کلمه جو
صفحه اصلی

جدب

عربی به فارسی

خشکي , بيروحي


فرهنگ فارسی

۱-( اسم ) تنگسالی خشکسکالی قحط. ۲-( مصدر ) عیب کردن . ۳- ( اسم ) عیب .
در عربی بمعنی عیب کردن باشد یا خشک و بی نبات شدن .

فرهنگ معین

(جَ ) [ ع . ] (اِمص . ) ۱ - تنگسالی ، بی - حاصلی . ۲ - عیب کردن . ۳ - نازایی .

لغت نامه دهخدا

جدب . [ ج ِ دَب ب ] (ع ص ، اِ) علم است تنگسال را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بی ثمر. (ناظم الاطباء).


جدب. [ ج َ ] ( ع مص ) در عربی به معنی عیب کردن باشد. ( برهان ). عیب کردن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ): فی الحدیث جَدب عمرُ السمَر بعدَ العتمه ؛ اَی عابه. ( از اقرب الموارد ).
فیالک مِن خدّ اسیل ،و منطق
رخیم ، و من خلْق تعلّل َ جادبُه.
ذو الرمة ( از اقرب الموارد ).
|| خشک و بی نبات شدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ( ع اِ ) تنگسال. ( منتهی الارب ). خشکسالی محْل. ( از اقرب الموارد ). قحط. خلاف خصب. ( یادداشت مؤلف ).تنگی. ( زمخشری ): مرت علیهم سنو جدب. ( از اقرب الموارد ). || عیب. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || مغز درخت خرما و آن را پیه درخت خرما نیز گویند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). به عربی شح النخلةو قلب النخلة خوانند. گزندگی زنبور را نافع است. ( برهان ). دل خرما نیز گویند و مانند مغز بادام باعسل وشیرینی خورند. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || ج ِ جدبة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به جدبه شود.
- مکان جدب ؛ جای خشک بی نبات. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).جائی قحط زده. ( یادداشت مؤلف ).

جدب. [ ج ِ دَب ب ] ( ع ص ، اِ ) علم است تنگسال را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || بی ثمر. ( ناظم الاطباء ).

جدب . [ ج َ ] (ع مص ) در عربی به معنی عیب کردن باشد. (برهان ). عیب کردن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): فی الحدیث جَدب عمرُ السمَر بعدَ العتمه ؛ اَی عابه . (از اقرب الموارد).
فیالک مِن خدّ اسیل ،و منطق
رخیم ، و من خلْق تعلّل َ جادبُه .

ذو الرمة (از اقرب الموارد).


|| خشک و بی نبات شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (ع اِ) تنگسال . (منتهی الارب ). خشکسالی محْل . (از اقرب الموارد). قحط. خلاف خصب . (یادداشت مؤلف ).تنگی . (زمخشری ): مرت علیهم سنو جدب . (از اقرب الموارد). || عیب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || مغز درخت خرما و آن را پیه درخت خرما نیز گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). به عربی شح النخلةو قلب النخلة خوانند. گزندگی زنبور را نافع است . (برهان ). دل خرما نیز گویند و مانند مغز بادام باعسل وشیرینی خورند. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || ج ِ جدبة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جدبه شود.
- مکان جدب ؛ جای خشک بی نبات . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).جائی قحط زده . (یادداشت مؤلف ).

فرهنگ عمید

خشکسالی، قحطی.


کلمات دیگر: