ٔ زبان تازی جز در لفظ تجارت هیچ لغت و کلمه یافت نشود که بعد از تاء جیم واقع گردد. چنانچه در کتاب المغرب ذکر شده . (کشاف اصطلاحات الفنون ). عبارة عن شراء شی ٔ یبیع بالربح . (تعریفات ). رجوع به تجارت شود. || (اِمص ) بازرگانی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

کره اسب: آنکه تدبیر او سواری کرد / بر جهان تجارۀ توسن (فرخی: ۳۰۷ ). &delta، بعضی این کلمه را تحریف تخاره دانسته اند، منسوب به تخارستان: اسب تخاری.

کره‌اسب: ◻︎ آنکه تدبیر او سواری کرد / بر جهان تجارۀ توسن (فرخی: ۳۰۷). Δ بعضی این کلمه را تحریف تخاره دانسته‌اند، منسوب به تخارستان: اسب تخاری.


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی تِجَارَةً: تجارتی
ریشه کلمه:
تجر (۹ بار)

معامله. خرید و فروش. راغب آن را تصرّف در رأس مال برای طلب ربح گفته، تاجر کسی است که خرید و فروش کند ، اموال خود را به باطل نخورید مگر آنکه معامله از روی تراضی باشد. در این کریمه ایمان و جهاد جنس و نجات از عذاب قیمت است و معامله با خدا روی آن دو انجام می‏پذیرد راجع به ذکر بیع با تجارت به «بیع» رجوع شود.


کلمات دیگر: