حشاش
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
فروشنده گیاه خشک، حشاشون وحشاشین جمع
( اسم ) بقی. روح در بیمار و مجروح .
گرد آورندگان حشیش گیاه شناسان پیله ور
( اسم ) بقی. روح در بیمار و مجروح .
گرد آورندگان حشیش گیاه شناسان پیله ور
فرهنگ معین
(حَ شّ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - جمع کننده یا فروشندة علف خشک . ۲ - معتاد به حشیش .
لغت نامه دهخدا
حشاش . [ ح َش ْ شا ] (ع ص ) آنکه حشیش کشد. آنکه چرس و بنگ کشد. || یک تن قرمطی . فاطمی . ملحد. ج ، حشاشین . اسماعیلی . سبعی . باطنی . هفت امامی .
حشاش . [ ح ِ ] (ع اِ) جوالی که در آن حشیش باشد.
حشاش . [ ح ُ ] (اِخ ) نام موضعی . و یوم حشاش ؛ نام یکی از جنگهای عرب است که بدانجا منسوب است . (معجم البلدان ).
حشاش. [ ح َش ْ شا ] ( ع ص ) آنکه حشیش کشد. آنکه چرس و بنگ کشد. || یک تن قرمطی. فاطمی. ملحد. ج ، حشاشین. اسماعیلی. سبعی. باطنی. هفت امامی.
حشاش. [ ح ُ ] ( ع اِ ) حشاشه ٔرمق ؛ بقیه جان در بیمار و جریح. ( اقرب الموارد ).
حشاش. [ ح ُ ] ( اِخ ) نام موضعی. و یوم حشاش ؛ نام یکی از جنگهای عرب است که بدانجا منسوب است. ( معجم البلدان ).
حشاش. [ ح ِ ] ( ع اِ ) جوالی که در آن حشیش باشد.
حشاش. [ ح ُش ْ شا ] ( ع ص ، اِ ) گردآرندگان حشیش. || گیاه شناسان پیله ور. صیدنانی. صیدلانی. عشاب. سحار. شجار. نباتی.
حشاش. [ ح ُ ] ( ع اِ ) حشاشه ٔرمق ؛ بقیه جان در بیمار و جریح. ( اقرب الموارد ).
حشاش. [ ح ُ ] ( اِخ ) نام موضعی. و یوم حشاش ؛ نام یکی از جنگهای عرب است که بدانجا منسوب است. ( معجم البلدان ).
حشاش. [ ح ِ ] ( ع اِ ) جوالی که در آن حشیش باشد.
حشاش. [ ح ُش ْ شا ] ( ع ص ، اِ ) گردآرندگان حشیش. || گیاه شناسان پیله ور. صیدنانی. صیدلانی. عشاب. سحار. شجار. نباتی.
حشاش . [ ح ُ ] (ع اِ) حشاشه ٔرمق ؛ بقیه ٔ جان در بیمار و جریح . (اقرب الموارد).
حشاش . [ ح ُش ْ شا ] (ع ص ، اِ) گردآرندگان حشیش . || گیاه شناسان پیله ور. صیدنانی . صیدلانی . عشاب . سحار. شجار. نباتی .
پیشنهاد کاربران
دارو فروش. فروشنده گیاهان خشک
1 - دارو فروش 2 - دارو ساز
درو کردن بدون محدودیت . . در نوع و یا شناخت گیاه . . افکار. . انسان . . و هر نوع مانع و یا چیزی که در مسیر و یا مقابلش باشد.
کلمات دیگر: