حرق
فارسی به انگلیسی
عربی به فارسی
سوزاندن , اتش زدن , سوختن , مشتعل شدن , دراتش شهوت سوختن , اثر سوختگي
فرهنگ فارسی
۱ - ( مصدر ) سوختن سوزانیدن . ۲ - ( اسم ) سوختگی . ۳ - عبارت از اواسط تجلیات است که منجر بفنا و نیستی میشود و این فنا اوایلش برق است و اواخرش طمس در ذات .
نعت از حرق
نعت از حرق
فرهنگ معین
(حَ ) [ ع . ] (مص م . ) سوختن ، سوزانیدن .
لغت نامه دهخدا
حرق . [ ح َ رَ ] (ع اِ) آتش یا زبانه ٔآتش . || سوختگی جامه از کوفتن گازر. سوختگی که جامه را افتد در کوفتن . (مهذب الاسماء). || آنچه نخل را به وی گشن دهند. (منتهی الارب ).
حرق . [ ح َ رِ ] (ع ص ، اِ) مردی که اعضای او ترقیده باشد. مرد شکافته اطراف .(منتهی الارب ). || ابر سخت برق . ابر سخت درخش . || سوخته ٔ چقماق و خف . (منتهی الارب ).
حرق . [ ح َ رِ ] (ع ص ) نعت از حَرق : هو حرق الشَعر؛ او موی ریخته و موی فروریزنده و موی افتاده است .
حرق . [ ح ِ ] (ع اِ) آنچه نخل را به وی گشن دهند. شاخ خرما که درخت خرما را بدان گشن دهند.
حرق . [ ح ُ رُ ] (ع اِ) ج ِ حُرقة. سوختگیها.
حرق. [ ح َ ] ( ع مص ) سوزانیدن. سوزاندن. سوختن. سوزش. سوز. ( دهار ) :
چه باک دارد با حرز حزم او عاقل
که حرق و غرق پذیرد ز کار آتش و آب.
به حرق و غرق تن و جان دشمنت بادند
ترا بطبع مطیع و مسخر آتش و آب.
آتشی از روی والاهمتی
خلق عالم در امان از حرق تو.
همچو در آتش خلیل و همچودر دریا کلیم.
حرق. [ ح ِ ] ( ع اِ ) آنچه نخل را به وی گشن دهند. شاخ خرما که درخت خرما را بدان گشن دهند.
حرق. [ ح ُ رُ ] ( ع اِ ) ج ِ حُرقة. سوختگیها.
حرق. [ ح َ رَ ] ( ع اِ ) آتش یا زبانه ٔآتش. || سوختگی جامه از کوفتن گازر. سوختگی که جامه را افتد در کوفتن. ( مهذب الاسماء ). || آنچه نخل را به وی گشن دهند. ( منتهی الارب ).
حرق. [ ح َ رِ ] ( ع ص ، اِ ) مردی که اعضای او ترقیده باشد. مرد شکافته اطراف.( منتهی الارب ). || ابر سخت برق. ابر سخت درخش. || سوخته چقماق و خف. ( منتهی الارب ).
حرق. [ ح َ رِ ] ( ع ص ) نعت از حَرق : هو حرق الشَعر؛ او موی ریخته و موی فروریزنده و موی افتاده است.
چه باک دارد با حرز حزم او عاقل
که حرق و غرق پذیرد ز کار آتش و آب.
به حرق و غرق تن و جان دشمنت بادند
ترا بطبع مطیع و مسخر آتش و آب.
مسعودسعد.
آفت ملک شش چیز است... حرمان... وخلاف روزگار و باد... و حرق و آنچه بدین ماند. ( کلیله و دمنه ).آتشی از روی والاهمتی
خلق عالم در امان از حرق تو.
سوزنی.
در امان ایزدی از غرق و حرق روزگارهمچو در آتش خلیل و همچودر دریا کلیم.
سوزنی.
|| دندان بر هم سائیدن از خشم. ( تاج المصادر بیهقی ). دندان بهم سائیدن ازخشم. بهم سائیدن دندانهای نیش را چنانکه آواز برآیداز روی خشم. دندان از خشم بر هم سائیدن. ( زوزنی ) ( ترجمان عادل ). دندان بر هم سائیدن. ( تاج المصادر ). || حرق شَعر؛ ریختن و افتادن موی. ریخته شدن موی. ریزیده شدن موی. ( تاج المصادر بیهقی ). || حرق ریش ؛ ریخته شدن پر. || سوختگی جامه از کوفتن گازر و غیر آن. || به سوهان سائیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). سائیدن به سوهان. ( دهار ). سوهان زدن. به سوهان بسائیدن. ( زوزنی ) ( ترجمان عادل ). || خراشیدن. || سودن چیزی به چیزی. || ( اصطلاح تصوف ) تهانوی گوید: در اصطلاح صوفیه عبارت است از واسطه تجلیات که جاذب است سالک را سوی فناء. کذا فی اللطائف. ( کشاف اصطلاحات الفنون ).حرق. [ ح ِ ] ( ع اِ ) آنچه نخل را به وی گشن دهند. شاخ خرما که درخت خرما را بدان گشن دهند.
حرق. [ ح ُ رُ ] ( ع اِ ) ج ِ حُرقة. سوختگیها.
حرق. [ ح َ رَ ] ( ع اِ ) آتش یا زبانه ٔآتش. || سوختگی جامه از کوفتن گازر. سوختگی که جامه را افتد در کوفتن. ( مهذب الاسماء ). || آنچه نخل را به وی گشن دهند. ( منتهی الارب ).
حرق. [ ح َ رِ ] ( ع ص ، اِ ) مردی که اعضای او ترقیده باشد. مرد شکافته اطراف.( منتهی الارب ). || ابر سخت برق. ابر سخت درخش. || سوخته چقماق و خف. ( منتهی الارب ).
حرق. [ ح َ رِ ] ( ع ص ) نعت از حَرق : هو حرق الشَعر؛ او موی ریخته و موی فروریزنده و موی افتاده است.
حرق . [ ح َ ] (ع مص ) سوزانیدن . سوزاندن . سوختن . سوزش . سوز. (دهار) :
چه باک دارد با حرز حزم او عاقل
که حرق و غرق پذیرد ز کار آتش و آب .
به حرق و غرق تن و جان دشمنت بادند
ترا بطبع مطیع و مسخر آتش و آب .
آفت ملک شش چیز است ... حرمان ... وخلاف روزگار و باد... و حرق و آنچه بدین ماند. (کلیله و دمنه ).
آتشی از روی والاهمتی
خلق عالم در امان از حرق تو.
در امان ایزدی از غرق و حرق روزگار
همچو در آتش خلیل و همچودر دریا کلیم .
|| دندان بر هم سائیدن از خشم . (تاج المصادر بیهقی ). دندان بهم سائیدن ازخشم . بهم سائیدن دندانهای نیش را چنانکه آواز برآیداز روی خشم . دندان از خشم بر هم سائیدن . (زوزنی ) (ترجمان عادل ). دندان بر هم سائیدن . (تاج المصادر). || حرق شَعر؛ ریختن و افتادن موی . ریخته شدن موی . ریزیده شدن موی . (تاج المصادر بیهقی ). || حرق ریش ؛ ریخته شدن پر. || سوختگی جامه از کوفتن گازر و غیر آن . || به سوهان سائیدن . (تاج المصادر بیهقی ). سائیدن به سوهان . (دهار). سوهان زدن . به سوهان بسائیدن . (زوزنی ) (ترجمان عادل ). || خراشیدن . || سودن چیزی به چیزی . || (اصطلاح تصوف ) تهانوی گوید: در اصطلاح صوفیه عبارت است از واسطه ٔ تجلیات که جاذب است سالک را سوی فناء. کذا فی اللطائف . (کشاف اصطلاحات الفنون ).
چه باک دارد با حرز حزم او عاقل
که حرق و غرق پذیرد ز کار آتش و آب .
به حرق و غرق تن و جان دشمنت بادند
ترا بطبع مطیع و مسخر آتش و آب .
مسعودسعد.
آفت ملک شش چیز است ... حرمان ... وخلاف روزگار و باد... و حرق و آنچه بدین ماند. (کلیله و دمنه ).
آتشی از روی والاهمتی
خلق عالم در امان از حرق تو.
سوزنی .
در امان ایزدی از غرق و حرق روزگار
همچو در آتش خلیل و همچودر دریا کلیم .
سوزنی .
|| دندان بر هم سائیدن از خشم . (تاج المصادر بیهقی ). دندان بهم سائیدن ازخشم . بهم سائیدن دندانهای نیش را چنانکه آواز برآیداز روی خشم . دندان از خشم بر هم سائیدن . (زوزنی ) (ترجمان عادل ). دندان بر هم سائیدن . (تاج المصادر). || حرق شَعر؛ ریختن و افتادن موی . ریخته شدن موی . ریزیده شدن موی . (تاج المصادر بیهقی ). || حرق ریش ؛ ریخته شدن پر. || سوختگی جامه از کوفتن گازر و غیر آن . || به سوهان سائیدن . (تاج المصادر بیهقی ). سائیدن به سوهان . (دهار). سوهان زدن . به سوهان بسائیدن . (زوزنی ) (ترجمان عادل ). || خراشیدن . || سودن چیزی به چیزی . || (اصطلاح تصوف ) تهانوی گوید: در اصطلاح صوفیه عبارت است از واسطه ٔ تجلیات که جاذب است سالک را سوی فناء. کذا فی اللطائف . (کشاف اصطلاحات الفنون ).
فرهنگ عمید
۱. سوزاندن.
۲. سوختن.
۳. سوختگی.
۴. خراشیدن.
۵. ساییدن، سوهان کردن.
۲. سوختن.
۳. سوختگی.
۴. خراشیدن.
۵. ساییدن، سوهان کردن.
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۹(بار)
سوزاندن. ثلاثی آن مثل باب افعال و تفصیل متعدّی است (افرب) به آن فشردهگی که در آتش بود رسید پس به سوخت. این آیه آتش سوزی جنگلها را روشن میکند و در (ع ص ر) مطالعه شود گفتند او را بسوزانید و خدایتان را یاری دهید . صحاح گوید: احراق و تحریق دلالت بر شدّت دارند. «حریق» پنج بار در قرآن تکرار شده است مجمع البیان آن را آتش معنی کرده و هم به معنی محرق گفته است یعنی سوزان. نا گفته نماند حریق در آیات قرآن به معنی غاعل است و اگر آن را آتش معنی میکنیم در واقع تسمیه به صفت است زیرا سوزاندن صفت آتش است معنی آیه چنین می شود: میگوئیم بچشند عذاب سوزاندن یا عذاب آتش را.
سوزاندن. ثلاثی آن مثل باب افعال و تفصیل متعدّی است (افرب) به آن فشردهگی که در آتش بود رسید پس به سوخت. این آیه آتش سوزی جنگلها را روشن میکند و در (ع ص ر) مطالعه شود گفتند او را بسوزانید و خدایتان را یاری دهید . صحاح گوید: احراق و تحریق دلالت بر شدّت دارند. «حریق» پنج بار در قرآن تکرار شده است مجمع البیان آن را آتش معنی کرده و هم به معنی محرق گفته است یعنی سوزان. نا گفته نماند حریق در آیات قرآن به معنی غاعل است و اگر آن را آتش معنی میکنیم در واقع تسمیه به صفت است زیرا سوزاندن صفت آتش است معنی آیه چنین می شود: میگوئیم بچشند عذاب سوزاندن یا عذاب آتش را.
wikialkb: ریشه_حرق
جدول کلمات
سوختن, سوزاندن, سوختگی
پیشنهاد کاربران
به آتش کشیدن
سوزاند
کلمات دیگر: