کلمه جو
صفحه اصلی

ثیابی

فرهنگ معین

(ثِ ) [ ع . ] (ص نسب . ) بزاز، جامه دار.

لغت نامه دهخدا

ثیابی. [ بی ی ] ( ع ص نسبی ) جامه دار. ثوّاب. بزاز.

ثیابی. [ بی ی ] ( اِخ ) محمودبن عمر. محدث است و از آن رو وی را ثیابی گویند که جامه دار حمام بود.

ثیابی. [ بی ی ] ( اِخ ) یکی از شعرای عثمانی در مائه دهم هجری. او امی بود و شغل خیاطت میورزید و از آنرو تخلص ثیابی گرفت. ( قاموس الاعلام ).

ثیابی . [ بی ی ] (اِخ ) محمودبن عمر. محدث است و از آن رو وی را ثیابی گویند که جامه دار حمام بود.


ثیابی . [ بی ی ] (اِخ ) یکی از شعرای عثمانی در مائه ٔ دهم هجری . او امی بود و شغل خیاطت میورزید و از آنرو تخلص ثیابی گرفت . (قاموس الاعلام ).


ثیابی . [ بی ی ] (ع ص نسبی ) جامه دار. ثوّاب . بزاز.


فرهنگ عمید

۱. بزاز.
۲. جامه دار حمام.


کلمات دیگر: