کلمه جو
صفحه اصلی

پت

فارسی به انگلیسی

lint, papilla, papila, phut

papila


lint


فرهنگ فارسی

پرز، کرک، پشم نرمی که ازبن موهای بزمیروید، واز آن شال وپارچه های لطیف میبافند، بزشم وبزوشم، بزوش، تبت وتبدنیزگفته شده
( اسم ) ۱- پشم نرمی که از بن موی بز روید و آنرا بشانه بر آورند و از آن شال بافند بز پشم بزوشم کرک کلک . ۲- کرکهای ریز در هم تافت. سطح بشر. بعضی گیاهان کرکها و الیاف نرم سطح بعضی اندامهای گیاهی پرز ۳- هر چیز نرم .

فرهنگ معین

(پَ ) ( اِ. ) = بت : لعابی از کتیرا و نشاسته و مانند آن ، آهار، آش جامد.
( ~. ) (اِ. ) ۱ - پشم نرمی که از بن موی بز روید و آن را به شانه برآورند و از آن شال بافند، بز پشم ، بزوشم ، کرک ، کلک . ۲ - کرک های ریز درهم تافتة سطح بشرة بعضی گیاهان ، کرک ها و الیاف نرم سطح بعضی اندام های گیاهی ، پرز، هر چیز نرم .

(پَ) ( اِ.) = بت : لعابی از کتیرا و نشاسته و مانند آن ، آهار، آش جامد.


( ~.) (اِ.) 1 - پشم نرمی که از بن موی بز روید و آن را به شانه برآورند و از آن شال بافند؛ بز پشم ، بزوشم ، کرک ، کلک . 2 - کرک های ریز درهم تافتة سطح بشرة بعضی گیاهان ، کرک ها و الیاف نرم سطح بعضی اندام های گیاهی ؛ پرز، هر چیز نرم .


لغت نامه دهخدا

پت. [ پ َ ] ( اِ ) آهار. آهار جولاهان. و آن چیزی باشد که در جامه مالند تا باریک شود و صیقل گیرد. ( لغت نامه اسدی ). آهار که بر جامه دهند. و غالباً آن لعابی است از کتیرا یا نشاسته یا صمغ و یا لعاب خطمی و جز آن که جامه یا کاغذ و امثال آن بدان آغارند تا شخ و محکم شود. شو. شوی. شوربا. خورش. آش. آش جامه. پالوده. بت. آهر. تانّه. بخیر. آغار. لعاب :
ریشی چگونه ریشی چون ماله پت آلود
گوئی که دوش تا روز با ریش گوه پالود.
عماره.
کونی دارد چو کون خواجه اش لت لت
ریشی دارد چو ماله آلوده به پت.
عماره.
جهان ما چو یکی زود سیر پیشه ور است
چهار پیشه کند هر زمان بدیگر زی
بروزگار خزان پتگری کند شب و روز
بروزگار بهاری کندت رنگرزی
بروزگار زمستان کندت سیم گری
بروزگار حزیران کندت خشت پزی.
منوچهری.
|| سریش. ( فرهنگ اسدی ). || لعاب : پت اسفرزه. پت برنج. ( در لهجه خراسانیان ). || مرعز. مرعَزّا. مرعزاء. مَرعَزی. بُز و شَم. بُزپشم. پشم زیرِموی بُز. پشم بن موی بز. پشم نرمی که از بن موی بز بشانه برآورند و از آن شال و کلاه نمد و کپنک و امثال آن کنند. ( جهانگیری ) ( برهان ). کرک. کلک. ( جهانگیری ). || هرچیز که آن نرمی داشته باشد. ( برهان ). || پَت دادن ؛ لعاب آوردن ، اسفرزه پت میدهد.برنج پت داده است.

پت. [ پ ِ ] ( اِ )شب پره ای است که آنگاه که صورت کرم دارد پشم و امثال آن را خورد و تباه کند. بید. دیوچه. سوس. متّه. عثه . و رجوع به دیوچه شود.

پت . [ پ َ ] (اِ) آهار. آهار جولاهان . و آن چیزی باشد که در جامه مالند تا باریک شود و صیقل گیرد. (لغت نامه ٔ اسدی ). آهار که بر جامه دهند. و غالباً آن لعابی است از کتیرا یا نشاسته یا صمغ و یا لعاب خطمی و جز آن که جامه یا کاغذ و امثال آن بدان آغارند تا شخ و محکم شود. شو. شوی . شوربا. خورش . آش . آش جامه . پالوده . بت . آهر. تانّه . بخیر. آغار. لعاب :
ریشی چگونه ریشی چون ماله ٔ پت آلود
گوئی که دوش تا روز با ریش گوه پالود.

عماره .


کونی دارد چو کون خواجه اش لت لت
ریشی دارد چو ماله آلوده به پت .

عماره .


جهان ما چو یکی زود سیر پیشه ور است
چهار پیشه کند هر زمان بدیگر زی
بروزگار خزان پتگری کند شب و روز
بروزگار بهاری کندت رنگرزی
بروزگار زمستان کندت سیم گری
بروزگار حزیران کندت خشت پزی .

منوچهری .


|| سریش . (فرهنگ اسدی ). || لعاب : پت اسفرزه . پت برنج . (در لهجه ٔ خراسانیان ). || مرعز. مرعَزّا. مرعزاء. مَرعَزی . بُز و شَم . بُزپشم . پشم زیرِموی بُز. پشم بن موی بز. پشم نرمی که از بن موی بز بشانه برآورند و از آن شال و کلاه نمد و کپنک و امثال آن کنند. (جهانگیری ) (برهان ). کرک . کلک . (جهانگیری ). || هرچیز که آن نرمی داشته باشد. (برهان ). || پَت دادن ؛ لعاب آوردن ، اسفرزه پت میدهد.برنج پت داده است .

پت . [ پ ِ ] (اِ)شب پره ای است که آنگاه که صورت کرم دارد پشم و امثال آن را خورد و تباه کند. بید. دیوچه . سوس . متّه . عثه . و رجوع به دیوچه شود.


فرهنگ عمید

۱. پرز، کرک.
۲. پشم نرمی که از بن موهای بز می روید و از آن شال و پارچه های لطیف می بافند، بزشم، بزوشم، بزوش، تَفتیک.
۳. مایعی که از نشاسته یا کتیرا درست می کنند و به پارچه می زنند تا سخت و براق شود، لعاب، آهار.
= بید۲

۱. پرز؛ کرک.
۲. پشم نرمی که از بن موهای بز می‌روید و از آن شال و پارچه‌های لطیف می‌بافند؛ بزشم؛ بزوشم؛ بزوش؛ تَفتیک.
۳. مایعی که از نشاسته یا کتیرا درست می‌کنند و به پارچه می‌زنند تا سخت و براق شود؛ لعاب؛ آهار.


بید۲#NAME?


دانشنامه عمومی

پت (چابهار). پت (چابهار)، روستایی از توابع بخش دشتیاری شهرستان چابهار در استان سیستان و بلوچستان ایران است.
این روستا در دهستان باهوکلات قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۵۰۳ نفر (۹۸خانوار) بوده است.

دماغ


بینی


پِت:پتک ، دسته سندان که برای خرد کردن اشیا از آن استفاده میشود.


گویش مازنی

/pet/ لوچ چپ چشم دوبین & باد کردن و برآمدن سبزیجات هنگام پختن & میگوی کوچک سواحل جنوبی دریایی خزر که زندهی آن غذای ماهیگیر و خشک شده اش خوراک ماهیان سرد آبی حوضچه های پرورش ماهی است - کج و معوج & حرکت – جنب و جوش - پخته ۳پهن

لوچ چپ چشم دوبین


باد کردن و برآمدن سبزیجات هنگام پختن


۱میگوی کوچک سواحل جنوبی دریایی خزر که زندهی آن غذای ماهیگیر ...


۱حرکت – جنب و جوش ۲پخته ۳پهن


واژه نامه بختیاریکا

( پِت ) نشیمن؛ مقعد
( پِت ) وصله؛ پینه

جدول کلمات

کرک و پشم, اهار, لعاب

پیشنهاد کاربران

بر وزن "بت"، پنهان، نهان، مخفی

اصطلاح ( پت ) درلرستان یعنی بینی یاهمان دماغ. .

در قدیم به تسلیم شدن از روی جبر می گفتند . پَت

پِت در گفتار بختیاری ( شمال خوزستان ) معنای بینی و دماغ می دهد.

درلری بختیاری میوند معنای دماغ میباشد

این واژه در منطقه بم و نرماشیر به معنی موی انسان میباشد و بیشتر به موهای غیر از موی سر ریش میباشد

به ضمه پ در گویش کرمانی ، مو

پِت در زبان لری به معنای بینی میباشد

پت در گویش هرمزگانی ها به معنی پنهان شدن، میدهدو پوت پوت هم در همین گویش به معنی خراب شدن یا تیکه پاره شدن میدهد

پِت:در زبان لکی یعنی بینی

در زبان لری فیلی به معنی دماغ. بینی
PET

در زبان لری بختیاری به معنی پهن
Pat
پت پهن :بزرگ

پت در زبان اراکی هم به معنی بینی و دماغ میباشد.

در گویش عامه اصطلاحی است که برای اشاره به نوع خاصی از صدای مداوم و تکراری استفاده می شود مانند صدای اگزوز ماشین یا صدای خروج مداوم گاز از بدن احشام و حتی انسان ها

در لهجه گراشی معنی رودخانه موقت به دنبال بارندگی گفته می شود.

پت. ( زبان مازنی ) ، لوچ، چشمی که چپ است به آن میگویند "پت". ، به کسی که چشمش چپ است میگویند "پت".


کلمات دیگر: