انجمن , اجتماع , عوام
جالیه
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱- مونث جالی . ۲- غریبانی که از وطن خود هجرت کرده اند . ۳- اهل ذمه . ۴- جزیه ای که از اهل ذمه گیرند.
از قریه های اندلس
از قریه های اندلس
فرهنگ معین
(یِ یا یَ ) [ ع . ] (اِفا. ) مؤنث جالی . غریبانی که از وطن خود هجرت کرده اند.
لغت نامه دهخدا
( جالیة ) جالیة. [ ی َ ] ( ع ص ) تأنیث جالی. ( اقرب الموارد ). مسهل : و فیه [ فی الفاناخ ] قوة جالیة غسالة. || از خانمان رفتگان. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). کسانی که جلاء وطن کرده باشند. مردمی که از اوطان خویش جلا اختیار کرده باشند. مهاجران. || ( اِ ) اهل ذمه. ( اقرب الموارد ). ذمیان بدانجهت که عمر ایشان را از جزیره عرب که سکونت داشتند بدر کرده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || جزیه ای که از ذمیان گرفته شود: یقال «استعمل فلان علی الجالیة»؛ ای اُقیم علی جبایة الجزیة. || جزیه بطور مطلق. ( اقرب الموارد ). گزیت. خراج. ج ، جوال.
جالیة. [ ی َ ]( اِخ ) یکی از قریه های اندلس است. ( معجم البلدان ).
جالیة. [ ی َ ]( اِخ ) یکی از قریه های اندلس است. ( معجم البلدان ).
جالیة. [ ی َ ] (ع ص ) تأنیث جالی . (اقرب الموارد). مسهل : و فیه [ فی الفاناخ ] قوة جالیة غسالة. || از خانمان رفتگان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). کسانی که جلاء وطن کرده باشند. مردمی که از اوطان خویش جلا اختیار کرده باشند. مهاجران . || (اِ) اهل ذمه . (اقرب الموارد). ذمیان بدانجهت که عمر ایشان را از جزیره ٔ عرب که سکونت داشتند بدر کرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || جزیه ای که از ذمیان گرفته شود: یقال «استعمل فلان علی الجالیة»؛ ای اُقیم علی جبایة الجزیة. || جزیه بطور مطلق . (اقرب الموارد). گزیت . خراج . ج ، جوال .
جالیة. [ ی َ ](اِخ ) یکی از قریه های اندلس است . (معجم البلدان ).
کلمات دیگر: