ابن معدی کرب از ملوک کنده بود
جمد
فرهنگ فارسی
ابن معدی کرب از ملوک کنده بود
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
جمد. [ ج َ م َ ] ( ع اِ ) زمین بلند سخت. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ج ، اجماد و جِماد. ( منتهی الارب ). || برف. || آب منجمد. یخ. || ج ِ جامد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
جمد.[ ج ُ ] ( ع اِ ) زمین بلند سخت. ( منتهی الارب ). ج ، اجماد و جِماد. ( منتهی الارب ). رجوع به ماده قبل شود.
جمد. [ ج ُ م ُ ] ( ع اِ ) زمین بلند سخت. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ج ، اجماد، جِماد. ( منتهی الارب ). رجوع به ماده های قبل شود.
جمد.[ ج َ م َ ] ( اِخ ) دهی است به بغداد. ( منتهی الارب ).
جمد. [ ج ُ م ُ ] ( اِخ ) کوهی است بنجد. ( منتهی الارب ).
جمد. [ ج َ / ج َ م َ ] ( اِخ ) ابن معدی کرب. از ملوک کنده بود. ( منتهی الارب ).
جمد. [ ج َ / ج َ م َ ] (اِخ ) ابن معدی کرب . از ملوک کنده بود. (منتهی الارب ).
جمد. [ ج َ م َ ] (ع اِ) زمین بلند سخت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، اجماد و جِماد. (منتهی الارب ). || برف . || آب منجمد. یخ . || ج ِ جامد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
جمد. [ ج ُ م ُ ] (اِخ ) کوهی است بنجد. (منتهی الارب ).
جمد. [ ج ُ م ُ ] (ع اِ) زمین بلند سخت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، اجماد، جِماد. (منتهی الارب ). رجوع به ماده های قبل شود.
جمد.[ ج َ ] (ع مص ) فسرده و بسته گردیدن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || بخل و امساک ورزیدن کسی باین معنی که خیر و احسان از او جاری نگشتن . (ازاقرب الموارد). بخیل گردیدن . (منتهی الارب ). || واجب شدن . گویند: جمد علیه حق بفلان ؛ ای وجب . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به جمود شود.
جمد.[ ج َ م َ ] (اِخ ) دهی است به بغداد. (منتهی الارب ).
جمد.[ ج ُ ] (ع اِ) زمین بلند سخت . (منتهی الارب ). ج ، اجماد و جِماد. (منتهی الارب ). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
فرهنگ عمید
۲. برف.
دانشنامه اسلامی
جامد. بی حرکت. در اقرب الموارد هست کوهها را بینی و بی حرکت میپنداری ولی چون رفتن ابرها همی روند، کا رخداست که همه چیز را محکم کرده و از کارهائیکه میکنید آگاه است . درباره این آیه در «جبل» مفصلا صحبت شده است و این کلمه فقط در این آیه آمده است .