کلمه جو
صفحه اصلی

تبسط

فرهنگ فارسی

۱- ( مصدر ) گستاخ رفتن گستاخ وار بهر سوی زدن . ۲- گستردن . ۳- پهناور گردیدن .
تبسط در شهرها عبور کردن در طول و عرض آنها . در شهرها رفتن بهر سوی آن .

فرهنگ معین

(تَ بَ سُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - پهناور شدن . ۲ - گستردگی . ۳ - گردش ، تفرج . ۴ - گستاخی ، بی پروایی .

لغت نامه دهخدا

تبسط. [ ت َ ب َس ْ س ُ ] ( ع مص ) تبسط در شهرها؛ عبور کردن در طول و عرض آنها. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). در شهرها رفتن به هر سوی آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || کشیده شدن و امتداد یافتن روز. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). امتداد. ( فرهنگ نظام ). || گستاخ وار از هر سوی رفتن. ( زوزنی ). جرأت کردن. گستاخی نمودن مرد. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). جرأت. ( فرهنگ نظام ) : و این بوسهل را نیز بشغل عرض مشغول کردیم تا بر یک کار بایستد و مجلس ما از تسحب و تبسط برآساید... آن باد که دراو شده بود از آنجا دور نشد و از تسحب و تبسط باز نایستاد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334 ). بخرد نزدیک بودی که مهترت رسولی فرستادی و عذرخواستی از آن فراخ تسحبها و تبسطها که سلطان از او بیازرد. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 354 ). بدگمان شده بود از خواجه بزرگ احمد عبدالصمد و از تسحبها و تبسطهای عبدالجبار، پسرش نیز آزرده شده بود. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 410 ). || گسترده و پهناور شدن. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). انتشار. ( فرهنگ نظام ). || مأخوذ از «بسط» بمعنی گشادگی است. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). خوشی. ( فرهنگ نظام ).

فرهنگ عمید

گستاخی، بی پروایی.


کلمات دیگر: