کلمه جو
صفحه اصلی

حراقه

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - نوعی کشتی جنگی در قدیم که از آن مواد محرقه بسوی دشمن پرتاب میشد کشتی نفت انداز . جمع : حراقات . ۲ - آینه آیینه . ۳ - شمشیر قاطع .
آتش سوزی باروت سوزی حریق

فرهنگ معین

(حُ قِ یا قَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - سوختة چخماق . ۲ - شعله .

لغت نامه دهخدا

حراقه. [ح ُ ق َ ] ( ع اِ ) زرگری. ( دُزی ). || سوخته ٔچقماق. || آنچه باقی مانده باشد از جامه ٔسوخته. ( منتهی الارب ). || شعله. ( غیاث ). || آنچه در هنگام خواندن افسونها بسوزند.

حراقه. [ ح َرْ را ق َ ] ( ع اِ ) جای سیاه زغال گران و گچ گران. || نوعی از کشتی ها که به وی نفت اندازی کنند بسوی دشمن. ج ، حَرّاقات. ( منتهی الارب ). نوعی از کشتی که بدان در دریا بسوی دشمن آتش افکنند. نوعی کشتی. کشتیهای جنگی انواع بوده است ، «شونة» که بزرگ و دارای برجها بود، و «حراقة» که دارای منجنیق بود برای پرتاب نفت سوزان بسوی دشمن و آن منجنیق «عراده »خوانده میشد و «طرادة» کشتیی بود کوچک و سریعالسیر.( تاریخ تمدن اسلام جرجی زیدان ج 1 ص 161 ) :
آتشین حراقه برده گرمی از حراق چرخ
لیک بر قبه شررها از دهان انگیخته.
خاقانی.
امیرالمؤمنین الطایع درحراقه در روی دجله بتعزیت او تجشم فرمود. ( ترجمه تاریخ یمینی نسخه خطی ص 285 ). || ظرفی که نور در آن منعکس گردد. حراقه چینی ( صینی ) :
تو گفتی گردزنگار است بر حراقه چینی
تو گفتی موی سنجاب است بر فیروزه گون دیبا.
فرخی.
آب گوئی در چمن حراقه چینی شده ست
کاندرو چشم جهان بین از صور بندد خیال.
معزی.
صیقلی دیده کجا روشن کند حراقه را
باغ و مرغابی به آن گونه ست بر روی غدیر.
معزی.
ای بگه امتحان ز آتش شمشیر تو
گنبد حراقه رنگ سوخته حراقه وار.
خاقانی.
پس بفرمود تا آنجا که طوطی بود چراغی در زیر طشتی نهادند و حراقه ای چند از دیوارها درآویخت و بر بالای طارم دست آسی به حرکات مختلف میگردانید و بادبیزنی و پرویزنی بیاورد و آب بر بادبیزن میفشاند از بادبیزن و پرویزن بر مثال باد و باران می آمد و هر ساعت چراغ دان از زیر طشت بیرون گرفتندی و در محازات سطوح اجرام حراقه ها بداشتی تا شعاع چراغ از صفحات حراقه ها منعکس میشد بر مثال برق و درخش. ( سندبادنامه فارسی ص 96 ). و بعربی چنین آمده است : فامرت الجاریة ان تغطی سماءالدار بباریة ففعلت وجعلت المرآة تلوح وجه السراج فخیل الدره انه برق. ( سندبادنامه عربی ص 356 ).
|| آلتی ناری که ظاهراً برای آتش بازی و نفت اندازی بکار میرفته است :
چون همی حراقه جنبانید او
می گشادند اهل هنگامه گلو.
مولوی.

حراقه . [ ح َرْ را ق َ ] (ع اِ) جای سیاه زغال گران و گچ گران . || نوعی از کشتی ها که به وی نفت اندازی کنند بسوی دشمن . ج ، حَرّاقات . (منتهی الارب ). نوعی از کشتی که بدان در دریا بسوی دشمن آتش افکنند. نوعی کشتی . کشتیهای جنگی انواع بوده است ، «شونة» که بزرگ و دارای برجها بود، و «حراقة» که دارای منجنیق بود برای پرتاب نفت سوزان بسوی دشمن و آن منجنیق «عراده »خوانده میشد و «طرادة» کشتیی بود کوچک و سریعالسیر.(تاریخ تمدن اسلام جرجی زیدان ج 1 ص 161) :
آتشین حراقه برده گرمی از حراق چرخ
لیک بر قبه شررها از دهان انگیخته .

