کلمه جو
صفحه اصلی

حریز

فرهنگ فارسی

ابن عثمان یکی از خوارج است

فرهنگ معین

(حَ ) [ ع . ] (ص . ) سخت محکم ، جای امن .

لغت نامه دهخدا

حریز.[ ح ُ رَ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ ازدی سجستانی . یکی از مشایخ شیعه و از روات فقه از ائمة است . (ابن الندیم ).


حریز. [ ح ُ رَ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ. از فقهای شیعه است . او راست : کتاب الزکاة. کتاب الصلاة. کتاب الصیام . کتاب النوادر. (ابن الندیم ).


حریز. [ ح ُ رَ ] (اِخ ) ابن عثمان . یکی ازخوارج است . و سیوطی در تاریخ الخلفاء ص 144 او را در عداد روایت کنندگان از عبدالملک بن مروان شمرده است .


حریز. [ ح ُ رَ ] (اِخ ) ابن محرز. کشی او را در رجال شیعه برشمرده است . (لسان المیزان ج 2 ص 187).


حریز. [ ح َ ] ( ع ص ) نیک استوار: هذا حرزٌ حریز. مکان ٌ حریز؛ جائی استوار. ( منتهی الارب ).

حریز. [ ح َ ] ( اِخ ) نام قریه ای به یمن و گویند از آنجا تا صنعاء نیم روز راه است. یاقوت گوید: حزیز با دو زای نیز آمده است. ( معجم البلدان ).

حریز. [ ح ُ رَ ] ( اِخ ) ابن ابی حریز، عبداﷲبن حسین ازدی کوفی است. پدرش قاضی سجستان بود. از زرارةبن أعین روایت دارد و علی بن رباط و عبداﷲبن عبدالرحیم اصم وجز ایشان از وی. دارقطنی در «المؤتلف و المختلف » گوید: وی از مشایخ شیعه بود، و طوسی او را در عداد مصنفان شیعه شمرده است. ساکن سجستان بود و از جعفر صادق روایت میکرد و حمادبن عیسی از وی روایت کند. نجاشی گوید او در جنگ با خوارج شرکت جست و به سجستان منتقل گشت و در آنجا کشته شد. ( لسان المیزان ج 2 ص 186 ).

حریز. [ ح ُ رَ ] ( اِخ ) ابن سراحیل کندی. صحابی است ، و بعضی روایات از او نقل شده است و به سال 66 هَ. ق. در وقعه جارف به شهادت رسیده است. صحابی دیگری نیز بدین اسم بوده است. ( قاموس الاعلام ترکی ).

حریز. [ ح ُ رَ ] ( اِخ ) ابن عبداﷲ. از فقهای شیعه است. او راست : کتاب الزکاة. کتاب الصلاة. کتاب الصیام. کتاب النوادر. ( ابن الندیم ).

حریز.[ ح ُ رَ ] ( اِخ ) ابن عبداﷲ ازدی سجستانی. یکی از مشایخ شیعه و از روات فقه از ائمة است. ( ابن الندیم ).

حریز. [ ح ُ رَ ] ( اِخ ) ابن عثمان. یکی ازخوارج است. و سیوطی در تاریخ الخلفاء ص 144 او را در عداد روایت کنندگان از عبدالملک بن مروان شمرده است.

حریز. [ ح ُ رَ ] ( اِخ ) ابن محرز. کشی او را در رجال شیعه برشمرده است. ( لسان المیزان ج 2 ص 187 ).

حریز. [ ح َ ] (اِخ ) نام قریه ای به یمن و گویند از آنجا تا صنعاء نیم روز راه است . یاقوت گوید: حزیز با دو زای نیز آمده است . (معجم البلدان ).


حریز. [ ح َ ] (ع ص ) نیک استوار: هذا حرزٌ حریز. مکان ٌ حریز؛ جائی استوار. (منتهی الارب ).


حریز. [ ح ُ رَ ] (اِخ ) ابن ابی حریز، عبداﷲبن حسین ازدی کوفی است . پدرش قاضی سجستان بود. از زرارةبن أعین روایت دارد و علی بن رباط و عبداﷲبن عبدالرحیم اصم وجز ایشان از وی . دارقطنی در «المؤتلف و المختلف » گوید: وی از مشایخ شیعه بود، و طوسی او را در عداد مصنفان شیعه شمرده است . ساکن سجستان بود و از جعفر صادق روایت میکرد و حمادبن عیسی از وی روایت کند. نجاشی گوید او در جنگ با خوارج شرکت جست و به سجستان منتقل گشت و در آنجا کشته شد. (لسان المیزان ج 2 ص 186).


حریز. [ ح ُ رَ ] (اِخ ) ابن سراحیل کندی . صحابی است ، و بعضی روایات از او نقل شده است و به سال 66 هَ . ق . در وقعه ٔ جارف به شهادت رسیده است . صحابی دیگری نیز بدین اسم بوده است . (قاموس الاعلام ترکی ).



کلمات دیگر: