کلمه جو
صفحه اصلی

جزئیه

عربی به فارسی

مولکل


فرهنگ فارسی

( صفت ) مونث جزئی مقابل کلیه : امور جزئیه .

فرهنگ معین

(جُ یَّ یا یُِ ) [ ع . ] (ص نسب . ) مؤنث جزئی . مق کلیه .

لغت نامه دهخدا

( جزئیة ) جزئیة. [ ج ُ ئی ی َ ] ( ع ص نسبی ) تأنیث جزئی. مقابل کلیه. آنچه به جزء نسبت داده شودو در اصطلاح حکماء و اهل منطق به معانی زیر اطلاق شود: || مفهومی که تصور آن از اشتراک افراد در آن ابا کند، و آنرا جزئی حقیقی گویند و در نحو آنرا علم شخصی نامند. و در این گفته بحثی است زیرا اسم اشاره و ضمایر که وضع آنها عام و موضوع له خاص است ، بنا بر مذهب مختار جزئی حقیقی است ولی نحویان آنرا علم نگویند. || مفهومی که از مفهوم دیگر اخص و در آن مندرج باشد و آنرا جزئی اضافی گویند، و نسبت معنی اول با دوم ، عموم و خصوص مطلق است. جزئی حقیقی مقابل کلی حقیقی و جزئی اضافی مقابل کلی اضافی است. || قضیه حملیه ای که در آن بر بعض افرادموضوع حکم شود. و جزئیه در قضایای شرطی به اعتبار پاره ای از فروض مختلف تالی و مقدم باشد. || علومی که موضوع آنها اخص از موضوع علم دیگر باشد همچون علم طب نسبت به علوم طبیعی. || افلاکی که جزء فلک دیگر باشند. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- امراض جزئیه ؛ بیماریهای کم اهمیت و سطحی.
- سالبه جزئیه ؛ قضیه ای که سلب عام نکند. قضیه ای که در آن محمول از بعض افراد موضوع سلب شود، چون : بعض مردم بیسوادند.
- قضیه جزئیه ؛ قضیه حملیه ای که بر بعضی از افراد موضوع به سلب یا ایجاب حکم شود. و رجوع به جزئیه شود.
- موجبه جزئیه ؛ قضیه ای که ایجاب را عام نکند. قضیه حملیه که در آن بر بعضی از افراد موضوع به ایجاب حکم شود. رجوع به جزئیه شود.

جزئیة. [ ج ُ ئی ی َ ] (ع ص نسبی ) تأنیث جزئی . مقابل کلیه . آنچه به جزء نسبت داده شودو در اصطلاح حکماء و اهل منطق به معانی زیر اطلاق شود: || مفهومی که تصور آن از اشتراک افراد در آن ابا کند، و آنرا جزئی حقیقی گویند و در نحو آنرا علم شخصی نامند. و در این گفته بحثی است زیرا اسم اشاره و ضمایر که وضع آنها عام و موضوع له خاص است ، بنا بر مذهب مختار جزئی حقیقی است ولی نحویان آنرا علم نگویند. || مفهومی که از مفهوم دیگر اخص و در آن مندرج باشد و آنرا جزئی اضافی گویند، و نسبت معنی اول با دوم ، عموم و خصوص مطلق است . جزئی حقیقی مقابل کلی حقیقی و جزئی اضافی مقابل کلی اضافی است . || قضیه ٔ حملیه ای که در آن بر بعض افرادموضوع حکم شود. و جزئیه در قضایای شرطی به اعتبار پاره ای از فروض مختلف تالی و مقدم باشد. || علومی که موضوع آنها اخص از موضوع علم دیگر باشد همچون علم طب نسبت به علوم طبیعی . || افلاکی که جزء فلک دیگر باشند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- امراض جزئیه ؛ بیماریهای کم اهمیت و سطحی .
- سالبه ٔ جزئیه ؛ قضیه ای که سلب عام نکند. قضیه ای که در آن محمول از بعض افراد موضوع سلب شود، چون : بعض مردم بیسوادند.
- قضیه ٔ جزئیه ؛ قضیه ٔ حملیه ای که بر بعضی از افراد موضوع به سلب یا ایجاب حکم شود. و رجوع به جزئیه شود.
- موجبه ٔ جزئیه ؛ قضیه ای که ایجاب را عام نکند. قضیه ٔ حملیه که در آن بر بعضی از افراد موضوع به ایجاب حکم شود. رجوع به جزئیه شود.


فرهنگ عمید

= جزئی

جزئی#NAME?



کلمات دیگر: