کلمه جو
صفحه اصلی

جله

فارسی به انگلیسی

diaper


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- ظرف مایعات مانند خم و خمچه و کدوی شراب . ۲- کدوی بزرگ از تمر و خرما.
جمع جلیل یا بزرگان و اشخاص با اهمیت یا کلانسال از شتر یا ناقه شش ساله که هنوز بسال نهم نه در آمده یا شتر نر شش ساله یا گویند : بعیر جل و ناقه جله

فرهنگ معین

( ~. ) [ ع . جلة ] (اِ. ) ۱ - ظرف مایعات مانند خم ، کدوی شراب . ۲ - کدوی بزرگ از تمر و خرما.
(جُلِّ ) (اِ. ) گره ، گره ریسمان .

( ~.) [ ع . جلة ] (اِ.) 1 - ظرف مایعات مانند خم ، کدوی شراب . 2 - کدوی بزرگ از تمر و خرما.


(جُلِّ) (اِ.) گره ، گره ریسمان .


لغت نامه دهخدا

جلة. [ ج َل ْ ل َ ] (ع مص ) گرد آوردن پشکل را بدست . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ).


جله. [ ج َل ْه ْ ]( ع مص ) دور کردن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): جله الحصی عن المکان ؛ دور کرد سنگریزه ها را از جای. ( منتهی الارب ). || بازداشتن کسی را از کار دشوار. || بلند کردن دستار را از پیشانی. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || ظاهر کردن. ( منتهی الارب ). کشف کردن. ( از اقرب الموارد ).

جله. [ ج َ ل َه ْ ] ( ع مص ) برهنه شدن پیش سر از موی. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به جَلْهَة شود.

جله. [ ج ُل ْ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) گروهه ریسمان را گویند و معرب آن جلاهق باشد. ( برهان ). || گیاهی بود سرپهن که از جاهای نمناک و دیوارهای حمام و زیرهای خم آب و شراب و امثال آن روید. ( برهان ). جله چون سماروغ بود. ( حاشیه برهان چ معین از لغت فرس 445 ). یک نوع قارچی است که در جاهای مرطوب روید. ( ناظم الاطباء ). || بمعنی درخت خرما هم آمده است. ( برهان ).

جله . [ ج َ ل َه ْ ] (ع مص ) برهنه شدن پیش سر از موی . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به جَلْهَة شود.


جله . [ ج َل ْه ْ ](ع مص ) دور کردن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ): جله الحصی عن المکان ؛ دور کرد سنگریزه ها را از جای . (منتهی الارب ). || بازداشتن کسی را از کار دشوار. || بلند کردن دستار را از پیشانی . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || ظاهر کردن . (منتهی الارب ). کشف کردن . (از اقرب الموارد).


جله . [ ج ُل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ) گروهه ٔ ریسمان را گویند و معرب آن جلاهق باشد. (برهان ). || گیاهی بود سرپهن که از جاهای نمناک و دیوارهای حمام و زیرهای خم آب و شراب و امثال آن روید. (برهان ). جله چون سماروغ بود. (حاشیه ٔ برهان چ معین از لغت فرس 445). یک نوع قارچی است که در جاهای مرطوب روید. (ناظم الاطباء). || بمعنی درخت خرما هم آمده است . (برهان ).


جلة. [ ج َل ْ ل َ ] (ع اِ) پشکل و یک پشکل یا پشکل ناشکسته . (منتهی الارب ). رجوع به جُلَّه و جِلَّة شود.


جلة. [ ج ِل ْ ل َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ جَلیل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بزرگان و اشخاص بااهمیت . (اقرب الموارد). گویند: قوم جلة. (اقرب الموارد). || کلانسال از شتر. || کلانسال از مردم .(از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). واحد و جمع و مذکرو مؤنث در وی یکسان است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ناقه ٔ شش ساله که هنوز بسال نهم نه درآمده یا شتر نر شش ساله را گویند: بعی-ر جِل ّ وناقة جِلَّة. || پشکل و یک پشکل یا پشکل ناشکسته . (منتهی الارب ). رجوع به جُلَّه و جِلَّة شود.


جلة. [ ج ُل ْ ل َ ] (ع اِ) ظروف مایعات را نیز گویندهمچو خم و خمچه و کدوی شراب و امثال آن و ظرفی نیز باشد مانند سبد که آنرا از برگ خرما بافند و خرما درآن کرده از جایی بجایی برند و بعضی گویند به این معنی عربی است . (برهان ). زنبیل بزرگ برای خرما. ج ، جِلال ، جُلَل . (از اقرب الموارد). نوعی از خنور خرما و آوندی از برگ خرما. (منتهی الارب ). جله بضم اول کدوی بزرگ از تمر و خرماست . (حاشیه ٔ برهان از شرح قاموس ). و رجوع به جُلّت شود. || پشکل و یک پشکل یا پشکل ناشکسته . (منتهی الارب ). رجوع به جَلَّة شود.


دانشنامه عمومی

جله ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
جله (الیگودرز)
جله (دورود)

گویش مازنی

/jelle/ به این زودی

به این زودی


پیشنهاد کاربران

در زبان لری بختیاری به معنی
جوان
Jaleh

به فتحه اول و تشدید و کسره لام، به معنی عنبرنسا و یا همان مدفوع الاغ است. در استان فارس هنوز استعمال می شود.

جله به معنای تله و دام است ( برهان قاطع )
جله قورموش به کسی گویند که برای دیگران تله و دام پهن میکند و بعبارتی به معنای فرد حیله گر و حقه باز میباشد ( فرهنگ معین )

جله در زبان آذری دام و تله ای است که برای شکار پرندگان به کار می رود که از تخته و موی دم اسب ساخته شده

ظروف مایعات گویند همچو خم و خمچه وکدوی شراب وامثال آن ظرفی میماند مانند سبدخرما ودرداخل آن بابرگ خرما نیز میبافتند و خرما در آن جا میدادنند

جله در لُری به معنای بسته و دسته است.
جله ش کو: دسته اش کن


کلمات دیگر: