کلمه جو
صفحه اصلی

حدب

فرهنگ فارسی

۱- ( اسم ) گوژ پشتی . ۲ - ( اسم ) زمین مرتفع تپه . ۳ - موج آب .
مرد کوژپشت

فرهنگ معین

(حَ دَ ) [ ع . ] (اِمص . ) گوژپشتی .

لغت نامه دهخدا

حدب. [ ح َ دَ ] ( ع مص ) گوزپشت گردیدن. ( از منتهی الارب ). || حدب بر؛ مهربان گردیدن بر. ( از منتهی الارب ). مهربانی. مهربانی کردن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). || مهربان شدن. ( غیاث اللغات ). || حدب مراءة؛ شوی نکردن زن و مهربان گردیدن بر بچه های خود. ( از منتهی الارب ). || انحدار بالا بپائین. ( از منتهی الارب ). انحدار و سرازیر شدن. بنشیب آمدن مانند موج و ریگ. || ببلندی برآمدن چیزی. بلند شدن آب. ج ، حداب. ( منتهی الارب ).

حدب. [ ح َ دَ ] ( ع ص ، اِ ) گوزی پشت. ( منتهی الارب ). گوژی. کوزی. فرورفتن سینه با برآمدن پشت. برآمدن پشت با فرورفتن سینه و شکم. کوژی. برآمدن پشت و فروشدن سینه. گوژپشت گردیدن. کوزپشتی. مقابل قعس. || گیاه بهمی که ریخته متراکم گردد. || سختی سرما. || حدب الامور؛ کارهای دشوار. || زمین بلند سنگ و گل آمیخته. ( منتهی الارب ). کقوله تعالی : من کل حدب ینسلون. ( قرآن 96/21 ). ج ، حِداب. ( منتهی الارب ). بالا. ( ترجمان عادل منسوب به جرجانی ). || پشته ریگ. || تراکب آب در روانی. || نشان در پوست. ( منتهی الارب ). نشان چیزی که بر پوست ظاهر شود. || گیاهی یا گیاه نصی. ( منتهی الارب ). || عیبی است که در اسب حاصل شود درپشت او مانند کوژی در انسان. ( صبح الاعشی ج 2 ص 27 ).

حدب. [ ح ُ ] ( ع ص ) ج ِ احدب. ج ِ حدباء. ( منتهی الارب ).

حدب. [ ح َ دِ ] ( ع ص ) مرد گوژپشت. ( منتهی الارب ).

حدب . [ ح َ دَ ] (ع ص ، اِ) گوزی پشت . (منتهی الارب ). گوژی . کوزی . فرورفتن سینه با برآمدن پشت . برآمدن پشت با فرورفتن سینه و شکم . کوژی . برآمدن پشت و فروشدن سینه . گوژپشت گردیدن . کوزپشتی . مقابل قعس . || گیاه بهمی که ریخته متراکم گردد. || سختی سرما. || حدب الامور؛ کارهای دشوار. || زمین بلند سنگ و گل آمیخته . (منتهی الارب ). کقوله تعالی : من کل حدب ینسلون . (قرآن 96/21). ج ، حِداب . (منتهی الارب ). بالا. (ترجمان عادل منسوب به جرجانی ). || پشته ٔ ریگ . || تراکب آب در روانی . || نشان در پوست . (منتهی الارب ). نشان چیزی که بر پوست ظاهر شود. || گیاهی یا گیاه نصی . (منتهی الارب ). || عیبی است که در اسب حاصل شود درپشت او مانند کوژی در انسان . (صبح الاعشی ج 2 ص 27).


حدب . [ ح َ دَ ] (ع مص ) گوزپشت گردیدن . (از منتهی الارب ). || حدب بر؛ مهربان گردیدن بر. (از منتهی الارب ). مهربانی . مهربانی کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || مهربان شدن . (غیاث اللغات ). || حدب مراءة؛ شوی نکردن زن و مهربان گردیدن بر بچه های خود. (از منتهی الارب ). || انحدار بالا بپائین . (از منتهی الارب ). انحدار و سرازیر شدن . بنشیب آمدن مانند موج و ریگ . || ببلندی برآمدن چیزی . بلند شدن آب . ج ، حداب . (منتهی الارب ).


حدب . [ ح َ دِ ] (ع ص ) مرد گوژپشت . (منتهی الارب ).


حدب . [ ح ُ ] (ع ص ) ج ِ احدب . ج ِ حدباء. (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

۱. زمین بلند، زمین مرتفع.
۲. تپه.
۳. موج آب.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی حَدَبٍ: زمینهای بلندی که بین زمینهای پست قرار گرفته باشد .
تکرار در قرآن: ۱(بار)
تپّه و محل مرتفع. در صحاح گوید تا چون یأجوج و مأجوج گشوده شوند و آنها از هر ارتفاعی شتابان آیند به «مأجوج»مراجعه شود. حدب الظهر بر آمدگی پشت آدمی است راغب گوید: جایز است که حدب به معنی تپّه از آن مأخوذ باشد .

جدول کلمات

گوژ پشتی, زمین بلند , تپه , موج آب


کلمات دیگر: