کلمه جو
صفحه اصلی

چهاربالش

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - چهار بالش که هنگام نشستن در پشت سر و زیر پا و جانب راست و چپ بگذارند و بدانها تکیه دهند . ۲ - تخت مسند . ۳ - تخت مسند. ۳ - دنیا. ۴ - چهار عنصر. ۵ - چهار جهت مشرق مغرب شمال و جنوب. یا چهار بالش ارکان . ۱ - خلفای اربعه . ۲ - نوعی خیم. چهار گوشه چهار ارکان .
چهار متکا بوده که سلاطی و امرا وقت نشستن بر اطراف خود میگذاشتند ٠ دو پشت سر و یکی بر طرف راست و یکی بر طرف چپ ٠

فرهنگ معین

( ~. لِ ) (اِمر. ) ۱ - بالش های چهار - گانه ، که هنگام بر تخت نشستن پادشاه ، پشت سر و زیر پا و دو طرف او می گذاشتند. ۲ - تخت ، مسند. ۳ - چهار عنصر (آب ، خاک ، آتش و باد ).

لغت نامه دهخدا

چهاربالش. [ چ َ / چ ِ ل ِ ] ( اِ مرکب )چهار متکا بوده که سلاطین و امرا وقت نشستن بر اطراف خود میگذاشتند. دو پشت سر و یکی بر طرف راست و یکی بر طرف چپ. ( فرهنگ نظام ). چهار بالش که هنگام نشستن در پشت سر و زیر پا و جانب راست و جانب چپ بگذارند وبدانها تکیه دهند. ( فرهنگ فارسی معین ) :
گر بهنر زیبد و بگوهر بالش
او را زیبد چهاربالش و مسند.
منوچهری.
تختی همه از زر سرخ بود... و چهار بالش از شوشه زر بافته و ابریشم آکنده. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 550 ).
زآن بزرگی که در سگالش اوست
چارگوهر چهاربالش اوست.
نظامی.
|| گاه. جائی که نشست ملکان آنجا باشد. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ). دست. ( مهذب الاسماء ). تخت و مسندی که ملوک و سلاطین بر آن نشینند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) :
ماه را بر چهاربالش چرخ
نوبه ملک پنجگانه زدند.
ظهیر فاریابی ( از آنندراج ).
ومملکت را وارث و مستحق نبود کی چهاربالش دولت به وی آراسته گردد. ( سندبادنامه ظهیری ص 80 ). و در چهاربالش مملکت و مسند سلطنت چون افریدون و جم عمر یابد. ( سندبادنامه ظهیری ص 43 ). گر بساط امل دست اجل درنوردد چهاربالش مملکت عاطل و ضایع ماند. ( سندباد نامه ظهیری ص 37 ). و مقاصد و اغراض وزرای وزرسگال آن است که چهاربالش مملکت به فرزند ناخلف شاه دهند. ( سندبادنامه ظهیری ص 37 ). الدست ؛ دست جامه ، هم تازی است و هم فارسی ؛ یعنی چهاربالش. ج ، الدسوت. ( مهذب الاسماء ). || جهات اربع که مشرق و مغرب و شمال و جنوب باشد. ( برهان ). جهات چهارگانه. ( ناظم الاطباء ). || عناصر اربعه که خاک و آب و هوا و آتش باشد. ( برهان ). کنایه از عناصر اربعه باشد. ( آنندراج ). کنایه از چهارعنصر است. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به چاربالش شود. || دنیا و عالم. ( برهان ). کنایه از دنیا است به اعتبار چهاررکن. ( آنندراج ). جهان وعالم. ( ناظم الاطباء ). کنایه از دنیا است. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ عمید

=چاربالش

چاربالش#NAME?



کلمات دیگر: