۱-( صفت ) آنکه جرعه ( شراب ومانند آن ) ریزند. ۲- ( اسم ) جامی باشد ناوچه دار و آن دو قسم است : بزرگ و کوچک . با بزرگ آن زنان در حمام آب بر سر ریزند با کوچک آن دارو شربت و غیره در گلوی اطفال ریزند.
جرعه ریز
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
( ~. ) [ ع - فا. ] ۱ - (ص فا. ) آن که جرعه (شراب و مانند آن ) ریزد. ۲ - (اِمر. ) جامی باشد ناوچه دار و آن دو قسم است : بزرگ و کوچک . با بزرگ آن زنان در حمام آب بر سر ریزند و با کوچک آن دارو و شربت و غیره در گلوی اطفال کنند.
لغت نامه دهخدا
جرعه ریز. [ ج ُ ع َ / ع ِ ] ( اِ مرکب ) جامی باشد ناوچه دار و آن دو قسم بود: کوچک و بزرگ. با کوچک آن دارو و شربت و غیره در گلوی اطفال ریزند و با بزرگ آن زنان در حمام آب بر سر بریزند. ( برهان ) ( بهارعجم ) ( ناظم الاطباء ). جرغاتو. ( آنندراج ) ( برهان ). || به معنی جرعه ریختن نیز آمده ، از عالم ( نظیر ) خونریز به معنی خون ریختن. ( بهارعجم ). || قطره چکان. ( یادداشت مؤلف ) :
چنان کنند ز می جرعه ریزبر لب آب
که می بشیشه صاف حباب درگیرد.
کان همه در روی چرخ جان ستان افشانده اند.
چون جرعه ریز دیده بدامان درآورم.
جرعه ریز سخا به آز فرست.
و آنچه از جرعه ریز ساقی ماند.
بر سر خصم جرعه ریزکنم.
ز می کرد یاقوت را جرعه ریز.
چنان کنند ز می جرعه ریزبر لب آب
که می بشیشه صاف حباب درگیرد.
امیرخسرو دهلوی ( از بهارعجم ).
جرعه ریز جام ایشانند گفتی اختران کان همه در روی چرخ جان ستان افشانده اند.
خاقانی.
از عکس خون قرابه پر می شود فلک چون جرعه ریز دیده بدامان درآورم.
خاقانی.
آز من تشنه سخای تو شد.جرعه ریز سخا به آز فرست.
خاقانی.
و آنچه او خورده بود و باقی ماندو آنچه از جرعه ریز ساقی ماند.
نظامی.
چون منش را به باده تیزکنم.بر سر خصم جرعه ریزکنم.
نظامی.
سکندرمنش کرد بر باده تیزز می کرد یاقوت را جرعه ریز.
نظامی.
کلمات دیگر: