کلمه جو
صفحه اصلی

جمد

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- یخ . ۲- برف .
ابن معدی کرب از ملوک کنده بود

فرهنگ معین

(جَ مَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - یخ . ۲ - برف .

لغت نامه دهخدا

جمد.[ ج َ ] ( ع مص ) فسرده و بسته گردیدن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || بخل و امساک ورزیدن کسی باین معنی که خیر و احسان از او جاری نگشتن. ( ازاقرب الموارد ). بخیل گردیدن. ( منتهی الارب ). || واجب شدن. گویند: جمد علیه حق بفلان ؛ ای وجب. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به جمود شود.

جمد. [ ج َ م َ ] ( ع اِ ) زمین بلند سخت. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ج ، اجماد و جِماد. ( منتهی الارب ). || برف. || آب منجمد. یخ. || ج ِ جامد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

جمد.[ ج ُ ] ( ع اِ ) زمین بلند سخت. ( منتهی الارب ). ج ، اجماد و جِماد. ( منتهی الارب ). رجوع به ماده قبل شود.

جمد. [ ج ُ م ُ ] ( ع اِ ) زمین بلند سخت. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ج ، اجماد، جِماد. ( منتهی الارب ). رجوع به ماده های قبل شود.

جمد.[ ج َ م َ ] ( اِخ ) دهی است به بغداد. ( منتهی الارب ).

جمد. [ ج ُ م ُ ] ( اِخ ) کوهی است بنجد. ( منتهی الارب ).

جمد. [ ج َ / ج َ م َ ] ( اِخ ) ابن معدی کرب. از ملوک کنده بود. ( منتهی الارب ).

جمد. [ ج َ / ج َ م َ ] (اِخ ) ابن معدی کرب . از ملوک کنده بود. (منتهی الارب ).


جمد. [ ج َ م َ ] (ع اِ) زمین بلند سخت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، اجماد و جِماد. (منتهی الارب ). || برف . || آب منجمد. یخ . || ج ِ جامد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


جمد. [ ج ُ م ُ ] (اِخ ) کوهی است بنجد. (منتهی الارب ).


جمد. [ ج ُ م ُ ] (ع اِ) زمین بلند سخت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، اجماد، جِماد. (منتهی الارب ). رجوع به ماده های قبل شود.


جمد.[ ج َ ] (ع مص ) فسرده و بسته گردیدن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || بخل و امساک ورزیدن کسی باین معنی که خیر و احسان از او جاری نگشتن . (ازاقرب الموارد). بخیل گردیدن . (منتهی الارب ). || واجب شدن . گویند: جمد علیه حق بفلان ؛ ای وجب . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به جمود شود.


جمد.[ ج َ م َ ] (اِخ ) دهی است به بغداد. (منتهی الارب ).


جمد.[ ج ُ ] (ع اِ) زمین بلند سخت . (منتهی الارب ). ج ، اجماد و جِماد. (منتهی الارب ). رجوع به ماده ٔ قبل شود.


فرهنگ عمید

۱. یخ.
۲. برف.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱(بار)
جامد. بی حرکت. در اقرب الموارد هست کوهها را بینی و بی حرکت میپنداری ولی چون رفتن ابرها همی روند، کا رخداست که همه چیز را محکم کرده و از کارهائیکه می‏کنید آگاه است . درباره این آیه در «جبل» مفصلا صحبت شده است و این کلمه فقط در این آیه آمده است .

جدول کلمات

یخ, برف

پیشنهاد کاربران

جمد:[ اصطلاح طب سنتی ]به فتح اول و ثانی آب گرد آمده و جمع شده و بسته شده از سردی و نیز جزو چیز را نامند.


کلمات دیگر: