حباحب
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
حباحب . [ ح َ ح ِ ] (ع ص ) ج ِ حبحاب . کوچک از هر چیز. (معجم البلدان چ مصر ج 3 ص 206).
حباحب. [ ح َ ح ِ ] ( ع ص ) ج ِ حبحاب. کوچک از هر چیز. ( معجم البلدان چ مصر ج 3 ص 206 ).
حباحب. [ ح َ ح ِ ] ( اِخ ) نام شهریست. ( معجم البلدان ).
حباحب. [ ح ُ ح ِ ] ( ع ص ) ناقه تیزرو و سبک.
حباحب. [ ح ُ ح ِ ] ( اِخ )نام بخیلی مثلی ، که گویند آتشی ضعیف افروختی یا آتش بخاکستر پوشیدی تا مهمان به خیمه او راه نبرد. || ( ع اِ ) آتش ضعیف. رجوع به ابوحباحب شود.
حباحب . [ ح َ ح ِ ] (اِخ ) نام شهریست . (معجم البلدان ).
حباحب . [ ح ُ ح ِ ] (اِخ )نام بخیلی مثلی ، که گویند آتشی ضعیف افروختی یا آتش بخاکستر پوشیدی تا مهمان به خیمه ٔ او راه نبرد. || (ع اِ) آتش ضعیف . رجوع به ابوحباحب شود.
حباحب . [ ح ُ ح ِ ] (ع اِ) کرم شب تاب . چراغله . آتشپزه . کرم شب افروز. کرم شب فروز. شب تاب . شب افروز.شب فروز. شب چراغک . آتشک . چراغک . کمیچه . کاونه . سراج اللیل . سوزنه . شب سوزنه . زنازاده . ولدالزنا. گی ستاره . عروسک . یراع . طیبوث . سراج القطلب . (تذکره ٔ ضریر انطاکی در شرح حباحب ). ضریر انطاکی در تذکره گوید: حباحب ، و هو الطیبوث و یسمی بالشام ، سراج القطلب و هو حیوان کالذباب الکبیر، له جناحان و اذا طار فی اللیل اضاءَ مثل السراج . و هو حار یابس اذا جفف و لو فی غیر النحاس و رمی برأسه و شرب بالحلتیت فتتت الحصی ، مجرّب . و اذا خلط بالاسفیداج و الصبر اسقط البواسیر طلاء. و سمیته تقارب الذراریح ، فلایستعمل منه فوق دانق و ینبغی اصلاحه بالزیت - انتهی . و صاحب تحفه گوید: بفارسی کرم شب تاب نامند. حیوانی است از مگس کوچکتر و رنگش اغبر و زرد و مقعدش در غایت سبزی و در زیر بال او مستور، چون پرواز کند مکشوف میگردد و در شب مانند اخگرمیدرخشد. گرم و خشک باشد با دوازده مثقال نقیع حلتیت چون در سه روز بنوشند جهت اخراج سنگ گرده و مثانه مجرّب دانسته اند. و قطور یک عدد از خشک او با روغن گل جهت چرک گوش و کری و با صبر و سفیداب مسقط بواسیر،و تدهین او با روغن کنجد بر رخسار مورث دوستی مردم و در قضای حاجات مؤثر است . || مگس شب تاب .(آنندراج ). || نام حشره ایست که به رز [ مو ] زیان رساند. || آتشی که از بهم خوردن دو سنگ و آتشزنه برجهد. (آنندراج ). آتشی که از ساییدن سم اسب با سنگ برجهد.
حباحب . [ ح ُ ح ِ ] (ع ص ) ناقه ٔ تیزرو و سبک .