خاقانی .


امیرالمؤمنین الطایع درحراقه در روی دجله بتعزیت او تجشم فرمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی نسخه ٔ خطی ص 285). || ظرفی که نور در آن منعکس گردد. حراقه ٔ چینی (صینی ) :
تو گفتی گردزنگار است بر حراقه ٔ چینی
تو گفتی موی سنجاب است بر فیروزه گون دیبا.

فرخی .


آب گوئی در چمن حراقه ٔ چینی شده ست
کاندرو چشم جهان بین از صور بندد خیال .

معزی .


صیقلی دیده کجا روشن کند حراقه را
باغ و مرغابی به آن گونه ست بر روی غدیر.

معزی .


ای بگه امتحان ز آتش شمشیر تو
گنبد حراقه رنگ سوخته حراقه وار.

خاقانی .


پس بفرمود تا آنجا که طوطی بود چراغی در زیر طشتی نهادند و حراقه ای چند از دیوارها درآویخت و بر بالای طارم دست آسی به حرکات مختلف میگردانید و بادبیزنی و پرویزنی بیاورد و آب بر بادبیزن میفشاند از بادبیزن و پرویزن بر مثال باد و باران می آمد و هر ساعت چراغ دان از زیر طشت بیرون گرفتندی و در محازات سطوح اجرام حراقه ها بداشتی تا شعاع چراغ از صفحات حراقه ها منعکس میشد بر مثال برق و درخش . (سندبادنامه ٔ فارسی ص 96). و بعربی چنین آمده است : فامرت الجاریة ان تغطی سماءالدار بباریة ففعلت وجعلت المرآة تلوح وجه السراج فخیل الدره انه برق . (سندبادنامه ٔ عربی ص 356).
|| آلتی ناری که ظاهراً برای آتش بازی و نفت اندازی بکار میرفته است :
چون همی حراقه جنبانید او
می گشادند اهل هنگامه گلو.

مولوی .


|| شمشیر بران . || لحنی در حُراقة. (منتهی الارب ). چیزی که آتش در آن زود میگیرد. آتش زنه . سنگ چخماق :
دلش حراقه ٔ آتش زنی داشت
وز آن آتش سر دودافکنی داشت .

نظامی .


و رسن یکتای دلو چون پنبه بر حراقه ٔ چرخ دوتا بیفروخت . (تاج المآثر).

حراقه . [ح ُ ق َ ] (ع اِ) زرگری . (دُزی ). || سوخته ٔچقماق . || آنچه باقی مانده باشد از جامه ٔسوخته . (منتهی الارب ). || شعله . (غیاث ). || آنچه در هنگام خواندن افسونها بسوزند.


حراقة. [ ح َ ق َ ] (ع مص ) حریق . آتش سوزی . سوختن : حراقه ٔ نفت ؛ نفت سوختن و نفت سوزی . حراقه ٔ بارود؛ باروت سوزی . (دُزی ). رجوع به حراقت شود.


فرهنگ عمید

نوعی کشتی جنگی که به وسیلۀ آن آتش و چیزهای جنگی شعله ور به سوی دشمن پرتاب می کردند.
هر مادۀ قابل اشتعال، مانند پنبه برای روشن کردن آتش.

نوعی کشتی جنگی که به‌وسیلۀ آن آتش و چیزهای جنگی شعله‌ور به سوی دشمن پرتاب می‌کردند.


هر مادۀ قابل اشتعال، مانند پنبه برای روشن کردن آتش.


دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] جایگاه و تپه ای است که حضرت ابراهیم (ع) را در زمان نمرود بر منجنیق نهادند و به آتش افکندند. امروزه فضای باز روبروی تپه به گونه ای است که گویی آثار برافروختن آتشی عظیم بر روی زمین نمایان است. این جایگاه در دهکده ای به نام (برس) در شمال حله واقع است.
راهنمای اماکن زیارتی و سیاحتی در عراق ، دکتر احسان مقدس ، نشر مشعر ، تهران ، ص 322

پیشنهاد کاربران

یکی از معانی حراقه همان آتش گردان است که برای اشتعال سریع ذغال به کار میرود

از ریشه حرق به معنی سوختن در آتش. هر چیز که شعله آتش ایجاد کند مصداق واژه حراقه است. نمونه آن "شعله افکن" و "آتش گردان" و "بمب آتش زا" و "ماده فسفر" و "کبریت" و از این قبیل است.


کلمات دیگر: