کلمه جو
صفحه اصلی

بتا

مترادف و متضاد


فرهنگ فارسی

نام یکی از حروف یونانی است

فرهنگ معین

(بِ ) [ یو. ] ( اِ. ) ۱ - نام حرف دوم یونانی . ۲ - ذره ای با بار منفی شامل باریکه ای از الکترون ها که از اجسام رادیو اکتیو گسیل می شود. ۳ - دومین ستارة هر صورت فلکی به لحاظ روشنایی .

لغت نامه دهخدا

بتا. [ ب َ تا / ب َت ْ تا ] (اِ) بتاب . نوعی از طعام که بتازی یهط و بتات گویند. (ناظم الاطباء). بَهَطَّه و آن طعامی است که از برنج و روغن سازند. (صحاح الفرس ). نوعی از طعام باشد که عربان بهط و بتات گویند و به این معنی با تشدید ثانی هم آمده است . (برهان قاطع). یک نوع طعام . (فرهنگ شعوری ). نوعی از طعام باشد. (هفت قلزم ). برنج پخته که معربش بهط است . (فرهنگ نظام ). || خشکه ٔ پلاو. (رشیدی ). || و سنگ دراز که بدو دارو سایند.(رشیدی ). بته . بده . (انجمن آرای ناصری از رشیدی ).


بتا. [ ب ِ ] (اِ) نام حرف «ب » در یونانی به این شکل B. حرف دوم از حروف یونانی و حرف اول آن آلفا است و آلفابتیک به حروف الفبائی گفته شود.


بتا. [ ب ِ ] (فعل امر) بگذار. (شرفنامه ٔ منیری ) (هفت قلزم ) (فرهنگ رشیدی ). بگذار. (اوبهی ) (از فرهنگ شعوری ) (غیاث اللغات ). مخفف شده و اصل آن «بهل تا بود» یعنی بگذار چیز را تا چنین و چنان شود. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). و آنرا «بل تا» نیز گویند. (آنندراج ). در اشتقاق لفظ مذکور اختلاف است ، مؤلف انجمن آرای ناصری در جنوب ایران شنیده است که تا عهد وی هم بتا و بل میگویند. مؤلف رشیدی لفظ مذکور را فعل امر از مصدر بتائیدن بمعنی گذاشتن داند. (از فرهنگ نظام ) :
بتا روزگاری برآید برین
کنم پیش هرکس هزار آفرین .

ابوشکور.



بگفتا نه آخر دهان تر کنم
بتا جان شیرینش در سرکنم .

سعدی .


بتا هلاک شود دوست در محبت دوست
که زندگانی او در هلاک بودن اوست .

سعدی .



بتا. [ ب َ تا / ب َت ْ تا ] ( اِ ) بتاب. نوعی از طعام که بتازی یهط و بتات گویند. ( ناظم الاطباء ). بَهَطَّه و آن طعامی است که از برنج و روغن سازند. ( صحاح الفرس ). نوعی از طعام باشد که عربان بهط و بتات گویند و به این معنی با تشدید ثانی هم آمده است. ( برهان قاطع ). یک نوع طعام. ( فرهنگ شعوری ). نوعی از طعام باشد. ( هفت قلزم ). برنج پخته که معربش بهط است. ( فرهنگ نظام ). || خشکه پلاو. ( رشیدی ). || و سنگ دراز که بدو دارو سایند.( رشیدی ). بته. بده. ( انجمن آرای ناصری از رشیدی ).

بتا. [ ب ِ ] ( فعل امر ) بگذار. ( شرفنامه منیری ) ( هفت قلزم ) ( فرهنگ رشیدی ). بگذار. ( اوبهی ) ( از فرهنگ شعوری ) ( غیاث اللغات ). مخفف شده و اصل آن «بهل تا بود» یعنی بگذار چیز را تا چنین و چنان شود. ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ). و آنرا «بل تا» نیز گویند. ( آنندراج ). در اشتقاق لفظ مذکور اختلاف است ، مؤلف انجمن آرای ناصری در جنوب ایران شنیده است که تا عهد وی هم بتا و بل میگویند. مؤلف رشیدی لفظ مذکور را فعل امر از مصدر بتائیدن بمعنی گذاشتن داند. ( از فرهنگ نظام ) :
بتا روزگاری برآید برین
کنم پیش هرکس هزار آفرین.
ابوشکور.
بگفتا نه آخر دهان تر کنم
بتا جان شیرینش در سرکنم.
سعدی.
بتا هلاک شود دوست در محبت دوست
که زندگانی او در هلاک بودن اوست.
سعدی.

بتا. [ ب ِ ] ( اِ ) نام حرف «ب » در یونانی به این شکل B. حرف دوم از حروف یونانی و حرف اول آن آلفا است و آلفابتیک به حروف الفبائی گفته شود.

فرهنگ عمید

دومین حرف الفبای یونانی که به صورت β نوشته می شود، این حرف و اسم آن را در پاره ای از علوم عنوان برخی از اشیا قرار داده اند: ذرات بتا، اشعهٴ بتا.
بگذار، بهل: بتا هلاک شود دوست در محبت دوست / که زندگانی او در هلاک بودن اوست (سعدی۲: ۳۵۲ ).

دومین حرف الفبای یونانی که به‌صورت β نوشته می‌شود، این حرف و اسم آن را در پاره‌ای از علوم عنوان برخی از اشیا قرار داده‌اند: ذرات بتا، اشعهٴ بتا.


بگذار؛ بهل: ◻︎ بتا هلاک شود دوست در محبت دوست / که زندگانی او در هلاک بودن اوست (سعدی۲: ۳۵۲).


دانشنامه عمومی

بتا یک حرف است و می تواند در معانی زیر به کار رود:
بتا (حرف)
چرخه ارائه نرم افزار#بتا (Beta)
واپاشی بتا
شاخص بتا
تابع بتا
توزیع بتا
بلوک کننده بتا
آهن بتا
ماهی بتا
توزیع بتا پریم

پیشنهاد کاربران

در گویش اچمی، این واژه درمعنی بگذار، رها کن، ولش کن تکلم میشود


کلمات دیگر: