کلمه جو
صفحه اصلی

حتم

فارسی به انگلیسی

certainty, [rare.] making up ones mind, [adj.] obllgatory, necessary, lncumbent

dy all means, certainly, Inevitably


[rare.] making up one's mind, obllgatory, necessary, lncumbent


فرهنگ فارسی

ساده، خالص، محض، حق وحکم، بجا آوردنش واجب است
۱- (مصدر ) واجب کردن امری لازم کردن . ۲ - ( صفت ) بایسته لازم حتمی : (( مسافرتش حتم است . ) ) جمع : حتوم . ۳ - ساده الص محض .
ساده لازم ناگزیر

فرهنگ معین

(حَ) [ ع . ] (ص .) لازم ، بایسته .


(حَ) [ ع . ] (مص ل .) لازم کردن .


(حَ ) [ ع . ] (ص . ) لازم ، بایسته .
(حَ ) [ ع . ] (مص ل . ) لازم کردن .

لغت نامه دهخدا

حتم. [ ح َ ] ( ع مص ) واجب کردن. ( ترجمان القرآن ) ( دهار ) ( زوزنی ) ( تاریخ بیهقی ). واجب کردن کار بر کسی. ( منتخب ). || قضاء. حکم کردن. قضا راندن. || محکم بکردن کار. ( تاریخ بیهقی ). محکم کردن. استوار کردن.

حتم. [ ح َ ] ( ع ص ) ساده. بی آمیغ. بحت. محت. صرف. و بدین معنی مقلوب محت است. || قضا. ج ، حُتوم. || واجب. ناگزیر. لازم. چیزی که بجا آوردن آن واجب باشد: الوترلیس بحتم ِ کالصلوةالمکتوبة ( حدیث ). ( منتهی الارب ).

حتم . [ ح َ ] (ع ص ) ساده . بی آمیغ. بحت . محت . صرف . و بدین معنی مقلوب محت است . || قضا. ج ، حُتوم . || واجب . ناگزیر. لازم . چیزی که بجا آوردن آن واجب باشد: الوترلیس بحتم ِ کالصلوةالمکتوبة (حدیث ). (منتهی الارب ).


حتم . [ ح َ ] (ع مص ) واجب کردن . (ترجمان القرآن ) (دهار) (زوزنی ) (تاریخ بیهقی ). واجب کردن کار بر کسی . (منتخب ). || قضاء. حکم کردن . قضا راندن . || محکم بکردن کار. (تاریخ بیهقی ). محکم کردن . استوار کردن .


فرهنگ عمید

۱. حتمی.
۲. (قید ) [عامیانه] یقیناً، قطعاً.
۳. [قدیمی] آنچه به جا آوردنش لازم و واجب است، لازم، واجب.

دانشنامه عمومی

(لکی) حَتَم؛ بسیار یادکننده.


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی عَسَی: امید است - شاید -باشد که (کلمه عسی دلالت بر امید دارد ، اما نه تنها امید گوینده بلکه هم در مورد امید خود گوینده استعمال دارد و هم امید مخاطب و هم در مقام مخاطب یعنی مقامی که جا دارد گوینده در برابر مخاطب صرفا اظهار امید کند نه اینکه به راستی خود او د...
تکرار در قرآن: ۱(بار)
واجبو قطعی. در مجمع البیان گوید: حتم و جزم و قطع هر سه به یک معنی است از شما کسی نیست مگر آنکه وارد جهنّم می‏شود، این ورود یا این حکم بر پروردگارت حتمی است سپس پرهیزگاران را نجات می‏دهیم و ستمکاران را در آن به زانو در آمده می‏گذاریم . ظاهر آیه می‏رساند که همه به جهنّم داخل خواهند شد ولی بد کاران در آن مانده و نیکوکاران بیرون خواهند رفت ولی ورود به معنی دخول نیست راغب گفته: ورود به معنی قصد کردن آب است «فَلَمّا وَرَدَ ماءَ مَدْیَنَ» چون آب مدین را قصد کرد. پس ورود به معنی قصد آب است چنانکه صدور به معنی برگشتن می‏باشد علی هذا به نظر نگارنده این دو آیه عبارت اخرای آیات قبل است که فرموده «فَوَرَبِّکَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَالشَّیاطینَ ثُمُّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثّیاً. ثُمَّ لَنَنْزِ عَنَّ مِنْ کُلِّ شَیْعَةٍ اَیُّهُمْ اَشَدُّ عَلَی الرَّحْمنِ عِتیّاً. ثُمَّ لَنَحْنُ اَعْلَمُ بِالَّذینَ هةمْ اَوْلی بِها صِلّیاً». این آیات روشن می‏کند که همه در کنار جهنّم حاضر می‏شوند و خدا میداند کدام کس به داخل شدن اولی است و آن همان نجات پرهیزگاران و ماندن ستمکاران است واللّه العالم. المیزان درباره این آیه به تفصیل سخن گفته، طالبین رجوع کنند و روایتی از امام صادق علیه السلام نقل می‏کند که ورود به معنی دخول نیست و روایات دیگر در این باره نقل کرده است به نظر المیزان ورود به معنی دخول نیست ولی آنچه ما از آیات قبل استظهار کردیم در المیزان نیامده. نا گفته نماند این کلمه بیشتر از یک مورد در قرآن مجید یافته نیست.

جدول کلمات

یقین

پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
وینیژ ( سنسکریت: وینیشچَیَ )
سونیش ( سنسکریت: سونیشچیتَم )
نیگْم ( سنسکریت: نیگَمَ )
پیوب pyub ( کردی: پیوبِست )


کلمات دیگر: