شايسته , لا يق , شايان , سزاوار , مستحق , فراخور
جدیر
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
سزاوار، شایسته، اهل، جدرائ جمع
( صفت ) ۱- لایق سزاوار. ۲- هر جایی که در دور آن دیوار بنا کرده باشند.
دهی است در نزدیکی وادی ایله که در همواره زمین یهود بمسافت ۹ میل بجنوب لده واقع میباشد .
( صفت ) ۱- لایق سزاوار. ۲- هر جایی که در دور آن دیوار بنا کرده باشند.
دهی است در نزدیکی وادی ایله که در همواره زمین یهود بمسافت ۹ میل بجنوب لده واقع میباشد .
فرهنگ معین
(جَ دِ ) [ ع . ] (اِ. ص . ) ۱ - چاردیواری . ۲ - سزاوار، شایسته .
لغت نامه دهخدا
جدیر. [ ج َ ] (اِخ ) ابن کرمیب ، مکنی به ابوالزاهریه ، تابعی است .
جدیر. [ ج ُ دَ ] (اِخ ) ملقب به سلمی و مکنی به ابوفوره است .
جدیر. [ ج َ ]( ع ص ) سزاوار. ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( ترجمان القرآن عادل ). خلیق. ( اقرب الموارد ). لایق. سزاوار. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). قمین. حری. حقیق. ( از نصاب الصبیان ). شایسته. زیبنده. برازنده. زیبای. برازا. درخور. ازدر. شایان. حجی. ( یادداشت مؤلف ). یقال : هو جدیر بکذا و لکذا؛ ای خلیق له. ( اقرب الموارد ) :
مقدار مرد و مرتبت مرد و جاه مرد
باشد چنانکه در خور او باشد و جدیر.
ای ترا ملک دین حقیق و جدیر.
جدیر. ( اِخ ) نام یکی از آبادیهای میان آب شوشتر است. ( از مرآت البلدان ج 4 ص 215 ).
جدیر. [ ج َ ] ( اِخ ) ابن کرمیب ، مکنی به ابوالزاهریه ، تابعی است.
جدیر. [ ج ُ دَ ] ( اِخ ) ملقب به سلمی و مکنی به ابوفوره است.
جدیر. [ ] ( عبری ، اِ ) در عبری به معنی آغل گوسفندان. ( از قاموس کتاب مقدس ).
جدیر. [ ] ( اِخ ) دهی است در نزدیکی وادی ایله که در همواره زمین یهود بمسافت 9 میل بجنوب لده واقع میباشد. ( صحیفه یوشع 15:36 ). ( از قاموس کتاب مقدس ).
مقدار مرد و مرتبت مرد و جاه مرد
باشد چنانکه در خور او باشد و جدیر.
منوچهری.
پیر را گفتم از سر تحقیق ای ترا ملک دین حقیق و جدیر.
سنائی.
|| کوتاه. القصیر لانضمام شخصه. ( از ذیل اقرب الموارد ). || ( اِ ) چاردیواری. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). جایی که اطراف آن دیوار شده باشد. ( از اقرب الموارد ). ج ، جدیرون و جُدَراء. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ).جدیر. ( اِخ ) نام یکی از آبادیهای میان آب شوشتر است. ( از مرآت البلدان ج 4 ص 215 ).
جدیر. [ ج َ ] ( اِخ ) ابن کرمیب ، مکنی به ابوالزاهریه ، تابعی است.
جدیر. [ ج ُ دَ ] ( اِخ ) ملقب به سلمی و مکنی به ابوفوره است.
جدیر. [ ] ( عبری ، اِ ) در عبری به معنی آغل گوسفندان. ( از قاموس کتاب مقدس ).
جدیر. [ ] ( اِخ ) دهی است در نزدیکی وادی ایله که در همواره زمین یهود بمسافت 9 میل بجنوب لده واقع میباشد. ( صحیفه یوشع 15:36 ). ( از قاموس کتاب مقدس ).
جدیر. (اِخ ) نام یکی از آبادیهای میان آب شوشتر است . (از مرآت البلدان ج 4 ص 215).
جدیر. [ ] (اِخ ) دهی است در نزدیکی وادی ایله که در همواره زمین یهود بمسافت 9 میل بجنوب لده واقع میباشد. (صحیفه ٔ یوشع 15:36). (از قاموس کتاب مقدس ).
جدیر. [ ] (عبری ، اِ) در عبری به معنی آغل گوسفندان . (از قاموس کتاب مقدس ).
جدیر. [ ج َ ](ع ص ) سزاوار. (منتهی الارب ) (دهار) (ترجمان القرآن عادل ). خلیق . (اقرب الموارد). لایق . سزاوار. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). قمین . حری . حقیق . (از نصاب الصبیان ). شایسته . زیبنده . برازنده . زیبای . برازا. درخور. ازدر. شایان . حجی . (یادداشت مؤلف ). یقال : هو جدیر بکذا و لکذا؛ ای خلیق له . (اقرب الموارد) :
مقدار مرد و مرتبت مرد و جاه مرد
باشد چنانکه در خور او باشد و جدیر.
پیر را گفتم از سر تحقیق
ای ترا ملک دین حقیق و جدیر.
|| کوتاه . القصیر لانضمام شخصه . (از ذیل اقرب الموارد). || (اِ) چاردیواری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جایی که اطراف آن دیوار شده باشد. (از اقرب الموارد). ج ، جدیرون و جُدَراء. (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ).
مقدار مرد و مرتبت مرد و جاه مرد
باشد چنانکه در خور او باشد و جدیر.
منوچهری .
پیر را گفتم از سر تحقیق
ای ترا ملک دین حقیق و جدیر.
سنائی .
|| کوتاه . القصیر لانضمام شخصه . (از ذیل اقرب الموارد). || (اِ) چاردیواری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جایی که اطراف آن دیوار شده باشد. (از اقرب الموارد). ج ، جدیرون و جُدَراء. (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ).
فرهنگ عمید
سزاوار، شایسته، اهل: پیر را گفتم از سر تحقیق / ای تو را مُلک و دین جدیر و حقیق (سنائی۱: ۳۵۱ ).
دانشنامه عمومی
جدیر نام روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان جهرم در استان فارس است.
وب سایت رسمی وزارت کشور جمهوری اسلامی ایران
وب سایت رسمی وزارت کشور جمهوری اسلامی ایران
wiki: جدیر
جدول کلمات
سزاوار ، شایسته
کلمات دیگر: