کلمه جو
صفحه اصلی

جراب

عربی به فارسی

کيسه پارچه اي , کسه , خورجين


فرهنگ فارسی

( اسم ) انبان .
ابن کعب از یاران حکم بن طفیل است

فرهنگ معین

(جِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - انبان ، توشه دان . ۲ - غلاف .

لغت نامه دهخدا

جراب . [ ج ِ ] (اِخ ) لقب یعقوب بن ابراهیم بن بزاز محدث است . (شرح قاموس ) (منتهی الارب ).


جراب. [ ج ِ ] ( ع اِ ) انبان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( دهار ) ( غیاث اللغات ) ( مهذب الاسماء ). توشه دان. ( شرح قاموس ) ( از قطر المحیط ). انبان و توشه دان. ( آنندراج ). || مطلق ظرف. ( قطر المحیط ). مطلق ظرف و جای گذاشتن چیزها. ( شرح قاموس ). خنور. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ج ، جُرب و جُرُب و اَجرِبَه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ) ( از شرح قاموس ) :
نیک بنگر بروزنامه خویش
در مپیمای خار و خس بجراب.
ناصرخسرو.
زیست دانند با ستام و کمر
رفت دانند با عصا و جراب.
مسعودسعد.
|| درون چاه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). از سر چاه تا آب. ( مهذب الاسماء ). درون چاه از بالا تا پایین. ( از اقرب الموارد ). یقال : أطوِجرابها بالحجارة و ما اصلب جرابها و انها لمستقیمة الجراب. ( اقرب الموارد ). || فراخی چاه. ( آنندراج ) ( قطر المحیط ). گشادگی چاه. ( شرح قاموس ). || وعاء و ظرف خصیتین. ( شرح قاموس ) ( از ذیل اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). غلاف خایه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). پوست خایه. ( آنندراج ). جَراب ، که لغتی است در جِراب. ( منتهی الارب ) ( شرح قاموس ). || غلاف شمشیر. ( اقرب الموارد ). || ج ِ جَرِب ، به معنی گرگین.( منتهی الارب ). رجوع به جرب شود.

جراب. [ ج َ ] ( ع اِ ) لغتی است در جِراب بنابرآنچه عیاض نقل کرده است. ( از شرح قاموس ) ( ازمنتهی الارب ) ( از قطر المحیط ). رجوع به جِراب شود.

جراب. [ ج ُ] ( ع اِ ) کشتی خالی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( شرح قاموس ) ( قطر المحیط ) ( اقرب الموارد ).

جراب. [ ج ُ ] ( اِخ ) نام آبی است. ( منتهی الارب ). آبی است به مکه. ( شرح قاموس ).اسم آبی است. و گویند نام چاهی است در مکه قدیم :
سقی اﷲ امواها عرفت مکانها
جُرابا و ملکوماً و بذّر و الغمرا.
( از معجم البلدان ).

جراب. [ ج ِ ] ( اِخ ) لقب یعقوب بن ابراهیم بن بزاز محدث است. ( شرح قاموس ) ( منتهی الارب ).

جراب. [ ج ِ ] ( اِخ ) ابن کعب. از یاران حکم بن طفیل است. رجوع به عقد الفرید ج 6 ص 26 شود.

جراب . [ ج َ ] (ع اِ) لغتی است در جِراب بنابرآنچه عیاض نقل کرده است . (از شرح قاموس ) (ازمنتهی الارب ) (از قطر المحیط). رجوع به جِراب شود.


جراب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن کعب . از یاران حکم بن طفیل است . رجوع به عقد الفرید ج 6 ص 26 شود.


جراب . [ ج ِ ] (ع اِ) انبان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (دهار) (غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء). توشه دان . (شرح قاموس ) (از قطر المحیط). انبان و توشه دان . (آنندراج ). || مطلق ظرف . (قطر المحیط). مطلق ظرف و جای گذاشتن چیزها. (شرح قاموس ). خنور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ، جُرب و جُرُب و اَجرِبَه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (از شرح قاموس ) :
نیک بنگر بروزنامه ٔ خویش
در مپیمای خار و خس بجراب .

ناصرخسرو.


زیست دانند با ستام و کمر
رفت دانند با عصا و جراب .

مسعودسعد.


|| درون چاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). از سر چاه تا آب . (مهذب الاسماء). درون چاه از بالا تا پایین . (از اقرب الموارد). یقال : أطوِجرابها بالحجارة و ما اصلب جرابها و انها لمستقیمة الجراب . (اقرب الموارد). || فراخی چاه . (آنندراج ) (قطر المحیط). گشادگی چاه . (شرح قاموس ). || وعاء و ظرف خصیتین . (شرح قاموس ) (از ذیل اقرب الموارد) (قطر المحیط). غلاف خایه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پوست خایه . (آنندراج ). جَراب ، که لغتی است در جِراب . (منتهی الارب ) (شرح قاموس ). || غلاف شمشیر. (اقرب الموارد). || ج ِ جَرِب ، به معنی گرگین .(منتهی الارب ). رجوع به جرب شود.

جراب . [ ج ُ ] (اِخ ) نام آبی است . (منتهی الارب ). آبی است به مکه . (شرح قاموس ).اسم آبی است . و گویند نام چاهی است در مکه ٔ قدیم :
سقی اﷲ امواها عرفت مکانها
جُرابا و ملکوماً و بذّر و الغمرا.

(از معجم البلدان ).



جراب . [ ج ُ] (ع اِ) کشتی خالی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (شرح قاموس ) (قطر المحیط) (اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

کیسه ای که از چرم درست کنند، انبان، توشه دان: با جوال و گوهر و صندوق زر بیرون شود / هرکه او آید به قزوین با عصا و با جراب (امیرمعزی: ۵۸ ).


کلمات دیگر: